لوح ابن ذئب
حضرت بهاءالله
3:21 h Bahá’í 314.9 mb
لوح مبارک خطاب به شيخ محمّد تقی اصفهانی
لوح ابن ذئب

لوح مبارک خطاب به شيخ محمّد تقی اصفهانی معروف به نجفی بر اساس نسخه زين المقرّبين - ١٩٢٠ ميلادى چاپ مصر

﴿ بسم اللّه الفرد الواحد المقتدر العليم الحکيم

الحمد للّه الباقی بلا فناء و الدّائم بلا زوال و القائم بلا انتقال المهيمن بسلطانه و الظّاهر بآياته و الباطن باسراره الّذی بامره ارتفعت راية الکلمة العليا فی ناسوت الانشاء و نصب علم يفعل ما يشاء بين الوری. هو الّذی اظهر امره لهداية خلقه و انزل آياته اظهارا لحجّته و برهانه و زيّن ديباج کتاب الانسان بالبيان بقوله﴿الرَّحْمَنُ عَلَّمَ القُرانَ خَلَقَ الإِنْسَانَ عَلَّمَهُ البَيَانَ﴾ لا اله الّا هو الفرد الواحد المقتدر العزيز المنّان. النّور السّاطع من افق سماء العطاء و الصّلاة المشرقة من مطلع ارادة اللّه مالک ملکوت الاسماء علی الواسطة الکبری و القلم الاعلی الّذی جعله اللّه مطلع اسمائه الحسنی و مشرق صفاته العليا و به اشرق نور التّوحيد من افق العالم و حکم التّفريد بين الامم الّذين اقبلوا بوجوه نوراء الی الافق الاعلی و اعترفوا بما نطق به لسان البيان فی ملکوت العرفان الملک و الملکوت و العظمة و الجبروت للّه المقتدر العزيز الفيّاض.

يا ايّها العَالِمُ الجليل اسمع نداء المظلوم انّه ينصحک لوجه اللّه و يعظک بما يقرّبک اليه فی کلّ الاحوال انّه هو الغنيّ المتعال. اعلم انّ الآذان خلقت لاصغاء النّداء فی هذا اليوم الّذی کان مذکورا فی الکتب و الزّبر و الالواح. فی اوّل الامر طهّر نفسک بماء الانقطاع و زيّن راسک باکليل التّقوی و هيکلک بطراز التّوکّل علی اللّه ثمّ قم عن مقامک مقبلا الی البيت الاعظم مطاف من فی العالم من لدن مالک القدم و قل الهی الهی و مقصودی و معبودی و سيّدی و سندی و غاية املی و رجائی ترانی مقبلا اليک و متمسّکا بحبل جودک و متشبّثا بذيل عطائک و معترفا بتقديس نفسک و تنزيه ذاتک مقرّا بوحدانيّتک و فردانيّتک اشهد انّک انت الفرد الواحد الاحد الصّمد ما اتّخذت لنفسک شريکا فی الملک و لا نظيرا فی الارض قد شهدت الکائنات بما شهد به لسان عظمتک قبلها انّک انت اللّه لا اله الّا انت لم تزل کنت مقدّسا عن ذکر عبادک و متعاليا عن وصف خلقک.

ای ربّ تری الجاهل قصد بحر علمک و العطشان کوثر بيانک و الذّليل خباء عزّک و الفقير کنز غنائک و السّائل مشرق حکمتک و الضّعيف مطلع قدرتک و المسکين سماء کرمک و الکليل ملکوت ذکرک. اشهد يا الهی و سلطانی بانّک خلقتنی لذکرک و ثنائک و نصرة امرک و انّی نصرت اعداءک الّذين نقضوا عهدک و نبذوا کتابک و کفروا بک و بآياتک آه آه من غفلتی و خجلتی و خطيئتی و جريرتی الّتی منعتنی عن الورود فی طمطام بحر احديّتک و قمقام يمّ رحمتک فآه آه ثمّ آه آه من سوء حالی و کبر عصيانی قد اظهرتنی يا الهی لاعلاء کلمتک و اظهار امرک و لکن غفلتی منعتنی و احاطت بی بحيث قمت علی محو آثارک و سفک دماء اوليائک و مطالع آياتک و مشارق وحيک و مخازن اسرارک.

ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ ای ربّ اشهد بظلمی سقطت اثمار سدرة عدلک و بنار عصيانی احترقت افئدة المقرّبين من خلقک و ذابت اکباد المخلصين من عبادک فآه آه من شقوتي فآه آه من ظلمی فآه آه من بعدی و غفلتی و جهلی و ذلّتی و اعراضی و اعتراضی. کم من ايّام فيها امرت عبادک و اولياءک علی حفظی و انّی امرتهم بضرّک و ضرّ امنائک و کم من ليال فيها ذکرتنی بفضلک و دللتنی الی صراطک و انّی اعرضت عنک و عن آياتک. و عزّتک يا امل الموحّدين و رجاء افئدة المنقطعين لا اجد لنفسی دونک معينا و لا سواک سلطانا و لا ملجا و لا ملاذا فآه آه اعراضی احرق ستر عصمتی و اعتراضی شقّ حجاب حرمتی. يا ليت کنت تحت اطباق التّراب و ما ظهر سوء اعمالی بين عبادک. ای ربّ تری العاصی اقبل الی مطلع عفوک و عطائک و جبل الظّلم اراد سماء رحمتک و غفرانک فآه آه جريراتی العظمی منعتنی عن التّقرّب الی بساط رحمتک و خطيئاتي الکبری ابعدتنی عن ساحة قربک انا الّذی فرّطت فی جنبک و نقضت عهدک و ميثاقک و ارتکبت ما ناح به سکّان مدائن عدلک و مطالع فضلک فی بلادک.

اشهد يا الهی انّی ترکت اوامرک و اخذت اوامر نفسی و نبذت احکام کتابک و اخذت کتاب هوای فآه آه کلّما زادت شقوتی زاد حلمک و کلّما اشتعلت نار عصيانی سترها عفوک و فضلک و عزّتک يا مقصود العالم و محبوب الامم صبرک غرّنی و اصطبارک شجّعنی تری يا الهی عبراتی من خجلتی و زفراتی من غفلتی و عظمتک لا اجد لنفسی مقرّا الّا ظلّ بساط کرمک و لا مهربا الّا تحت قباب رحمتک تراني فی بحر الياس و القنوط بعد ما اسمعتنی کلمة لا تقنطوا و عزّتک ظلمی قطع حبل املی و عصيانی سوّد وجهی امام کرسيّ عدلک. ای ربّ تری الميّت مطروحا لدی باب عطائک و يستحيی ان يطلب کوثر عفوک من يد فضلک. قد اعطيتنی لسانا لذکرک و ثنائک و انّه نطق بما ذابت به اکباد المقرّبين من اصفيائک و احترقت افئدة المخلصين من اهل حظائر قدسک و اعطيتنی بصرا لمشاهدة اثارک و ملاحظة آياتک و مظاهر صنعک و انّی نبذت ارادتک و عملت ما ناح به المخلصون من خلقک و المنقطعون من عبادک و اعطيتنی سمعا لاسمع به ذکرک و ثناءک و ما انزلته من سماء کرمک و هواء ارادتک فآه آه انّی ترکت امرک و امرت عبادک بسبّ امنائک و اوليائک و عملت امام کرسیّ عدلک ما ارتفعت به زفرات الموحّدين و المخلصين من اهل مملکتک.

لم ادر يا الهی ایّ عصيانی اذکره تلقاء امواج بحر جودک و ايّ خطائی انطق به عند تجلّيات انوار شموس مواهبک و الطافک اسالک فی هذا الحين باسرار کتابک و ما کان مکنونا فی علمک و باللّئالئ المستورة فی اصداف عمان رحمتک ان تجعلني من الّذين ذکرتهم فی کتابک و وصفتهم فی الواحک. هل قدّرت لی يا الهی بعد هذا الحزن من سرور و بعد هذا القبض من بسط و بعد هذا العسر من يسر فآه آه قد جعلت المنابر لذکرک و ارتفاع کلمتک و اظهار امرک و انّی ارتقيت اليها لاعلاء نقض عهدک و القيت علی العباد ما ناح به اهل سرادق عظمتک و سکّان مدائن علمک. کم من اوقات انزلت فيها مائدة بيانک من سماء عطائک و انّی کفرت بها و کم من احيان دعوتنی فيها الی فرات رحمتک و انّی اعرضت عنه بما اتّبعت النّفس و الهوی.

و عزّتک لم ادر من ایّ ذنب استغفرک و اتوب اليک و من ايّ ظلم ارجع الی بساط جودک و ساحة کرمک قد بلغت جريراتی و خطيئاتی مقاما عجز المحصون عن احصائها و المحرّرون عن تحريرها. اسألک يا مبدّل الظّلمة بالنّور و مظهر الاسرار فی الطّور ايّدنی فی کلّ الاحوال علی التّوکّل عليک و تفويض الامور اليک. ثمّ اجعلني يا الهی راضيا بما رقم من قلم قضائک و يراعة تقديرک انّک انت المقتدر علی ما تشاء و فی قبضتک زمام من فی السّموات و الارضين لا اله الّا انت العليم الحکيم.

يا شيخ اعلم انّ مفتريات العباد و اعراضهم و اعتراضهم لا تضرّ من تمسّک بحبل العناية و تشبّث باذيال رحمة مالک البريّة لعمر اللّه انّ البهاء ما نطق عن الهوی قد انطقه الّذی انطق الاشياء بذکره و ثنائه لا اله الّا هو الفرد الواحد المقتدر المختار.

صاحبان ابصار حديده و اذان واعيه و قلوب منيره و صدور منشرحه صدق را از کذب بشناسند و تميز دهند اين مناجات را که از لسان مظلوم جاری شده قرائت نمائيد و بقلب فارغ و سمع طاهر مقدّس در ان تفکّر فرمائيد شايد نفحات انقطاع را بيابيد و بر خود و عباد رحم کنيد.

الها معبودا مقصودا کريما رحيما. جانها از تو و اقتدارها در قبضه قدرت تو. هر که را بلند کنی از ملک بگذرد و بمقام و رفعناه مقاما عليّا رسد و هر که را بيندازی از خاک پست‌تر بلکه هيچ از او بهتر. پروردگارا با تباه‌کاری و گناه‌کاری و عدم پرهيزکاری مقعد صدق ميطلبيم و لقاء اوليائت را ميجوئيم امر امر تو و حکم ان تو و عالم قدرت زير فرمان تو هر چه کنی عدل صرف است بل فضل محض. يک تجلّی از تجلّيات اسم رحمانت رسم عصيان را از جهان براندازد و محو نمايد و يک نسيم از نسائم يوم ظهورت عالم را بخلعت تازه مزيّن نمايد. ای توانا ناتوانانرا توانائی بخش و مردگانرا زندگی عطا فرما شايد تو را بيابند و بدريای اگاهيت راه يابند و بر امرت مستقيم مانند. اگر از لغات مختلفه عالم عرف ثنای تو متضوّع شود همه محبوب جان و مقصود روان چه تازی چه پارسی اگر از ان محروم ماند قابل ذکر نه چه الفاظ چه معانی. ای پروردگار از تو ميطلبم کلّ را راه نمائی و هدايت فرمائی توئی قادر و توانا و عالم و بينا. نسأل اللّه ان يؤيّدک علی العدل و الانصاف و يعرّفک ما کان مستورا عن العيون و الابصار انّه هو العزيز المختار.

استدعا انکه در انچه ظاهر شده تفکّر نمايند و بعدل و انصاف تکلّم فرمايند شايد تجلّيات انوار افتاب صدق و صفا پرتو افکند و از تاريکی نادانی نجات بخشد و عالم را بنور دانائی روشن فرمايد. اين مظلوم مدارس نرفته مباحث نديده لعمری انّی ما اظهرت نفسی بل اللّه اظهرنی کيف اراد. در لوح حضرت سلطان ايّده اللّه تبارک و تعالی اين کلمات از لسان مظلوم جاری.

يا سلطان انّی کنت کاحد من العباد و راقدا علی المهاد مرّت عليّ نسائم السّبحان و علّمنی علم ما کان ليس هذا من عندی بل من لدن عزيز عليم. و امرنی بالنّداء بين الارض و السّماء بذلک ورد عَلَیَّ ما ذرفت به دموع العارفين. ما قرأت ما عند النّاس من العلوم و ما دخلت المدارس فاسأل المدينة الّتی کنت فيها لتوقن بانّی لست من الکاذبين. هذه ورقة حرّکتها ارياح مشيّة ربّک العزيز الحميد هل لها استقرار عند هبوب ارياح عاصفات لا و مالک الاسماء و الصّفات بل تحرّکها کيف تريد.

ليس للعدم وجود تلقاء القدم قد جاء امره المبرم و انطقنی بذکره بين العالمين.انّی لم اکن الّا کالميّت تلقاء امره قلّبتنی يد ارادة ربّک الرّحمن الرّحيم.

حال بهتر انکه ان جناب خود را بماء انقطاع که از معين قلم اعلی جاری شده طاهر نمايند و لوجه اللّه در انچه از قبل و بعد ظاهر شده و يا نازل گشته تفکّر کنند و بعد بحکمت و بيان در اخماد نار ضغينه و بغضاء که در قلوب احزاب عالم مکنون است بقدر مقدور ساعی و جاهد شوند. مقصود از ارسال رسل و انزال کتب معرفة اللّه و الفت و اتّحاد عباد بوده. حال ملاحظه ميشود شريعت الهی را سبب و علّت بغضاء و عناد نموده‌اند. زهی حسرت و ندامت که اکثری بما عندهم متمسّک و مشغول و از ما عند اللّه غافل و محجوب.

قل الهی الهی زيّن راسی باکليل العدل و هيکلی بطراز الانصاف انّک انت مالک المواهب و الالطاف. عدل و انصاف دو حارسند از برای حفظ عباد و از اين دو کلمات محکمه مبارکه که علّت صلاح عالم و حفظ امم است ظاهر گردد.

در يکی از الواح از قلم مظلوم اين کلمات جاری حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی امده يعنی مشارق امر و مخازن لالی علم او چه که انّه تعالی غيبٌ مکنونٌ مستورٌ عن الانظار. انظر ما انزله الرّحمن فی الفرقان﴿لَا تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾. اليوم دين اللّه و مذهب اللّه انکه مذاهب مختلفه و سبل متعدّده را سبب و علّت بغضاء ننمايند اين اصول و قوانين و راههای محکم متين از مطلع واحد ظاهر و از مشرق واحد مشرق و اين اختلافات نظر بمصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده. ای اهل بها کمر همّت را محکم نمائيد که شايد جدال و نزاع مذهبی از بين اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حبّا للّه و لعباده بر اين امر عظيم خطير قيام نمائيد ضغينه و بغضای مذهبی ناريست عالم سوز و اطفاء ان بسيار صعب مگر يد قدرت الهی ناس را از اين بلاء عقيم نجات بخشد. در محاربه واقعه بين دولتين ملاحظه نمائيد طرفين از مال و جان گذشتند چه مقدار قريه ها کان لم يکن ملاحظه شد. مشکاة بيان را اين کلمه بمثابه مصباح است.

ای اهل عالم همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار بکمال محبّت و اتّحاد و مودّت و اتّفاق سلوک نمائيد قسم بافتاب حقيقت نور اتّفاق افاق را روشن و منوّر سازد. حقّ اگاه گواه اين گفتار بوده و هست جهد نمائيد تا باين مقام بلند اعلی که مقام صيانت و حفظ عالم انسانيست فائز شويد اين قصد سلطان مقاصد و اين امل مليک امال. و لکن تا افق افتاب عدل از سحاب تيره ظلم فارغ نشود ظهور اين مقام مشکل بنظر می‌ايد و سحاب تيره مظاهر ظنون و اوهامند يعنی علمای ايران. گاهی بلسان شريعت و هنگامی بلسان حقيقت و طريقت نطق نموديم و مقصد اقصی و غايت قصوی ظهور اين مقام بلند اعلی بوده و کفی باللّه شهيدا.

ای اهل بها با جميع اهل عالم برَوح و ريحان معاشرت نمائيد اگر نزد شما کلمه و يا جوهريست که دون شما از ان محروم بلسان محبّت و شفقت القا نمائيد و بنمائيد اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل و الّا او را باو گذاريد و درباره او دعا نمائيد نه جفا. لسان شفقت جذّاب قلوب است و مائده روح و بمثابه معانيست از برای الفاظ و مانند افق است از برای اشراق افتاب حکمت و دانائی.

مقصود از علماء در اين موارد که ذکر شده نفوسی هستند که خود را در ظاهر بلباس علم می‌ارايند و در باطن از ان محروم. در ذکر اين مقام در لوح حضرت سلطان چند فقره از فقرات کلمات مکنونه که باسم صحيفه فاطميّه صلوات اللّه عليها از قلم ابهی ظاهر ذکر ميشود.

(ای بی وفايان) چرا در ظاهر دعوی شبانی کنيد و در باطن ذئب اغنام من شده‌ايد. مثل شما مثل ستاره قبل از صبح است که در ظاهر درّی و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدينه و ديار منست. و همچنين ميفرمايد.

(ای بظاهر اراسته و بباطن کاسته) مثل تو مثل اب تلخ صافيست که کمال لطافت و صفا از ان در ظاهر مشاهده شود و چون بدست صرّاف ذائقه احديّه افتد قطره ای از ان را قبول نفرمايد. تجلّی افتاب در تراب و مرات هر دو موجود و لکن از فرقدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بی منتهی در ميان. و همچنين ميفرمايد.

(ای پسر دنيا) بسا سحرگاهان تجلّی عنايت من از مشرق لا مکان بمکان تو امد و ترا در بستر راحت بغير مشغول ديد و چون برق روحانی بمقرّ عزّ نورانی رجوع نمود و در مکامن قرب نزد جنود قدس اظهار نداشتم و خجلت ترا نپسنديدم. و همچنين ميفرمايد.

(ای مدّعی دوستی من) در سحرگاهان نسيم عنايت من بر تو مرور نمود و ترا در فراش غفلت خفته يافت و بر حال تو گريست و باز گشت.

امّا علمائيکه فی الحقيقه بطراز علم و اخلاق مزيّنند ايشان بمثابه راسند از برای هيکل عالم و مانند بصرند از برای امم لازال هدايت عباد بان نفوس مقدّسه بوده و هست. نسأل اللّه ان يوفّقهم علی ما يحبّ و يرضی انّه هو مولی الوری و ربّ الآخرة و الاولی.

يا شيخ انّا سمعنا انّ جنابک اعرضت عنّا و اعترضت علينا حيث امرت النّاس بسبّي و افتيت علی سفک دماء العباد. للّه درّ من قال

(طَوْعًا لِقَاضٍ أَتَی فِی حُکْمِهِ عَجَبًا
أَفْتَی بِسَفْکِ دَمِی فِی الحِلِّ وَ الحَرَمِ)

براستی ميگويم انچه در سبيل الهی وارد شود محبوب جان است و مقصود روان. سمّ مهلک در سبيلش شهديست فائق و عذابش عذبيست لائق. در لوح حضرت سلطان ذکر شده و نفسه الحقّ لا اجزع من البلايا فی سبيله و لا من الرّزايا فی حبّه قد جعل اللّه البلاء غادية لهذه الدّسکرة الخضراء و ذبالة لمصباحه الّذی به اشرقت الارض و السّماء. اقبل بقلبک الی شطر کعبة اللّه المهيمن القيّوم. ثمّ ارفع يديک باستقامة ترتفع بها ايادی الممکنات الی سماء فضل اللّه ربّ العالمين. ثمّ وجّه اليه بتوجّه تتوجّه به الکائنات الی افقه المشرق المنير. و قل ای ربّ ترانی مقبلا الی سماء جودک و بحر عطائک و معرضا عن دونک. اسألک بتجلّيات نيّر ظهورک فی الطّور و باشراقات شمس فضلک من افق اسمک الغفور ان تغفر لی و ارحمني ثمّ اکتب لی من قلمک الاعلی ما