”منم آفتاب بينش و دريای دانش پژمردگان را تازه نمايم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه ديده بنمايم و منم شاهباز دست بی نيازکه پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم“
حضرت بهاءالله
مقصود از کتابهای آسمانی و آيات الهی آنکه مردمان براستی و دانائی تربيت شوند که سبب راحت خود و بندگان شوند. هر امری که قلب را راحت نمايد و بر بزرگی انسان بيفزايد و ناس را راضی دارد مقبول خواهد بود. مقام انسان بلند است اگر بانسانيّت مزيّن و الّا پستتر از جميع مخلوق مشاهده ميشود.
بگو ای دوستان! امروز را غنيمت شمريد و خود را ازفيوضات بحر تعالی محروم ننمائيد. از حق ميطلبم جميع را بطراز عمل پاک و خالص در اين يوم مبارک مزيّن فرمايد. اِنَّه هو المختار.
ستايش بيننده پايندهای را سزا است که بشبنمی از دريای بخشش خود آسمان هستی را بلند نمود و بستاره های دانائی بياراست و مردمان را ببارگاه بلند بينش و دانش راه داد و اين شبنم که نخستين گفتار کردگار است، گاهی بآب زندگانی ناميده ميشود چه که مردگان بيابان نادانی را زنده نمايد؛ و هنگامی بروشنائی نخستين. و اين روشنی که از آفتاب دانش هويدا گشت، چون بتابيد جنبش نخستين نمودار و آشکار شد و اين نمودارها از بخشش دانای يکتا بوده اوست داننده و بخشنده و اوست پاک و پاکيزه از هر گفته و شنيده. بينائی و دانائی گفتار و کردار را دست از دامن شناسائی او کوتاه. هستی و آنچه ازاو هويدا اين گفتار را گواه. پس دانسته شد نخستين يخشش کردگار گفتار است و پاينده و پذيرنده او خرد. اوست دانای نخستين در دبستان جهان و اوست نمودار يزدان. آنچه هويدا از پرتو بينائی اوست و هر چه آشکار، نمودار دانائی او. همه نامها نام او و آغاز و انجام کارها باو.
نامه شما در زندان باين زندانی روزگار رسيد. خوشی آورد و بر دوستی افزود و ياد روزگار پيشين را تازه نمود. سپاس دارای جهان را که ديدار را در خاک تازی روزی نمود. ديديم و گفتيم و شنيديم. اميد چنان است که آن ديدار را فراموشی از پی در نيايد و گردش روزگار ياد او را از دل نبرد و از آنچه کشته شد گياه دوستی برويد و در انجمن روزگار سبز و خرم و پاينده بماند.
اينکه از نامه های آسمانی پرسش رفته بود، رگ جهان در دست پزشک دانا است، درد را می بيند و بدانائی درمان ميکند. هر روز را رازی است وهر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان ديگر. امروز را نگران باشيد و سخن از امروز رانيد. ديده ميشود گيتی را دردهای بيکران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته. مردمانيکه از باده خود بينی سر مست شده اند پزشک دانا را از او باز داشته اند. اينست که خود و همه مردمان را گرفتارنموده اند. نه درد ميدانند نه درمان ميشناسند. راست را کژ انگاشته اند و دوست را دشمن شمرده اند. بشنويد آواز اين زندانی را. بايستيد و بگوئيد، شايد آنانکه در خوابند بيدار شوند.
بگو ای مردگان! دست بخشش يزدانی آب زندگانی ميدهد، بشتابيد و بنوشيد. هر که امروز زنده شد هر گز نميرد و هر که امروز مرد هر گز زندگی نيابد.
درباره زبان نوشته بوديد، تازی و پارسی هر دو نيکو است. چه که آنچه از زبان خواسته اند پی بردن بگفتار گوينده است و اين از هر دو می آيد. و امروز چون آفتاب دانش از آسمان ايران آشکار و هويدا است هر چه اين زبان را ستايش نمائيد سزاوار است.
ای دوست! چون گفتار نخستين در روز پسين بميان آمد گروهی از مردمان آسمانی آواز آشنا شنيدند و بآن گرويدند. و گروهی چون کردار برخی را با گفتار يکی نديدند از پرتو آفتاب دانائی دور ماندند.
بگو ای پسران خاک! يزدان پاک ميفرمايد: آنچه در اين روز پيروز شما را از آلايش پاک نمايد و بآسايش رساند همان راه، راه منست. پاکی از آلايش، پاکی از چيزهائی است که زيان آرد و از بزرگی مردمان بکاهد. و آن پسنديدن گفتار و کردار خود است اگر چه نيک باشد. و آسايش هنگامی دست دهد که هر کس خود را نيک خواه همهٔٔ روی زمين نمايد. آنکه او آگاه، اين گفتار را گواه که اگر همه مردمان زمين بگفته آسمانی پی ميبردند هر گز از دريای بخشش يزدانی بی بهره نمی ماندند. آسمان راستی را روشن تر از اين ستاره ای نبوده و نيست.
نخستين گفتار دانا آنکه، ای پسران خاک! ازتاريکی بيگانگی بروشنی خورشيد يگانگی روی نمائيد، اينست آن چيز که مردمان جهان را بيشتر از همه چيزها بکار آيد. ای دوست! درخت گفتار را خوشتر از اين برگی نه و دريای آگاهی را دلکش تر از اين گوهر نبوده و نخواهد بود.
ای پسران دانش! چشم سر را پلک بآن نازکی از جهان و آنچه در اوست بی بهره نمايد، ديگر پرده آز اگر بر چشم دل فرود آيد چه خواهد نمود. بگو ای مردمان! تاريکی آز و رشک روشنائی جان را بپوشاند، چنانکه ابر روشنائی آفتاب را. اگر کسی بگوش هوش اين گفتار را بشنود پر آزادی بر آرد و بآسانی درآسمان دانائی پرواز نمايد.
چون جهان را تاريکی فرا گرفت دريای بخشش بجوش آمد و روشنائی هويدا گشت تا کردارها ديده شود. و اين همان روشنی است که در نامه های آسمانی بآن مژده داده شد. اگر کردگار بخواهد، دلهای مردمان روزگار را بگفتار نيک پاک و پاکيزه کند و خورشيد يگانگی بر جانها بتابد و جهان را تازه نمايد.
ای مردمان! گفتار را کردار بايد، چه که گواه راستی گفتار، کردار است و آن بی اين، تشنگان را سيراب ننمايد و کوران را درهای بينائی نگشايد. دانای آسمانی ميفرمايد: گفتار درشت بجای شمشير ديده ميشود و نرم آن بجای شير، کودکان جهان ازين بدانائی رسند و برتری جويند.
زبان خرد ميگويد هر که دارای من نباشد دارای هيچ نه. از هر چه هست بگذريد و مرا بيابيد. منم آفتاب بينش و دريای دانش. پژمردگان را تازه نمايم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه ديده بنمايم و منم شاهباز دست بی نياز که پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم.
دوست يکتا ميفرمايد: راه آزادی باز شده، بشتابيد و چشمه دانائی جوشيده، ازاوبياشاميد.
بگو ای دوستان! سرا پرده يگانگی بلند شد، بچشم بيگانگان يکديگر را مبينيد. همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار. براستی ميگويم، هر آنچه از نادانی بکاهد و بر دانائی بيفزايد او پسنديده آفريننده بوده و هست. بگو ای مردمان! در سايه داد و راستی راه رويد و در سراپرده يکتائی در آئيد.
بگو ای دارای چشم! گذشته آينه آينده است، ببينيد و آگاه شويد، شايد پس از آگاهی دوست را بشناسيد و نرنجانيد. امروز بهترين ميوه درخت دانائی چيزی است که مردمان را بکار آيد و نگاهداری نمايد.
بگو زبان گواه راستی من است، او را بدروغ ميالائيد. و جان گنجينه راز من است، او را بدست آز مسپاريد. اميد چنان است که در اين بامداد که جهان از روشنيهای خورشيد دانش روشن است بخواست دوست پی بريم و از دريای شناسائی بياشاميم.
ای دوست! چون گوش کمياب است چندی است که خامه در کاشانه خود خاموش مانده. کار بجائی رسيده که خاموشی از گفتار پيشی گرفته و پسنديده تر آمده.
بگو ای مردمان! سخن باندازه گفته ميشود، تا نورسيدگان بمانند و نورستگان برسند. شير باندازه بايد داد تا کودکان جهان بجهان بزرگی در آيند و در بارگاه يگانگی جای گزينند. ای دوست زمين پاک ديديم تخم دانش کشتيم، ديگر تا پرتو آفتاب چه نمايد، بسوزاند يا بروياند؟
بگو امروز به پيروزی دانای يکتا، آفتاب دانائی از پس پرده جان بر آمد و همه پرندگان بيابان از باده دانش مستند و بياد دوست خرسند. نيکو است کسی که بيايد و بيابد.
ای ربّ أستغفرک بلسانی و قلبی و نفسی و فؤادی و روحی و جسدی و جسمی و عظمی و دمی و جلدی،و إنّک أنت التّوّاب الرّحيم. و أستغفرک يا إلهی باستغفارالّذی به تهبّ روائح الغفران علی أهل العصيان و به تُلبس المذنبين من رداء عفوک الجميل. و أستغفرک يا سلطانی باستغفار الّذی به يظهر سلطان عفوک و عنايتک و به يستشرق شمس الجود و الافضال علی هيکل المذنبين و أستغفرک يا غافری و موجدی باستغفار الّذی به يُسر عَنّ الخاطئون الی شطر عفوک و احسانک و يقومنّ المريدون لدی باب رحمتک الرّحمن الرّحيم. و أستغفرک يا سيّدی باستغفار الّذی جعلتَه ناراً لتُحرق کلّ الذّنوب و العصيان عن کلّ تائب راجع نادم باکی سليم و به يَطهُر اجساد الممکنات عن کدورات الذّنوب و الآثام و عن کلّ ما يکرهه نفسُک العزيز العليم.
حمد مقدّس از ذکر و بيان حضرت معبود ومالک غيب و شهودی را لايق و سزا که از نقطه اولی کتب لاتحصی پديد آورد. و از کلمه عليا خلق اوّلين و آخرين ظاهر فرمود. و در هر قرنی از قرون و هرعصری از اعصار بمقتضيات حکمت بالغه سفيری فرستاد تا خلق افسرده را بماء بيان زنده نمايد. اوست مبيّن و اوست مترجم، چه که ناس از ادراک آنچه در کتب الهی از قلم اعلی جاری شده و نازل گشته قاصر و عاجزند. در هر حال مذکِّر و هادی و معرِّف و معلِّم لازم، لذا سفرا و انبيا و اصفيا فرستاد تا ناس را از مقصود تنزيل کتب و ارسال رسل آگاه نمايند و کلّ عارف شوند بوديعه ربّانيّه که در ايشان بنفس ايشان گذاشته شده.
انسان طلسم اعظم است و لکن عدم تربيت او را از آنچه با اوست محروم نموده. بيک کلمه خلق فرمود بکلمه اخری بمقام تعليم هدايت نمود و بکلمه ديگر مراتب و مقاماتش را حفظ فرمود.
حضرت موجود ميفرمايد:
انسان را بمثابه معدن که دارای احجار کريمه است مشاهده نما. بتربيت، جواهر آن بعرصه شهود آيد و عالم انسانی از آن منتفع گردد…. انتهی.
اگر نفسی در کتب منزله از سماء احديّه بديده بصيرت مشاهده نمايد و تفکّر کند ادراک مينمايد که مقصود آنست جميع نفوس، نفس واحده مشاهده شوند تا در جميع قلوب نقش خاتم”المُلکُ للّه“ منطبع شود و شموس عنايت و اشراقات انجم فضل و رحمت جميع را احاطه نمايد. حق جلّ جلاله از برای خود چيزی اخذ ننموده. نه از اطاعت عالم باو نفعی راجع و نه از ترک آن نقصی وارد. در هر آن طير ملکوت بيان باين کلمه ناطق:”جميع را از برای تو خواستم وتو را از برای خود“. اگر علمای عصر بگذارند و مَن علی الأرض رائحه محبّت و اتّحاد را بيابند، در آن حين نفوس عارفه بر حرّيّت حقيقی آگاه شوند، راحت اندر راحت مشاهده نمايند، آسايش اندر آسايش. اگر ارض بانوار آفتاب اين مقام منوّر شود، إذاً يصدق أن يقال ”لاتری فيها عوجاً ولا أمتا“.
و الصّلاة و السّلام علی من ابتسم بظهوره ثغرالبطحاء و تعطَّر بنفحات قميصه کلّ الوری الّذی أتی لحفظ العباد عن کلّ ما يضرُّهم فی ناسوت الانشاء. تعالی تعالی مقامُه عن وصف الممکنات و ذکر الکائنات. به ارتفع خباء النّظم فی العالم و عَلَمُ العرفان بين الأمم. و علی آله و أصحابه الّذين بهم نُصبتْ رايات التّوحيد و اعلام النّصر و التّفريد. و بهم ارتفع دينُ اللّه بين خلقه و ذکرُه بين عباده. أسأله تعالی بأن يحفظه عن شرّ أعدائه الّذين خرقوا الأحجاب و هتکوا الأستار إلی أن نکست راية الاسلام بين الأنام.
و بعد عرض ميشود نامه آن جناب رسيد و نفحه وصال از او متضوّع. الحمدللّه بعد از حکم محکم فراق نسيم قرب و لقا مرور نمود و ارض قلب را بماء سرور و فرح تازه فرمود. للّه الحمد فی کلّ الأحوال. إن شاءاللّه حق جلّ جلاله عنايت فرمايد و جميع مَن علی الأرض را بما يحبّ و يرضی هدايت نمايد. مشاهده فرمائيد، سالهاست نه ارض ساکن است و نه اهل آن. گاهی بحرب مشغول و هنگامی ببلاهای ناگهانی معذّب. بأساء و ضرّاء ارض را احاطه نموده مع ذلک احدی آگاه نه که سبب آن چيست و علّت آن چه؟ اگر ناصح حقيقی کلمه ای فرموده، آن را بر فساد حمل نموده اند و از او نپذيرفته اند، انسان متحيّر که چه گويد و چه عرض نمايد! دو نفس ديده نميشود که فی الحقيقه در ظاهر و باطن متّحد باشند. آثار نفاق در آفاق موجود و مشهود، مع آنکه کلّ از برای اتّحاد و اتّفاق خلق شده اند.
حضرت موجود می فرمايد:
ای دوستان! سرا پردهٔٔ يگانگی بلند شد، بچشم بيگانگان يکديگر را مبينيد، همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار…. انتهی.
إن شأ اللّه نور انصاف بتابد و عالم را از اعتساف مقدّس فرمايد. اگر ملوک و سلاطين که مظاهر اقتدار حق جلّ جلاله اند همّت نمايند و بما ينتفع به مَن علی الأرض قيام فرمايند، عالم را آفتاب عدل اخذ نمايد و منوّر سازد.
حضرت موجود ميفرمايد:
خيمه نظم عالم بدو ستون قائم و بر پا: مجازات و مکافات.
و در مقام ديگر بلغت فصحی ميفرمايد:
للعدل جندٌ و هی مجازات الاعمال و مکافاتها، بهما ارتفع خِباءُ النّظم فی العالم و أخذ کلّ طاغ زِمامَ نفسه من خشيةالجزاء… انتهی.
و در مقام ديگر ميفرمايد:
يا معشرَ الأمرأ! ليس فی العالم جند أقوی من العدل و العقل. براستی ميگويم جندی در ارض اقوی از عدل و عقل نبوده و نيست. طوبی لِملک يمشی و تمشی أمام وجهه راية العقل و عن ورائه کتيبة العدل، إنّه غرّة جبين السّلام بين الأنام وشامة وَجنة الأمان فی الامکان…. انتهی
فی الحقيقه اگر آفتاب عدل از سحاب ظلم فارغ شود، ارض غير ارض مشاهده گردد.
و در مقامی حضرت موجود در سبب و علّت اوّليّه سکون و راحت امم و عمار عالم ميفرمايد:
لابدّ بر اينست مجمع بزرگی در ارض بر پا شود. و ملوک و سلاطين در آن مجمع مفاوضه در صلح اکبر نمايند. و آن اينست که دول عظيمه برای آسايش عالم بصلح محکم متشبّث شوند. و اگر ملکی بر ملکی برخيزد جميع متّفقا بر منع قيام نمايند. در اين صورت عالم محتاج مهمّات حربيّه و صفوف عسکريّه نبوده ونيست، إلّا علی قدر يحفظون به ممالکهم و بلدانهم. اينست سبب آسايش دولت و رعيّت و مملکت. إن شاء اللّه ملوک و سلاطين که مرايای اسم عزيز الهی اند باين مقام فائز شوند و عالم را از سطوت ظلم محفوظ دارند.
و همچنين ميفرمايد:
از جمله اموريکه سبب اتّحاد و اتّفاق ميگردد وجميع عالم يک وطن مشاهده ميشود آنست که السن مختلفه بيک لسان منتهی گردد، و همچنين خطوط عالم بيک خط. بايد جميع ملل، نفوسی معيّن نمايند از اهل ادراک و کمال، تا مجتمع شوند و بمشاورت يگديگر يک لسان اختيار کنند، چه از السن مختلفه موجوده و چه لسان جديد تازه اختراع نمايند و در جميع مدارس عالم اطفال را بآن تعليم دهند….. انتهی.
عنقريب جميع اهل عالم بيک لسان و يک خط مزيّن، در اين صورت هر نفسی بهر بلدی توجّه نمايد مثل آنست که در بيت خود وارد شده. اين امور لازم و واجب. هر ذی بصر و سمعی بايد جهد نمايد تا اسباب آنچه ذکر شد از عالم الفاظ و اقوال بعرصه شهود و ظهور آيد.
اليوم هيکل عدل تحت مخالب ظلم و اعتساف مشاهده ميشود. از حق جلّ جلاله بخواهيد تا نفوس را از دريای آگاهی بی نصيب نفرمايد چه اگر فی الجمله آگاه شوند ادراک مينمايند که آنچه از قلم حکمت جاری و ثبت شده بمنزله آفتاب است از برای جهان. راحت و امنيّت و مصلحت کلّ در آنست و الّا هر يوم بلای جديدی ارض را اخذ نمايد و فتنه تازه ای بر پا شود. إنشاءاللّه نفوس عالم موفّق شوند و سرج بيانات مشفقانه را بمصابيح حکمت حفظ نمايند. اميد هست که کلّ بطراز حکمت حقيقی که اسّ اساس سياست عالم است مزيّن گردند.
حضرت موجود می فرمايد:
آسمان سياست بنيّر اين کلمه مبارکه که از مشرق اراده اشراق نموده منير و روشن است. ينبغی لکلّ آمر أن يزن نفسه فی کلّ يوم بميزان القسط و العدل ثمّ يحکم بين النّاس و يأمرهم بما يهديهم إلی صراط الحکمة و العقل…. انتهی.
اينست اسّ سياست و اصل آن. حکيم آگاه از اين کلمه استخراج مينمايد آنچه سبب راحت و امنيّت و حفظ نفوس و دماء و امثال آنست. اگر صاحبان افئده از دريای معانی که در اين الفاظ مستور است بياشامند و آگاه گردند کلّ شهادت ميدهند بر علوّ بيان و سموّ آن. اين فانی اگر آنچه ادراک نموده عرض نمايد جميع گواهی دهند بر حکمت بالغه الهيّه. اسرار سياست در اين کلمه مکنون و آنچه ناس بآن محتاج، در او مخزون. اين خادم فانی از حق جلّ جلاله سائل و آمل که ابصار عالم را بنور حکمت منوّر فرمايد تا کلّ ادراک نمايند آنچه را که اليوم لازم است. امروز انسان کسی است که بخدمت جميع من علی الأرض قيام نمايد.
حضرت موجود ميفرمايد:
طوبی لمن أصبح قائما علی خدمة الأمم. و در مقام ديگر ميفرمايد:
ليس الفخر لمن يحبُّ الوطن بل لمن يحبُّ العالم…. انتهی.
فی الحقيقه عالم يک وطن محسوب است و من علی الأرض اهل آن. و مقصود از اتّحاد و اتّفاق که در کتب انبيا از قلم اعلی ثبت شده در امور مخصوصه بوده و خواهد بود، نه اتّحاديکه سبب اختلاف شود و اتّفاق بآن، علّت نفاق گردد. اين مقام اندازه و مقدار است و مقام اعطاء کلّ ذی حقٍّ حقَّه است. طوبی لمن عرف و فاز و يا حسرةً للغافلين. آثار طبيعت بنفسها بر اين شاهد و گواه، و هر حکيم بينائی بر آنچه عرض شد مطّلع و آگاه، مگر نفوسی که از کوثر انصاف محرومند و در هيماء غفلت و حميّت جاهليّه هائم.
حضرت موجود ميفرمايد:
ای پسران انسان! دين اللّه و مذهب اللّه از برای حفظ و اتّحاد و اتّفاق و محبّت و الفت عالم است، او را سبب و علّت نفاق و اختلاف و ضغينه و بغضاء منمائيد. اينست راه مستقيم و اسّ محکم متين. آنچه بر اين اساس گذاشته شود حوادث دنيا او را حرکت ندهد و طول زمان او را از هم نريزاند…. انتهی.