لوح مبارک خطاب به شيخ محمّد تقی اصفهانی معروف به نجفی بر اساس نسخه زين المقرّبين - ١٩٢٠ ميلادى چاپ مصر
الحمد للّه الباقی بلا فناء و الدّائم بلا زوال و القائم بلا انتقال المهيمن بسلطانه و الظّاهر بآياته و الباطن باسراره الّذی بامره ارتفعت راية الکلمة العليا فی ناسوت الانشاء و نصب علم يفعل ما يشاء بين الوری. هو الّذی اظهر امره لهداية خلقه و انزل آياته اظهارا لحجّته و برهانه و زيّن ديباج کتاب الانسان بالبيان بقوله﴿الرَّحْمَنُ عَلَّمَ القُرانَ خَلَقَ الإِنْسَانَ عَلَّمَهُ البَيَانَ﴾ لا اله الّا هو الفرد الواحد المقتدر العزيز المنّان. النّور السّاطع من افق سماء العطاء و الصّلاة المشرقة من مطلع ارادة اللّه مالک ملکوت الاسماء علی الواسطة الکبری و القلم الاعلی الّذی جعله اللّه مطلع اسمائه الحسنی و مشرق صفاته العليا و به اشرق نور التّوحيد من افق العالم و حکم التّفريد بين الامم الّذين اقبلوا بوجوه نوراء الی الافق الاعلی و اعترفوا بما نطق به لسان البيان فی ملکوت العرفان الملک و الملکوت و العظمة و الجبروت للّه المقتدر العزيز الفيّاض.
يا ايّها العَالِمُ الجليل اسمع نداء المظلوم انّه ينصحک لوجه اللّه و يعظک بما يقرّبک اليه فی کلّ الاحوال انّه هو الغنيّ المتعال. اعلم انّ الآذان خلقت لاصغاء النّداء فی هذا اليوم الّذی کان مذکورا فی الکتب و الزّبر و الالواح. فی اوّل الامر طهّر نفسک بماء الانقطاع و زيّن راسک باکليل التّقوی و هيکلک بطراز التّوکّل علی اللّه ثمّ قم عن مقامک مقبلا الی البيت الاعظم مطاف من فی العالم من لدن مالک القدم و قل الهی الهی و مقصودی و معبودی و سيّدی و سندی و غاية املی و رجائی ترانی مقبلا اليک و متمسّکا بحبل جودک و متشبّثا بذيل عطائک و معترفا بتقديس نفسک و تنزيه ذاتک مقرّا بوحدانيّتک و فردانيّتک اشهد انّک انت الفرد الواحد الاحد الصّمد ما اتّخذت لنفسک شريکا فی الملک و لا نظيرا فی الارض قد شهدت الکائنات بما شهد به لسان عظمتک قبلها انّک انت اللّه لا اله الّا انت لم تزل کنت مقدّسا عن ذکر عبادک و متعاليا عن وصف خلقک.
ای ربّ تری الجاهل قصد بحر علمک و العطشان کوثر بيانک و الذّليل خباء عزّک و الفقير کنز غنائک و السّائل مشرق حکمتک و الضّعيف مطلع قدرتک و المسکين سماء کرمک و الکليل ملکوت ذکرک. اشهد يا الهی و سلطانی بانّک خلقتنی لذکرک و ثنائک و نصرة امرک و انّی نصرت اعداءک الّذين نقضوا عهدک و نبذوا کتابک و کفروا بک و بآياتک آه آه من غفلتی و خجلتی و خطيئتی و جريرتی الّتی منعتنی عن الورود فی طمطام بحر احديّتک و قمقام يمّ رحمتک فآه آه ثمّ آه آه من سوء حالی و کبر عصيانی قد اظهرتنی يا الهی لاعلاء کلمتک و اظهار امرک و لکن غفلتی منعتنی و احاطت بی بحيث قمت علی محو آثارک و سفک دماء اوليائک و مطالع آياتک و مشارق وحيک و مخازن اسرارک.
ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ اشهد بظلمی سقطت اثمار سدرة عدلک و بنار عصيانی احترقت افئدة المقرّبين من خلقک و ذابت اکباد المخلصين من عبادک فآه آه من شقوتي فآه آه من ظلمی فآه آه من بعدی و غفلتی و جهلی و ذلّتی و اعراضی و اعتراضی. کم من ايّام فيها امرت عبادک و اولياءک علی حفظی و انّی امرتهم بضرّک و ضرّ امنائک و کم من ليال فيها ذکرتنی بفضلک و دللتنی الی صراطک و انّی اعرضت عنک و عن آياتک. و عزّتک يا امل الموحّدين و رجاء افئدة المنقطعين لا اجد لنفسی دونک معينا و لا سواک سلطانا و لا ملجا و لا ملاذا فآه آه اعراضی احرق ستر عصمتی و اعتراضی شقّ حجاب حرمتی. يا ليت کنت تحت اطباق التّراب و ما ظهر سوء اعمالی بين عبادک. ای ربّ تری العاصی اقبل الی مطلع عفوک و عطائک و جبل الظّلم اراد سماء رحمتک و غفرانک فآه آه جريراتی العظمی منعتنی عن التّقرّب الی بساط رحمتک و خطيئاتي الکبری ابعدتنی عن ساحة قربک انا الّذی فرّطت فی جنبک و نقضت عهدک و ميثاقک و ارتکبت ما ناح به سکّان مدائن عدلک و مطالع فضلک فی بلادک.
اشهد يا الهی انّی ترکت اوامرک و اخذت اوامر نفسی و نبذت احکام کتابک و اخذت کتاب هوای فآه آه کلّما زادت شقوتی زاد حلمک و کلّما اشتعلت نار عصيانی سترها عفوک و فضلک و عزّتک يا مقصود العالم و محبوب الامم صبرک غرّنی و اصطبارک شجّعنی تری يا الهی عبراتی من خجلتی و زفراتی من غفلتی و عظمتک لا اجد لنفسی مقرّا الّا ظلّ بساط کرمک و لا مهربا الّا تحت قباب رحمتک تراني فی بحر الياس و القنوط بعد ما اسمعتنی کلمة لا تقنطوا و عزّتک ظلمی قطع حبل املی و عصيانی سوّد وجهی امام کرسيّ عدلک. ای ربّ تری الميّت مطروحا لدی باب عطائک و يستحيی ان يطلب کوثر عفوک من يد فضلک. قد اعطيتنی لسانا لذکرک و ثنائک و انّه نطق بما ذابت به اکباد المقرّبين من اصفيائک و احترقت افئدة المخلصين من اهل حظائر قدسک و اعطيتنی بصرا لمشاهدة اثارک و ملاحظة آياتک و مظاهر صنعک و انّی نبذت ارادتک و عملت ما ناح به المخلصون من خلقک و المنقطعون من عبادک و اعطيتنی سمعا لاسمع به ذکرک و ثناءک و ما انزلته من سماء کرمک و هواء ارادتک فآه آه انّی ترکت امرک و امرت عبادک بسبّ امنائک و اوليائک و عملت امام کرسیّ عدلک ما ارتفعت به زفرات الموحّدين و المخلصين من اهل مملکتک.
لم ادر يا الهی ایّ عصيانی اذکره تلقاء امواج بحر جودک و ايّ خطائی انطق به عند تجلّيات انوار شموس مواهبک و الطافک اسالک فی هذا الحين باسرار کتابک و ما کان مکنونا فی علمک و باللّئالئ المستورة فی اصداف عمان رحمتک ان تجعلني من الّذين ذکرتهم فی کتابک و وصفتهم فی الواحک. هل قدّرت لی يا الهی بعد هذا الحزن من سرور و بعد هذا القبض من بسط و بعد هذا العسر من يسر فآه آه قد جعلت المنابر لذکرک و ارتفاع کلمتک و اظهار امرک و انّی ارتقيت اليها لاعلاء نقض عهدک و القيت علی العباد ما ناح به اهل سرادق عظمتک و سکّان مدائن علمک. کم من اوقات انزلت فيها مائدة بيانک من سماء عطائک و انّی کفرت بها و کم من احيان دعوتنی فيها الی فرات رحمتک و انّی اعرضت عنه بما اتّبعت النّفس و الهوی.
و عزّتک لم ادر من ایّ ذنب استغفرک و اتوب اليک و من ايّ ظلم ارجع الی بساط جودک و ساحة کرمک قد بلغت جريراتی و خطيئاتی مقاما عجز المحصون عن احصائها و المحرّرون عن تحريرها. اسألک يا مبدّل الظّلمة بالنّور و مظهر الاسرار فی الطّور ايّدنی فی کلّ الاحوال علی التّوکّل عليک و تفويض الامور اليک. ثمّ اجعلني يا الهی راضيا بما رقم من قلم قضائک و يراعة تقديرک انّک انت المقتدر علی ما تشاء و فی قبضتک زمام من فی السّموات و الارضين لا اله الّا انت العليم الحکيم.
يا شيخ اعلم انّ مفتريات العباد و اعراضهم و اعتراضهم لا تضرّ من تمسّک بحبل العناية و تشبّث باذيال رحمة مالک البريّة لعمر اللّه انّ البهاء ما نطق عن الهوی قد انطقه الّذی انطق الاشياء بذکره و ثنائه لا اله الّا هو الفرد الواحد المقتدر المختار.
صاحبان ابصار حديده و اذان واعيه و قلوب منيره و صدور منشرحه صدق را از کذب بشناسند و تميز دهند اين مناجات را که از لسان مظلوم جاری شده قرائت نمائيد و بقلب فارغ و سمع طاهر مقدّس در ان تفکّر فرمائيد شايد نفحات انقطاع را بيابيد و بر خود و عباد رحم کنيد.
الها معبودا مقصودا کريما رحيما. جانها از تو و اقتدارها در قبضه قدرت تو. هر که را بلند کنی از ملک بگذرد و بمقام و رفعناه مقاما عليّا رسد و هر که را بيندازی از خاک پستتر بلکه هيچ از او بهتر. پروردگارا با تباهکاری و گناهکاری و عدم پرهيزکاری مقعد صدق ميطلبيم و لقاء اوليائت را ميجوئيم امر امر تو و حکم ان تو و عالم قدرت زير فرمان تو هر چه کنی عدل صرف است بل فضل محض. يک تجلّی از تجلّيات اسم رحمانت رسم عصيان را از جهان براندازد و محو نمايد و يک نسيم از نسائم يوم ظهورت عالم را بخلعت تازه مزيّن نمايد. ای توانا ناتوانانرا توانائی بخش و مردگانرا زندگی عطا فرما شايد تو را بيابند و بدريای اگاهيت راه يابند و بر امرت مستقيم مانند. اگر از لغات مختلفه عالم عرف ثنای تو متضوّع شود همه محبوب جان و مقصود روان چه تازی چه پارسی اگر از ان محروم ماند قابل ذکر نه چه الفاظ چه معانی. ای پروردگار از تو ميطلبم کلّ را راه نمائی و هدايت فرمائی توئی قادر و توانا و عالم و بينا. نسأل اللّه ان يؤيّدک علی العدل و الانصاف و يعرّفک ما کان مستورا عن العيون و الابصار انّه هو العزيز المختار.
استدعا انکه در انچه ظاهر شده تفکّر نمايند و بعدل و انصاف تکلّم فرمايند شايد تجلّيات انوار افتاب صدق و صفا پرتو افکند و از تاريکی نادانی نجات بخشد و عالم را بنور دانائی روشن فرمايد. اين مظلوم مدارس نرفته مباحث نديده لعمری انّی ما اظهرت نفسی بل اللّه اظهرنی کيف اراد. در لوح حضرت سلطان ايّده اللّه تبارک و تعالی اين کلمات از لسان مظلوم جاری.
يا سلطان انّی کنت کاحد من العباد و راقدا علی المهاد مرّت عليّ نسائم السّبحان و علّمنی علم ما کان ليس هذا من عندی بل من لدن عزيز عليم. و امرنی بالنّداء بين الارض و السّماء بذلک ورد عَلَیَّ ما ذرفت به دموع العارفين. ما قرأت ما عند النّاس من العلوم و ما دخلت المدارس فاسأل المدينة الّتی کنت فيها لتوقن بانّی لست من الکاذبين. هذه ورقة حرّکتها ارياح مشيّة ربّک العزيز الحميد هل لها استقرار عند هبوب ارياح عاصفات لا و مالک الاسماء و الصّفات بل تحرّکها کيف تريد.
ليس للعدم وجود تلقاء القدم قد جاء امره المبرم و انطقنی بذکره بين العالمين.انّی لم اکن الّا کالميّت تلقاء امره قلّبتنی يد ارادة ربّک الرّحمن الرّحيم.
حال بهتر انکه ان جناب خود را بماء انقطاع که از معين قلم اعلی جاری شده طاهر نمايند و لوجه اللّه در انچه از قبل و بعد ظاهر شده و يا نازل گشته تفکّر کنند و بعد بحکمت و بيان در اخماد نار ضغينه و بغضاء که در قلوب احزاب عالم مکنون است بقدر مقدور ساعی و جاهد شوند. مقصود از ارسال رسل و انزال کتب معرفة اللّه و الفت و اتّحاد عباد بوده. حال ملاحظه ميشود شريعت الهی را سبب و علّت بغضاء و عناد نمودهاند. زهی حسرت و ندامت که اکثری بما عندهم متمسّک و مشغول و از ما عند اللّه غافل و محجوب.
قل الهی الهی زيّن راسی باکليل العدل و هيکلی بطراز الانصاف انّک انت مالک المواهب و الالطاف. عدل و انصاف دو حارسند از برای حفظ عباد و از اين دو کلمات محکمه مبارکه که علّت صلاح عالم و حفظ امم است ظاهر گردد.
در يکی از الواح از قلم مظلوم اين کلمات جاری حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی امده يعنی مشارق امر و مخازن لالی علم او چه که انّه تعالی غيبٌ مکنونٌ مستورٌ عن الانظار. انظر ما انزله الرّحمن فی الفرقان﴿لَا تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾. اليوم دين اللّه و مذهب اللّه انکه مذاهب مختلفه و سبل متعدّده را سبب و علّت بغضاء ننمايند اين اصول و قوانين و راههای محکم متين از مطلع واحد ظاهر و از مشرق واحد مشرق و اين اختلافات نظر بمصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده. ای اهل بها کمر همّت را محکم نمائيد که شايد جدال و نزاع مذهبی از بين اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حبّا للّه و لعباده بر اين امر عظيم خطير قيام نمائيد ضغينه و بغضای مذهبی ناريست عالم سوز و اطفاء ان بسيار صعب مگر يد قدرت الهی ناس را از اين بلاء عقيم نجات بخشد. در محاربه واقعه بين دولتين ملاحظه نمائيد طرفين از مال و جان گذشتند چه مقدار قريه ها کان لم يکن ملاحظه شد. مشکاة بيان را اين کلمه بمثابه مصباح است.
ای اهل عالم همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار بکمال محبّت و اتّحاد و مودّت و اتّفاق سلوک نمائيد قسم بافتاب حقيقت نور اتّفاق افاق را روشن و منوّر سازد. حقّ اگاه گواه اين گفتار بوده و هست جهد نمائيد تا باين مقام بلند اعلی که مقام صيانت و حفظ عالم انسانيست فائز شويد اين قصد سلطان مقاصد و اين امل مليک امال. و لکن تا افق افتاب عدل از سحاب تيره ظلم فارغ نشود ظهور اين مقام مشکل بنظر میايد و سحاب تيره مظاهر ظنون و اوهامند يعنی علمای ايران. گاهی بلسان شريعت و هنگامی بلسان حقيقت و طريقت نطق نموديم و مقصد اقصی و غايت قصوی ظهور اين مقام بلند اعلی بوده و کفی باللّه شهيدا.
ای اهل بها با جميع اهل عالم برَوح و ريحان معاشرت نمائيد اگر نزد شما کلمه و يا جوهريست که دون شما از ان محروم بلسان محبّت و شفقت القا نمائيد و بنمائيد اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل و الّا او را باو گذاريد و درباره او دعا نمائيد نه جفا. لسان شفقت جذّاب قلوب است و مائده روح و بمثابه معانيست از برای الفاظ و مانند افق است از برای اشراق افتاب حکمت و دانائی.
مقصود از علماء در اين موارد که ذکر شده نفوسی هستند که خود را در ظاهر بلباس علم میارايند و در باطن از ان محروم. در ذکر اين مقام در لوح حضرت سلطان چند فقره از فقرات کلمات مکنونه که باسم صحيفه فاطميّه صلوات اللّه عليها از قلم ابهی ظاهر ذکر ميشود.
(ای بی وفايان) چرا در ظاهر دعوی شبانی کنيد و در باطن ذئب اغنام من شدهايد. مثل شما مثل ستاره قبل از صبح است که در ظاهر درّی و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدينه و ديار منست. و همچنين ميفرمايد.
(ای بظاهر اراسته و بباطن کاسته) مثل تو مثل اب تلخ صافيست که کمال لطافت و صفا از ان در ظاهر مشاهده شود و چون بدست صرّاف ذائقه احديّه افتد قطره ای از ان را قبول نفرمايد. تجلّی افتاب در تراب و مرات هر دو موجود و لکن از فرقدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بی منتهی در ميان. و همچنين ميفرمايد.
(ای پسر دنيا) بسا سحرگاهان تجلّی عنايت من از مشرق لا مکان بمکان تو امد و ترا در بستر راحت بغير مشغول ديد و چون برق روحانی بمقرّ عزّ نورانی رجوع نمود و در مکامن قرب نزد جنود قدس اظهار نداشتم و خجلت ترا نپسنديدم. و همچنين ميفرمايد.
(ای مدّعی دوستی من) در سحرگاهان نسيم عنايت من بر تو مرور نمود و ترا در فراش غفلت خفته يافت و بر حال تو گريست و باز گشت.
امّا علمائيکه فی الحقيقه بطراز علم و اخلاق مزيّنند ايشان بمثابه راسند از برای هيکل عالم و مانند بصرند از برای امم لازال هدايت عباد بان نفوس مقدّسه بوده و هست. نسأل اللّه ان يوفّقهم علی ما يحبّ و يرضی انّه هو مولی الوری و ربّ الآخرة و الاولی.
يا شيخ انّا سمعنا انّ جنابک اعرضت عنّا و اعترضت علينا حيث امرت النّاس بسبّي و افتيت علی سفک دماء العباد. للّه درّ من قال
(طَوْعًا لِقَاضٍ أَتَی فِی حُکْمِهِ عَجَبًا
أَفْتَی بِسَفْکِ دَمِی فِی الحِلِّ وَ الحَرَمِ)
براستی ميگويم انچه در سبيل الهی وارد شود محبوب جان است و مقصود روان. سمّ مهلک در سبيلش شهديست فائق و عذابش عذبيست لائق. در لوح حضرت سلطان ذکر شده و نفسه الحقّ لا اجزع من البلايا فی سبيله و لا من الرّزايا فی حبّه قد جعل اللّه البلاء غادية لهذه الدّسکرة الخضراء و ذبالة لمصباحه الّذی به اشرقت الارض و السّماء. اقبل بقلبک الی شطر کعبة اللّه المهيمن القيّوم. ثمّ ارفع يديک باستقامة ترتفع بها ايادی الممکنات الی سماء فضل اللّه ربّ العالمين. ثمّ وجّه اليه بتوجّه تتوجّه به الکائنات الی افقه المشرق المنير. و قل ای ربّ ترانی مقبلا الی سماء جودک و بحر عطائک و معرضا عن دونک. اسألک بتجلّيات نيّر ظهورک فی الطّور و باشراقات شمس فضلک من افق اسمک الغفور ان تغفر لی و ارحمني ثمّ اکتب لی من قلمک الاعلی ما يرفعنی باسمک فی ناسوت الانشاء. ای ربّ وفّقنی علی التّوجّه اليک و اصغاء نداء اوليائک الّذين ما اضعفتهم قوّة العالم و ما منعتهم سطوة الامم اقبلوا و قالوا اللّه ربّنا و ربّ من فی السّموات و الارضين.
يا شيخ براستی ميگويم ختم رحيق مختوم باسم قيّوم برداشته شد خود را محروم منما. اين مظلوم لوجه اللّه ميگويد تو هم لوجه اللّه در انچه نازل شده و ظاهر گشته تفکّر نما شايد از فيوضات فيّاض حقيقی در اين يوم مبارک نصيب برداری و محروم نمانی ليس هذا علی اللّه بعزيز. ادم خاکی از کلمه الهی عرشی شد و صيّاد ماهی دارای حکمت ربّانی گشت حضرت ابوذر راعی غنم بود سيّد امم شد.
يا شيخ امروز روز علوم و فنون ظاهره نبوده و نيست چه که ملاحظه شد نفسی که بيک کلمه از ان علوم اگاه نه بر کرسيّ عقيان در صدر مجلس عرفان مستوی و صاحب علوم و دارای فنون محروم. مقصود از اين علوم علومی است که از لفظ ابتدا شود و بلفظ منتهی گردد و لکن علوميکه اثر و ثمر از ان ظاهر و سبب راحت و اسايش عباد است عند اللّه مقبول بوده و هست. لو تسمع ندائی تدع ما عندک و تتوجّه الی مقام ماج فيه بحر الحکمة و البيان و هاج عرف عناية ربّک الرّحمن.
در اين مقام بنظر امد فی الجمله از امور گذشته ذکر شود شايد سبب ظهور عدل و انصاف گردد. اين مظلوم در ايّاميکه حضرت سلطان ايّده اللّه ربّه الرّحمن عزم توجّه باصفهان نموده اذن حاصل کرده قصد زيارت بقاع مقدّسه منوّره ائمّه صلوات اللّه عليهم نموده و بعد از رجوع نظر بگرمی هواء دار الخلافه و شدّت ان بلواسان رفتيم و بعد از توجّه حکايت حضرت سلطان ايّده اللّه تبارک و تعالی واقع و در ان ايّام امور منقلب و نار غضب مشتعل. جمعی را اخذ نمودند از جمله اين مظلوم را. لعمر اللّه ابدا داخل ان امر منکر نبوديم و در مجالس تحقيق هم عدم تقصير ثابت مع ذلک ما را اخذ نمودند و از نياوران که در ان ايّام مقرّ سلطنت بوده سر برهنه و پای برهنه پياده با زنجير بسجن طهران بردند چه که يک ظالمی سواره همراه کلاه از سر برداشت و بسرعت تمام با جمعی از ميرغضبان و فرّاشان ما را بردند و چهار شهر در مقاميکه شبه و مثل نداشت مقرّ معيّن نمودند. امّا سجن که محلّ مظلوم و مظلومان بوده فی الحقيقه دخمه تنگ تاريک از ان افضل بوده. و چون وارد حبس شديم بعد از ورود ما را داخل دالانی ظلمانی نمودند از ان جا از سه پلهء سراشيب گذشتيم و بمقرّيکه معيّن نموده بودند رسيديم. امّا محلّ تاريک و معاشر قريب صد و پنجاه نفس از سارقين اموال و قاتلين نفوس و قاطعين طرق بوده مع اين جمعيّت محلّ منفذ نداشت جز طريقی که وارد شديم اقلام از وصفش عاجز و روائح منتنهاش خارج از بيان و ان جمع اکثری بی لباس و فراش. اللّه يعلم ما ورد علينا فی ذاک المقام الانتن الاظلم.
و در ايّام و ليالی در سجن مذکور در اعمال و احوال و حرکات حزب بابی تفکّر مينموديم که مع علوّ و سموّ و ادراک ان حزب ايا چه شده که از ايشان چنين عملی ظاهر يعنی جسارت و حرکت ان حزب نسبت بذات شاهانه. و بعد اين مظلوم اراده نمود که بعد از خروج از سجن بتمام همّت در تهذيب ان نفوس قيام نمايد.
و در شبی از شبها در عالم رؤيا از جميع جهات اينکلمه عليا اصغا شد انّا ننصرک بک و بقلمک لا تحزن عمّا ورد عليک و لا تخف انّک من الآمنين سوف يبعث اللّه کنوز الارض و هم رجال ينصرونک بک و باسمک الّذی به احيا اللّه افئدة العارفين.
و چون مظلوم از سجن خارج حسب الامر حضرت پادشاه حرسه اللّه تعالی مع غلام دولت عليّه ايران و دولت بهيّه روس بعراق عرب توجّه نموديم و بعد از ورود باعانت الهی و فضل و رحمت ربّانی آيات بمثل غيث هاطل نازل و باطراف ارض ارسال شد و جميع عباد را مخصوص اين حزب را بمواعظ حکيمانه و نصايح مشفقانه نصيحت نموديم و از فساد و نزاع و جدال و محاربه منع کرديم تا انکه از فضل الهی غفلت و نادانی به برّ و دانائی بدل گشت و سلاح باصلاح.
و در ايّام توقّف در سجن ارض طا اگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قليل بود و لکن بعضی از اوقات که دست ميداد احساس ميشد از جهت اعلای راس چيزی بر صدر ميريخت بمثابه رودخانه عظيمی که از قلّه جبل باذخ رفيعی بر ارض بريزد و بان جهت از جميع اعضاء اثار نار ظاهر و در ان حين لسان قرائت مينمود انچه را که بر اصغاء ان احدی قادر نه.
و بعضی از بيانات که در الواح مخصوص اين حزب نازل ذکر ميشود تا بيقين مبين کلّ بدانند که اين مظلوم عمل نموده انچه را که نزد عقلاء و مظاهر عدل و انصاف محبوب و مقبول بوده. يا اولياء اللّه فی بلاده و احبّاءه فی دياره يوصيکم المظلوم بالامانة و الدّيانة. طوبی لمدينة فازت بانوارهما بهما يرتفع مقام الانسان و يفتح باب الاطمينان علی من فی الامکان.طوبی لمن تمسّک بهما و عرف شأنهما و ويل لمن انکر مقامهما.
و در مقام ديگر اين کلمات نازل. انّا نأمر عباد اللّه و اماءه بالعصمة و التّقوی ليقومنّ من رقد الهوی و يتوجّهنّ الی اللّه فاطر الارض و السّماء کذلک امرنا العباد حين ما اشرق نيّر الافاق من جهة العراق. ليس ضرّی سجنی و بلائی و ما ورد عَلَیَّ من طغاة العباد بل عمل الّذين ينسبون انفسهم الی نفسی و يرتکبون ما ينوح به قلبی و قلمی. انّ الّذين يفسدون فی الارض و يتصرّفون فی اموال النّاس و يدخلون البيوت من غير اذن صاحبها انّی بریءٌ منهم الّا ان يتوبوا و يرجعوا الی اللّه الغفور الرّحيم.
و در مقام ديگر. يا ملأ الارض سارعوا الی مرضاة اللّه و جاهدوا حقّ الجهاد فی اظهار امره المبرم المتين. قد قدّرنا الجهاد فی سبيل اللّه بجنود الحکمة و البيان و بالاخلاق و الاعمال کذلک قضی الامر من لدن قویّ قدير. ليس الفخر لمن يفسد فی الارض بعد اصلاحها اتّقوا اللّه يا قوم و لا تکونوا من الظّالمين.
و در مقام ديگر. لا تسبّوا احدا بينکم قد جئنا لاتّحاد من علی الارض و اتّفاقهم يشهد بذلک ما ظهر من بحر بيانی بين العباد و لکنّ القوم اکثرهم فی بعد مبين. ان يسبّکم احدٌ او يمسّکم ضرٌّ فی سبيل اللّه اصبروا و توکّلوا علی السّامع البصير. انّه يشهد و يری و يعمل ما اراد بسلطان من عنده انّه هو المقتدر القدير. قد منعتم عن النّزاع و الجدال فی کتاب اللّه العزيز العظيم. تمسّکوا بما تنتفع به انفسکم و اهل العالم کذلک يامرکم مالک القدم الظّاهر بالاسم الاعظم انّه هو الامر الحکيم.
و در مقام ديگر. ايّاکم ان تسفکوا الدّماء اخرجوا سيف اللّسان عن غمد البيان لانّ به تفتح مدائن القلوب. انّا رفعنا حکم القتل عن بينکم انّ الرّحمة سبقت الممکنات ان کنتم تعلمون.
و در مقام ديگر. يا قوم لا تفسدوا في الارض و لا تسفکوا الدّماء و لا تأکلوا اموال النّاس بالباطل و لا تتّبعوا کلّ ناعق رجيم.
و در مقام ديگر. افتاب بيان الهی را غروب اخذ ننمايد و افول از پی در نيايد. امروز اين کلمه عليا از سدره منتهی اصغا شد انّی لمن احبّنی و اخذ اوامری و نبذ ما نهی عنه فی کتابی.
و در مقام ديگر. امروز روز ذکر و ثناء و روز خدمتست خود را محروم منمائيد شمائيد حروفات کلمات و کلمات کتاب و شما نهالهائی هستيد که از دست عنايت در ارض رحمت کشته شدهايد و از امطار کرم نموّ نمودهايد شما را از عاصفات شرک و قاصفات کفر حفظ فرمود و بايادی شفقت تربيت نمود. حال وقت اثمار و اوراق است و اثمار سدره انسانی اعمال طيّبه و اخلاق مرضيّه بوده و هست اين اثمار را از غافلين منع منمائيد اگر پذيرفتند مقصود حاصل و حيات ظاهر و الّا ذروهم فی خوضهم يلعبون. يا حزب اللّه جهد نمائيد شايد قلوب احزاب مختلفه عالم باب بردباری و شفقت شما از ضغينه و بغضاء پاک و پاکيزه شود و قابل و لائق تجلّيات افتاب حقيقت گردد.
در اشراق چهارم از اشراقات ذکر نموديم از برای هر امری ناصری لازم و جنود منصوره در اين ظهور اعمال و اخلاق پسنديده است و قائد و سردار اين جنود تقوی اللّه بوده اوست دارای کلّ و حاکم بر کلّ.
در تجلّی سوم از کتاب تجلّيات ذکر نموديم سبب علوّ وجود و سموّ ان علوم و فنون و صنايع است. علم بمنزله جناح است از برای وجود و مرقات است از برای صعود تحصيلش بر کلّ لازم و لکن علوميکه اهل ارض از ان منتفع شوند نه علوميکه از حرف ابتدا شود و بحرف منتهی گردد. صاحبان علوم و صنايع را حقّ عظيم است بر اهل عالم. يشهد بذلک امّ البيان فی هذا المقام المبين.
فی الحقيقه کنز حقيقی از برای انسان علم اوست و اوست علّت عزّت و نعمت و فرح و نشاط و بهجت و انبساط. طوبی لمن تمسّک به و ويل للغافلين.
ان جناب بايد در جميع احوال عباد را بانچه سبب ظهور اخلاق روحانيّه و اعمال طيّبه است دعوت فرمايند تا کلّ اگاه شوند بانچه که سبب ارتفاع وجود است و بهمّت کامل قصد مقام اعلی و ذروه عليا نمايند. و انچه سبب اوّل است از برای تربيت خلق خشية اللّه بوده طوبی للفائزين.
کلمه اولی که در ورق اوّل فردوس از قلم ابهی مذکور و مسطور اين است. براستی ميگويم حفظ مبين و حصن متين از برای عموم اهل عالم خشية اللّه بوده اوست سبب اکبر از برای حفظ بشر و علّت کبری از برای صيانت وری. بلی در وجود ايتی موجود و ان انسانرا از انچه شايسته و لايق نيست منع مينمايد و حراست ميفرمايد و نام انرا حيا گذاردهاند و لکن اين فقره محدود است بمعدودی کلّ دارای اين مقام نبوده و نيستند. بايد سلاطين ايّام و علمای انام به دين تمسّک نمايند چه که اوست علّت ظهور خشية اللّه فيما سواه.
کلمه ثانی که در ورق ثانی از فردوس ذکر نموديم اين است. قلم بيان در اين حين مظاهر قدرت و مشارق اقتدار يعنی حضرات ملوک و سلاطين ايّدهم اللّه را نصيحت مينمايد و به دين و تمسّک بان وصيّت ميکند اوست سبب بزرگ از برای نظم جهان و اطمينان من فی الامکان. سستی ارکان دين سبب قوّت جهّال و جرئت و جسارت شده. براستی ميگويم انچه از مقام بلند دين کاست بر غفلت اشرار افزود و نتيجه بالآخره هرج و مرج است. اسمعوا يا اولی الابصار ثمّ اعتبروا يا اولی الانظار.
اميد انکه ان جناب در انچه ذکر شد باذن واعيه اصغا فرمايند شايد عباد را از ما عندهم بما عند اللّه اگاه نمايند. از حقّ ميطلبيم نور انصاف و افتاب عدل را از سحاب تيره غفلت نجات بخشد و ظاهر فرمايد. هيچ نوری بنور عدل معادله نمی نمايد انست سبب نظم عالم و راحت امم.
در صحيفه بيان اين کلمه عليا مسطور و مرقوم. بگو ای دوستان جهد نمائيد شايد مصيباتيکه فی سبيل اللّه بر مظلوم و شما وارد شده بين ناس ضايع نشود بذيل عفّت تمسّک نمائيد و همچنين بحبل امانت و ديانت صلاح عالم را ملاحظه نمائيد نه هوای نفس را. يا حزب المظلوم شمائيد رعاة عالم اغنام را از ذئب نفس و هوی مقدّس داريد و بطراز تقوی اللّه مزيّن نمائيد اين است حکم محکم که از قلم قدم در اين حين جاری شده. لعمر اللّه سيف الاخلاق و الآداب احدّ من سيوف الحديد. انّ الفطرة فی هذا الحين تنادی و تقول يا قوم قد اتی اليوم و اظهرنی ربّی بنور کسفت عند اشراقه شموس البيان اتّقوا الرّحمن و لا تکونوا من الغافلين.
کلمه سوم که در ورق سوم فردوس ذکر نموديم اين است. يابن الانسان لو تکون ناظرا الی الفضل ضع ما ينفعک و خذ ما ينتفع به العباد و ان تکن ناظرا الی العدل اختر لدونک ما تختاره لنفسک. انّ الانسان مرّة يرفعه الخضوع الی سماء العزّة و الاقتدار و اخری ينزله الغرور الی مقام الذّلّة و الانکسار. يوم عظيم است و نداء بزرگ. در لوحی از الواح اين کلمه عليا را ذکر نموديم. اگر عالم روح بتمامه بقوّه سامعه تبديل شود ميتوان گفت لائق اصغاء اين نداء است که از افق اعلی مرتفع و الّا اين اذانهای الوده بقصص کاذبه لائق نبوده و نيست طوبی للسّامعين و ويل للغافلين.
از حقّ جلّ جلاله سائل و امل که مشارق ثروت و اقتدار و مطالع عزّت و اختيار يعنی ملوک ارض ايّدهم اللّه را بر صلح اکبر تاييد فرمايد اين است سبب اعظم از برای راحت امم. سلاطين افاق وفّقهم اللّه بايد باتّفاق باين امر که سبب اعظم است از برای حفظ عالم تمسّک فرمايند. اميد انکه قيام نمايند بر انچه سبب اسايش عباد است. بايد مجلس بزرگی ترتيب دهند و حضرات ملوک و يا وزراء در ان مجلس حاضر شوند و حکم اتّحاد و اتّفاق را جاری فرمايند و از سلاح باصلاح توجّه کنند و اگر سلطانی بر سلطانی برخيزد سلاطين ديگر بر منع او قيام نمايند در اين صورت عساکر و الآت و ادوات حرب لازم نه الّا علی قدر مقدور لحفظ بلادهم و اگر باين خير اعظم فائز شوند اهل مملکت کلّ براحت و مسرّت بامور خود مشغول گردند و نوحه و ندبه اکثری از عباد ساکن شود. نسأل اللّه ان يؤيّدهم علی ما يحبّ و يرضی انّه هو ربّ العرش و الثّری و مالک الآخرة و الاولی. احسن و اولی انکه در ان مجلس خود سلاطين عظام حاضر شوند و حکم فرمايند و هر يک از سلاطين که بر اين امر و اجرای ان قيام فرمايد او سيّد سلاطين است عند اللّه طوبی له و نعيما له.
در اين اراضی هر هنگام نوبت عسکريّه ميشود از هر جهتی فزع اکبر ظاهر. و هر يک از دول در هر سنه بر عساکر ميافزايد چه که وزرای حرب در اين فقره حريصند و بهل من مزيد ناطق. از قرار مذکور دولت ايران ايّدها اللّه هم اراده نمودهاند بر عسکر بيافزايند. نزد مظلوم حال صد هزار عسکر منظّم مرتّب کفايت مينمايد. اميد انکه ان حضرت بر نور عدل بيفزايند. لعمر اللّه عدل جنديست قوی اوست در مقام اوّل و رتبه اولی فاتح افئده و قلوب و اوست مبيّن اسرار وجود و دارای رايت محبّت و جود.
و در خزائن علوم الهی علمی موجود که عمل بان خوفرا زائل مينمايد و لکن علی قدر مقدور و ان ترتيبی است که بايد از ايّام طفوليّت بان عمل شود بسيار فرق مينمايد و انچه از ان بکاهد بر جراة ميافزايد. اگر اراده الهی مدد فرمايد شرح مبسوطی در انچه ذکر شد از قلم بيان جاری ميگردد و شايد در مراتب علوم و فنون هم ظاهر شود انچه که سبب تجديد عالم و امم گردد. و همچنين کلمه ای در صحيفه حمراء از قلم اعلی مرقوم و مسطور و ان کلمه قوّت مکنونه در عباد را بتمامها ظاهر فرمايد بلکه مثل ان بر ان بيفزايد. نسأل اللّه تبارک و تعالی ان يؤيّد عباده علی ما يحبّ و يرضی.
اين ايّام از جميع جهات اعداء ظاهر و نار بغضاء مشتعل. ای اهل ارض لعمری و عمرکم اين مظلوم خيال رياست نداشته و ندارد و مقصود رفع انچه سبب اختلاف احزاب عالم و تفريق امم است بوده و هست تا کلّ فارغ و ازاد شوند و بخود پردازند. استدعا انکه دوستان اين ذيل را بغبار اکاذيب نيالايند و بذکر خوارق عادات که نزد ايشان است از شان و مقام و تقديس و تنزيه نکاهند.
سبحان اللّه امروز روزيست که عقلاء از اين مظلوم اخذ رای نمايند و از حقّ بطلبند انچه را که سبب عزّت و اسايش است. و لکن کلّ بر عکس بر اطفاء اين نور ساطع لميع جاهد و ساعی و هر نفسی در صدد ان است که تقصيری ثابت نمايد و يا ايرادی وارد اورد. امر بمقامی رسيده که از جميع اطوار اين مظلوم اظهار نمودهاند انچه را که ذکر ان شايسته نيست. يکی از دوستان از نفسی از نفوس مجتمعه در مدينه کبيره ذکر نموده که گفته در هر سنه مبلغ پنجاه هزار تومان از وطن بعکّا ميرود و بکمال افسوس اين فقره را ذکر نمود معلوم نشد محاسب که بوده و دفتر دار که.
باری اين مظلوم در جميع انچه وارد اوردهاند و گفتهاند صابر و صامت چه که اراده انکه از عنايت حقّ جلّ جلاله و رحمت مسبوقه حکم جدال و نزاع و سفک دماء را از عالم بقوّه بيان محو نمائيم. در جميع احوال در انچه گفتهاند بصبر جميل تمسّک جستهايم و بحقّ گذاردهايم و لکن در جواب اين فقره ذکر نموديم اگر فی الحقيقه در انچه ذکر نموده صادق است بايد مالک وجود و سلطان غيب و شهود را شکر نمايد که نفسی را از ايران مبعوث فرموده که در سجن من غير ناصر و معين ايران را تصرّف فرموده و يک ماليات هر سنه از ان اخذ ميفرمايد. اين مقام ستايش است نه نکوهش لو يکون من المنصفين. و اگر نفسی اراده نمايد بر امور اين مظلوم واقف شود جواب اين است که در بعضی از ليالی و ايّام اسرای عالم و مظلومهای امم بی قوت شب را بروز اوردهاند و روز را بشب. اين اذکار را دوست نداشته و نداريم و از گوينده هم شکايت ننموده و نمی نمائيم. در اين سجن شخص معزّزی چندی از سنگ تراشی کسب معاش مينمود و در بعضی از اوقات هم بعضی بطعام اللّه مرزوق يعنی جوع. نسأل اللّه تبارک و تعالی ان يؤيّد الکلّ علی العدل و الانصاف و يوفّقهم علی الانابة و الرّجوع انّه هو السّامع المجيب.