در دسامبر سال ١٩١٤ ضمن مذاکره با بعضی از دوستانی که حضرت عبدالبهاء را ملاقات کرده بودند و دستيابی به بعضی از جزوات، برای أوّلين بار با تعاليم بهائی آشنا شدم و بی درنگ جامعيّت و هيمنت و زيبائی آن سخت در من اثر کرد. تأثير تعاليم مزبور در من از آن جهت بود که ديدم بيشتر و بهتر از هر يک از اديان ديگر که من به آنها معرفت داشتم نيازمنديهای دنيای جديد را مرتفع ميسازد و بعداً هر چه بيشتر در مورد اين تعاليم تحقيق و مطالعه کردم بر ثبوت و رسوخ عقيده ام افزود. و چون در صدد کسب آشنائی بيشتر با اين امر برآمدم ديدم اشکالات زيادی در تحصيل کتب و آثاری که به آن احتياج داشتم موجود است لذا در صدد برآمدم خلاصهای از آنچه را که کسب کرده ام به صورت کتاب درآورم تا به سهولت مورد استفاده ديگران قرار گيرد.
همينکه پس از جنگ ارتباط با فلسطين مجدّداً برقرار شد عريضه ای حضور حضرت عبدالبهاء معروض و به ضميمه نسخه ای از نه فصل اوّل کتاب را که پيش نويس آن تقريباً حاضر بود فرستادم. در جواب شرحی تشويق آميز و در نهايت محبّت دريافت داشتم که ضمناً از روی ملاطفت دعوت شده بودم به حيفا رفته با آن حضرت ملاقات نمايم و نسخهٔ خطی تمام کتاب را همراه ببرم. اين دعوت را با کمال مسرّت پذيرفتم و اين افتخار بزرگ نصيب من شد که در زمستان ١٩١٩-١٩٢٠ مدّت دو ماه و نيم مهمان حضرت عبدالبهاء باشم. طی اين دورهٔ ملاقات حضرت عبدالبهاء در فرصتهای عديده راجع به کتاب با من مذاکره فرمودند و نظريّات گرانبهائی برای بهبود کتاب ارائه و فرمودند وقتی تجديد نظر کردم و پيش نويس کامل آماده شد دستور خواهند فرمود تمام آن به فارسی ترجمه شود که بتوانند در آن ملاحظه نموده هرجا لازم باشد تصحيح يا اصلاح نمايند . تجديد نظر و ترجمه کتاب طبق دستور انجام شد و حضرت عبدالبهاء در ضمن مشاغل کثيره فرصت يافته تا قبل از صعود مبارک سه فصل و نيم آنرا تصحيح فرمودند (فصول يک و دو و پنج و قسمتی از فصل سوم) . بسيار موجب تأسّف است که امکان تصحيح تمام کتاب به وسيلهٔ حضرت عبدالبهاء ميسّر نگرديد زيرا در آن صورت بر قدر و ارزش کتاب بسيار افزوده ميشد. بعداً تمام نسخه خطّی توسّط هيئتی از طرف محفل روحانی ملّی انگلستان بدقّت تجديد نظر گرديد و اجازه طبع از طرف آن محفل صادر شد.
از ميس روزنبرگ و خانم کلوديا کولز و ميرزا لطف اللّه حکيم و آقايان روی ويلهلم و مونتفورت ميلز و دوستان ديگر که در تهيّه کتاب کمکهای ذيقيمتی نمودند تشکّر کرده خود را مديون مساعدت آنان ميدانم.
کتابت و تلفّظ اسامی فارسی و عربی متن انگليسی اين کتاب طبق رويّه ايست که حضرت شوقی افندی برای استفاده در سراسر عالم بهائی توصيه فرموده اند.
ج . ای . اسلمونت
اگر به دقّت بمراحل ترقّی و تقدّم انسان چنانکه در صفحات تاريخ مضبوط است مراجعه کنيم واضح و مشهود گردد که عامل اصلی در ترقّی عالم انسانی ظهور نفوسی است که در ازمنه مختلفه قيام کرده از حدود عقايد متداوله عصر خود پا فراتر نهاده کاشف حقايق و اسراری بوده اند که تا آن زمان مجهول بوده است. فی الحقيقه تقدّم و تجدّد عالم در مقام اوّل مرهون مخترعين و مبتکرين و نوابغ و انبياست. کارلايل فيلسوف انگليسی ميگويد:
”اين حقيقت به نظر ما بسيار واضح و روشن است که کسيکه نزدش حکمت ساميه و حقيقتی روحانی و بی سابقه باشد نه فقط از دهها و هزارها نفر بلکه از کلّيّهٔ کسانيکه دارای آن قوّه نيستند تواناتر است و با قدرتی آسمانی و ملکوتی در ميان خلق ظاهر ميشود چنانکه گوئی با شمشيری از اسلحه خانه عالم بالا آمده که هيچ سپر و برج و باروی آهنين يارای مقابله با او را ندارد“.
در تاريخ علوم و فنون و موسيقی شواهد زيادی بر اين حقيقت در دست است ولی در هيچ مورد اهمّيّت عظيم اين فرد ممتاز و رسالت او آنقدر که در عرصه ديانت مشهود است واضح و آشکار نيست. زيرا ملاحظه گشته که در طول قرون و اعصار هرگاه حيات روحانی انسان به انحطاط و تدنّی گرائيده و اخلاق عمومی فاسد شده پيامبری که وجودش حيرت انگيز و اسرارآميز است در بين خلق مبعوث گشته و فريداً وحيداً در مقابل اهل عالم بدون اينکه احدی از افراد نوع بشر شايستگی و لياقت تعليم يا راهنمائی او را داشته يا افکار عاليه او را بطور کامل درک نموده يا در مسئوليّت او شرکت جسته باشد، مانند شخصی بينا در ميان نابينايان برخاسته و رسالت حقّ و حقيقت و عدالت خود را اعلان نموده است.
چنانچه در هر عصری يکی از مظاهر بزرگ ربّانی مانند حضرت کريشنا و حضرت زردشت و حضرت موسی و حضرت عيسی و حضرت محمّد بفاصلهٔ چند قرن از يکديگر در افق شرق ظاهر و مانند شمس روحانی افکار تاريک انسانی را روشن و نفوس نائمه را بيدار کرده اند. در ميان اين مؤسّسين اديان هر چند بعضی دارای امتياز خاصّ میباشند با اين حال نظر ما دربارهٔ افضليّت نسبی آنان هر چه باشد مجبور به اذعان اين حقيقت هستيم که آنها بزرگترين عامل مؤثّر در تربيت و تهذيب نوع بشر بوده اند همه به اتّفاق اعلام می دارند که کلامشان از جانب خود نبوده بلکه به وحی الهی است و آنان حاملين آن هستند. در کتب و صحف و بياناتشان اشارات و مواعيد بسياری موجود است مشعر بر اينکه در آخر الزّمان يک مربّی بزرگ جهانی ظاهر گردد که مساعی آنان را اکمال و به ثمر رساند و بر بسيط زمين حکومت صلح و عدالت مستقرّ سازد و همه اجناس و اديان و ملل و قبائل را اعضای عائله واحده گرداند و تا جز ”يک رمه و يک شبان“ باقی نماند و خلق جهان از کوچک و بزرگ به معرفت اللّه و محبّت اللّه نائل شود.
شکّی نيست که ظهور اين ”مربّی عالم انسانی“ در آخر الزّمان هنگاميکه ظاهر شود بزرگترين واقعه در تاريخ انسانی بشمار ميآيد. و اکنون ديانت بهائی به عالميان اين بشارت را اعلام ميدارد که اين مربّی عظيم ظاهر و آيات و بيّناتش باهر و مدوّن و موجود و هر طالب حقيقتی ميتواند در آن تمعّن کرده دريابد که ”يوم الرّبّ“ اکنون طالع و”شمس حقيقت“ اشراق نموده است.
هرچند حال فقط کسانی که در قلل ايقان و ذروه عرفان حقّ سالک بوده به مشاهده آن کوکب نورانی فائز ولی اکنون اشعّه ساطعهٔ آن ارض و سماء را نورانی ساخته و عنقريب پرتو آن از فراز کوهها نمايان، و با کمال قوّت دشتها و صحاری و واديها را منوّر ساخته روح حيات و هدايت به جميع مبذول خواهد داشت.
اينکه عالم در طول قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم از سکرات موت قرون گذشته رهائی يافته وبه حيات جديدی داخل شده، متّفق عليه عموم است. اصول قديمه مادّيّت و اغراض شخصيّه و تعصّبات مذهبی و نژادی و وطنی و عداوتهای گوناگون، در ميان خرابيهائی که از آن بوجود آمده در حال زوال و اضمحلال است و در مقابل در جميع بلاد آثار روح جديد ايمان و اخوّت و تعاون بين المللی به چشم می خورد که قيودات قديمه و حدودات کهنه را از هم پاشيده و مطرود ميسازد. در هر قسمت از حيات بشری تغييرات انقلابی، با عظمتی بینظير ظاهر شده است با اينکه عصر قديم هنوز به کلّی نمرده و با شئون قرن جديد به منازعه مرگ و زندگی مشغول است و با اينکه شرّ و فساد زياد و مهيب و دارای قدرتی شديد است، ولی با سطوت و قوّتی بديع و اميدی جديد در معرض تحقيق و تدقيق و حمله قرار گرفته است. هر چند ابرهای تيره و تار و تهديد آميز در افق نمايان است ولی بارقه اميد و سعادت درخشيده و راه ترقّی و تعالی را روشن ساخته و موانع و مهالکی را که مانع پيشرفت است نمودار و عيان ساخته است.
در قرن هيجدهم اوضاع طور ديگر بود. در آن موقع ظلمات فقر روحانی و اخلاقی که دنيا را احاطه کرده بود به سختی با مختصر شعاعی تخفيف مييافت، و احوال مانند تاريکترين ساعات قبل از فجر بود که چراغهای کم نور و شمعهای به آخر رسيده فقط تيرگی و ظلمت آنرا بهتر نمايان ميساخت. کارلايل فيلسوف انگليسی در کتاب خود موسوم به ”فردريک کبی“ درباره قرن هيجدهم چنين مينگارد:
”قرنی که تاريخ ندارد اگر هم داشته باشد لايق ذکر نيست قرنی که مملوّ از خدعه و تزوير بود و در قرون ماضيه سابقه نداشت و به حدّی فساد اشاعه و عموميّت يافته بود که کسی تصوّر قبح آن را نمی نمود و چنان دردروغ و تزوير فرورفته و تا مغز استخوان آغشته شده بود، که در حقيقت پيمانه لبريز بود، و تنها انقلاب فرانسه ای را لازم داشت که بدان خاتمه دهد … به نظر من چنين خاتمهای برای چنان قرنی بسيار مناسب بود … زيرا بار ديگر احتياج بيک ظهور الهی محسوس بود تا ابناء بشر خواب آلود و سبکسر را قبل از اينکه در ورطهٔ عالم شيطانی فروروند از خواب غفلت بيدار و هشيار کند“.
قرن حاضر بالنّسبه به قرن هيجدهم چون طلوع فجر است بعد از تاريکی يا حلول بهار است پس از زمستان. جهان با روح و حيات جديد به اهتزاز آمده، افکار و اميدهای جديد جوانه زده و اموری که تا چند سال پيش از محالات شمرده ميشد اکنون به صورت واقعيّات مسلّم در آمده است. مسائلی ديگر که به نظر می آمد قرنها لازمست تا به ظهور رسد اکنون از شئون عادی محسوب است. حال ما در هوا پرواز و زير دريا مسافرت می کنيم و با سرعت برق پيام به اطراف دنيا می فرستيم و در اين ساليان اخير ما آنقدرها معجزه ديده ايم که ذکر آنها ديگر ميسّر نيست .
آيا علّت ظهور اين رستاخيزبغتی در سراسر جهان چيست؟ بهائيان عقيده دارند نتيجهٔ فيوضات روح القدس است که به واسطه حضرت بهاءاللّه به عالم افاضه شده است.
حضرت بهاءاللّه که به سال ١٨١٧ در ايران متولّد و در ١٨٩٢ در اراضی مقدّسه به درود حيات گفتند، به عالم اعلام فرمودند که پيغمبر يا مظهر الهی و بخشندهٔ نور از عالم روحانی هستند همچنانکه خورشيد نوربخش عالم مادّی است . و بهمان قسم که خورشيد ظاهری بر زمين تابش نمايد و باعث انبات نباتات و رشد و نمای عناصر مادّی گردد، شمس حقيقت نيز بوسيلهٔ مظهر ظهور الهی بر جهان دل و جان پرتو افکند و افکار و اخلاق و صفات انسان را تربيت نمايد و همچنانچه اشعّه خورشيد ظاهری در زوايای تاريک و ظلمانی جهان تأثير و نفوذ کرده حتّی به مخلوقاتی که هرگز خورشيد را نديده اند گرما و فيض زندگی می بخشد، به همين قسم فيوضات روح القدس به وسيله مظهر ظهور الهی در حيات معنوی نفوس اثر کرده و عقول و افکار مستعدّه را حتّی در ميان نفوس و اماکنی که نام مظهر الهی را نشنيده اند الهام می بخشد. ظهور مظهر الهی مانند حلول فصل بهار و روز رستاخيز است که در آن مردگان روحانی به حيات جديده زنده شوند و حقيقت اديان الهی تجديد و بار ديگر استقرار يابد و ”سماوات جديد و ارض جديد“ ظاهر شود.
امّا در عالم طبيعت فصل بهار نه فقط باعث رشد و نما و انبعاث حيات جديد است، بلکه از طرف ديگر موجب انهدام و اضمحلال هر شیء پوسيدهٔ بی فايده است. و همان خورشيدی که سبب شکفتگی گلها و ازهار و رشد و رونق اشجار ميگردد، اشياء بی جان و بی ثمر را نيز معدوم و مضمحل می سازد يخهای زمستان زمهرير را آب کند و برفها را ذوب نمايد و سيلها جاری سازد و طوفانها برانگيزد تا زمين را پاک و پاکيزه نمايد . در جهان روحانی نيز وضع به همين منوال است . اشعّه شمس روحانی تغييرات و انقلابات مشابهی ايجاد نمايد و ميتوان گفت که يوم ظهور شمس حقيقت روز رستاخيز يا روز قيامت و يوم الجزاست. در آن روز فساد اخلاق و تقاليد و بدعتهای مذاهب و افکار و رسوم مندرسه زائل و برطرف شود، و يخ و برف تعصّبات و خرافات که در فصل زمستان متراکم شده ذوب و منقلب گردد و قوائی که مدّتها منجمد و مخمود مانده بود سيل آسا به جريان افتد و جهان را خلعت جديد بپوشاند.
حضرت بهاءاللّه واضحاً و مکرّراً اعلام فرمودند که همان مربّی عظيم و معلّمی هستند که همهٔ اقوام و ملل مدّتها منتظر ظهورشان بودند و حامل فيض مجيدی هستند که شامل جميع فيوضات سابقه است به طوريکه جميع اديان سالفه مانند انهاری که به اقيانوس ميريزند به آن ملحقّ و منتهی خواهند شد. اساسی بنا نهادند که پايهٔ استوار برای وحدت سراسر جهانست و قرن پرشکوه صلح و سلام بين ملل و اقوام و دوستی و ائتلاف بين الانام را که پيغمبران پيشگوئی کرده و شعرا برای آن نغمه سرائی نموده اند آغاز نمودند.
تحرّی حقيقت، وحدت عالم انسانی، وحدت اديان، اتّفاق شعوب و قبائل، اتّحاد شرق و غرب، توافق بين دين و علم، ازاله تعصّبات و خرافات، تساوی حقوق رجال و نساء، استقرار عدالت و حقّ، تأسيس محکمهٔ کبرای بين المللی، وحدت لسان، اشاعه و بسط اجباری تعليم و تربيت و بسياری اصول ديگر از جمله تعاليمی است که در نيمه اخير قرن نوزدهم از قلم حضرت بهاءاللّه در ضمن کتب و الواح بيشمار که مخاطب بعضی از آنها سلاطين و فرمانروايان جهان هستند نازل گرديده است.
پيام حضرت بهاءاللّه در جامعيّت و وسعت بطور شگفت انگيزی با مقتضيات و احتياجات زمان مطابق و موافق است. مسائل مبتلا به جامعه بشری هيچگاه باين درجه عظيم و مفصّل و راه حلهائی هم که پيشنهاد شده هيچوقت اينقدر متعدّد و متضاد نبوده، احتياج به يک مربّی عظيم جهانی نيز در هيچ عصری به اين ضرورت از طرف عامّه احساس نشده و انتظار ظهور چنين مربّی عظيم شايد هرگز به اين درجه از شدّت و عموميّت نبوده است.
حضرت عبدالبهاء ميفرمايند:
”و چون حضرت مسيح در بيست قرن پيش ظاهر شد با وجود آنکه يهود در نهايت انتظار ظهور آن حضرت بودند، و هر روز دعا ميکردند که خدايا ظهور مسيح را تعجيل نما و گريه می کردند، لکن بعد از طلوع آن شمس حقيقت انکار کردند و به نهايت عداوت برخاستند و عاقبت آن روح الهی و کلمة اللّه را به صليب زدند و نام شريفش را بعل زبول استغفر اللّه يعنی شيطان نهادند چنانکه نصّ انجيل است. و سبب اين بود که ميگفتند که ظهور مسيح بنصّ واضح تورات مشروط به علاماتی است و تا اين علامات ظاهر نشود هرکس ادّعای مسيحی کند کاذبست، و آن علامات اينست که آن مسيح بايد از محلّی غير معلوم بيايد و ما خانهٔ او را در ناصره جميع ميدانيم، يا از ناصره شخص صالحی ظاهر خواهد شد. علامت ثانی اينست که عصای او بايد از حديد باشد يعنی با شمشير بايد چوپانی کند حال اين مسيح عصای چوبی نيز در دست ندارد. و من جملهٔ شروط و علامات اينست که بايد بر سرير داود بنشيند سلطنت داودی تشکيل نمايد حال سرير داود سهل است حتّی حصير ندارد. و من جملهٔ شروط ترويج جميع احکام توراتست، حال به کلّی احکام تورات را نسخ کرده حتّی سبت را شکسته و حال آنکه نصّ توراتست که اگر نفسی ادّعای نبوّت کند و معجزات نيز ظاهر کند ولی سبت را بشکند او را بکشيد. و من جملهٔ شروط اينست که در زمان سلطنت او عدالت به درجهای رسد که عدل و حقّ از عالم انسان به عالم حيوان سرايت نمايد مار و موش باهم در يک حفره مأوی نمايند و باز و کبک در يک آشيانه لانه کنند، و شير و آهو در يک چراگاه بچرند، و گرگ و ميش از يک چشمه بنوشند، حال ظلم و عدوان در زمان او بدرجهای رسيده که خود او را بصليب زنند. و از جملهٔ شروط اينست که در زمان مسيح بايد يهود سرفراز گردند و غالب بر جميع امم عالم شوند حال يهود در کمال ذلّت اسير و ذليل دولت رومانند، پس چگونه اين مسيح موعود توراتست؟
چنين اعتراض بر آن شمس حقيقت می نمودند و حال آنکه آن روح الهی موعود تورات بود، ولی چون يهود معنی اين علامات و شروط را نمی فهميدند کلمة اللّه را به صليب زدند. امّا بهائيان گويند جميع اين علامات به تمامه در ظهور حضرت مسيح تحقّق يافت ولی يهود حقيقت اين علامات که به عنوان رمز در تورات بيان شده نفهميدند، لهذا روح اللّه را انکار نمودند و بدار زدند. مثلاً از جملهٔ شروط سلطنت است گويند سلطنت حضرت مسيح سلطنت آسمانی بود، الهی بود، ابدی بود، نه سلطنت ناپلئونی که به اندک زمانی زائل شد و قريب دو هزار سال است که اين سلطنت حضرت مسيح تأسيس شده و الی الآن باقی و برقرار و الی الابد آن ذات مقدّس بر اين سرير ابدی مستقرّ و همچنين سائر علامات کلّ ظاهر شده ولی يهود نفهميدند و قريب دو هزار سال است که حضرت مسيح با جلوهٔ الهی ظاهر شده اند و هنوز يهود منتظر ظهور مسيح اند و خود را حقّ و مسيح را باطل ميدانند“. انتهی.
هرگاه يهود به خود حضرت مسيح رجوع کرده بودند البتّه آن حضرت معنای حقيقی اين نبوّات را دربارهٔ خود بيان فرموده بودند. و اکنون ما بايد از اين واقعه پند گيريم و قبل از آنکه حکم کنيم که نبوّات مربوط به مربّی عظيم آخر الزّمان ظاهر نشده به آنچه حضرت بهاءاللّه به شخصه در تفسير و بيان آن نبوّات مرقوم فرمودهاند مراجعه کنيم زيرا بسياری ازاين نبوّات به عقيدهٔ عموم کلمات مختومه است و تنها مربّی حقيقی ميتواند آن ختم را شکسته و معانی حقيقی مکنونه در قالب آن الفاظ را مکشوف و واضح سازد.
حضرت بهاءاللّه رسالات متعدّد در توضيح نبوّات انبيای قديم مرقوم فرموده ولی آنها را دليل حقّيّت و رسالت خود قرار ندادهاند زيرا دليل آفتاب برای صاحبان بصيرت وجود خود آفتاب است که چون طالع شود ديگر احتياج به پيشگوئی و اخبار پيشينيان برای اطمينان باشراق آن نيست. بهمين طريق وقتی مظهر ظهور الهی ظاهر شود ولو آنکه تمام نبوّات سابقين به طاق نسيان افتد وجود خود او دليلی است کافی و وافی برای تمام کسانی که چشم بصيرت و عواطف روحانيشان مستعد و باز است.
حضرت بهاءاللّه بکسی تکليف نفرمودند که بيانات و آثارشان را کور کورانه بپذيرد. بر عکس در سرآغاز تعاليمشان از قبول امری بدون تبصّر و تحقيق منع اکيد فرموده عموم را دلالت نمودند که چشم و گوش خود را باز کنند و با کمال آزادی و بدون خوف و هراس در صدد تحرّی حقيقت برآيند تحقيق کامل را امر فرموده و شخصاً بی هيچ ستر و کتمان اقوم و اتمّ براهين رسالت خود را کلمات و بيانات و آثار و نفوذ آنها در تقليب حيات و اخلاق انسانی مقرّر فرموده اند و ميزانی را که برای تميز حقّ از باطل ارائه فرموده همانست که انبيای گذشته مقرّر داشته اند. حضرت موسی ميفرمايد:
حضرت مسيح نيز ميزان حقّانيّت را بهمين وضوح قرار داده و برای اثبات دعوی خود همان را دليل آورده است چنانکه ميفرمايد:
اکنون در فصول آينده با کمال دقّت سعی می کنيم نشان دهيم، آيا ادّعای حضرت بهاءاللّه به مقام مظهريّت با اين موازين مسلّمه تطبيق ميکند يا نه و آيا آنچه را فرموده مجرا و محقّق گشته و آيا اثمارش شيرين يا تلخ بوده؟ و به عبارت ديگر آيا آنچه را پيشگوئی فرموده به انجام رسيده و اوامر و احکامشان استقرار و اجرا يافته و آيا آثار حياتشان به تعليم و تربيت نفوس و علويّت عالم انسانی و تهذيب و تحسين عقول و اخلاق کمک و معاونت کرده يا بالعکس؟
يقين است که برای هر جويای حقيقت در طريق تحرّی اين امر اشکالاتی موجود است، زيرا امر بهائی نيز مانند تمام نهضتهای اخلاقی و روحانی بزرگ شديداً مورد سوء تفاهم قرار گرفته است . در باره بلايا و مصائب وارده بر حضرت بهاءاللّه و پيروانش دوست و دشمن متّفق القولند ولی درباره قدر و ارزش اين ديانت و علويّت مقام مؤسّسين آن بيانات مؤمنين با اقوال منکرين به کلّی متفاوت است . عيناً مانند زمان مسيح است که در خصوص شهادت حضرت مسيح بر صليب و بلايا و شهادات پيروانش بين مورّخين مسيحی و کليمی اتّفاق نظر موجود است، ولی در حاليکه مؤمنين عقيده دارند حضرت مسيح تعاليم حضرت موسی و ساير پيغمبران را اکمال و اتمام فرمود، منکرين اظهار ميدارند که آن حضرت احکام و اوامر انبيای قديم را در هم شکست و مستحقّ اعدام بود.
در مسئله ديانت، مانند عرصهٔ علوم ، قاعده بر اينست که حقيقت اسرار خود را تنها در نظر محقّق خاضع و مخلصی آشکار میسازد که حاضر باشد هرگونه تعصّب و اوهام را کنار بگذارد و به عبارت ديگر برای بدست آوردن آن "مرواريد گرانبها" آنچه را داراست بمعرض فروش گذارد. اگر بخواهيم امر بهائی را کما هو حقّه درک نمائيم، بايد تحقيق در آنرا با روح خلوص و خضوع و خشوع بعهده گيريم و در سبيل تحرّی حقيقت پايداری کنيم، و بهدايت خداوند اطمينان قلبی داشته باشيم. مفتاح اسرار اين رستاخيز عظيم روحانی و آخرين ميزان شناسائی قدر و منزلت آنرا در آثار و الواح مؤسّسين آن خواهيم يافت. متأسّفانه در اينجا نيز برای طالب و محقّقی که بزبانهای فارسی و عربی آشنائی ندارد اشکالاتی موجود است زيرا تعاليم اين ديانت به اين دو زبان نوشته شده و تنها قسمت مختصری از آن به زبان انگليسی ترجمه شده است و بسياری از ترجمهها از جهت مطابقه با اصل و طرز انشاء نياز به اصلاح دارد ولکن با وجود اين نقص و نارسائی در تواريخ و ترجمه ها حقايق اصليّه که پايه و اساس اين امر عظيم و متين بر آن استوار است چون جبال شامخه از ورای ابرهای ظنون و شکّ و ترديد نمايان است
در فصول آينده سعی خواهد شد تا بقدر امکان به نحوی شايسته و بدون تعصّب نکات برجستهٔ تاريخ و مخصوصاً تعاليم امر بهائی شرح و بسط گردد تا قارئين محترم بتوانند با وجدانی پاک نسبت به اهميّت و مقام آن قضاوت کرده و شايد بر آن شوند که بيشتر درباره آن در صدد فحص و تحقيق برآيند.
بايد دانست تحرّی حقيقت با همه اهميّتی که دارد غايت آمال و هدف نهائی زندگانی نيست زيرا حقيقت شيئی مرده نيست که چون بدست آمد پس از ثبت و علامت گذاری آنرا در موزهها به نمايش گذارند تا متروک و بيفايده در گوشهای بماند، بلکه بعکس نهالی است زنده که بايد در قلب انسان ريشه دوانيده و در طول حيات فردی اثماری ببار آورد تا نتايج مطلوبه از تحقيق و تفحّص حاصل گردد.
پس مقصود حقيقی از نشر معرفت ظهور الهی آنست که چون نفسی مؤمن و موقن گردد، اصول و احکام آنرا به موقع اجرا گذارد و به حيات جديد متخلّق شود و بنشر نفحات و بشارات و احکام پردازد تا به اين طريق بظهور سريع آنروز مقدّسی خدمت کند که ميفرمايد:
”ملکوت تو بيايد ارادهٔ تو چنانکه در آسمان است بر زمين نيز گسترده شود“ به اضافهٔ تأليفات کثيرهٔ آن حضرت درباره تاريخ امر و تبيينات و توضيحات مربوط به اصول عقايد و حقايق ديانت بهائی و کشف و ارائه نظم اداری آن از زحمت و مشقّتی که طالبين و متحرّيان حقيقت در زمان دکتر اسلمنت بر عهده داشتند بينهايت کاسته است.
ايران که محلّ ولادت امر بهائی است در تاريخ عالم مقام فريدی را داراست. در دوران عظمت قديمه اش چون گوهری تابناک در ميان ملل ميدرخشيد و تمدّن و قدرت و شکوه و جلالش مثل و نظير نداشت. پادشاهان و سياستمداران بزرگ و انبياء و شعرای نامدار و حکما و هنرمندان عاليقدر بعالم ارزانی داشته چنانکه زرتشت، کورش، داريوش، حافظ، فردوسی، سعدی و عمر خيام معدودی از فرزندان نامدار آن بشمار ميآيند. ارباب صنايعش در مهارت بینظير، قاليهايش بیمثل و عديل، شمشيرهای فولادينش بيمانند و کاشی کاريهايش معروف جهان بوده و در همه جا در خاور نزديک و خاور ميانه آثاری از عظمت باستانی خود بيادگار گذاشته است.
ولی در قرن هيجدهم و نوزدهم بانحطاط و تدنّی اسف آوری مبتلا گرديد چندانکه شکوه و عظمت قديمه اش در شُرف افول، حکومتش فاسد و وضع مالیاش يأس آور و اوليای امورش بعضی ظالم و غدّار و بعضی بیکفايت و بیاقتدار و علمای دينیاش در کمال تعصّب و غرور و عوام النّاسش جاهل و موهوم پرست. اکثريّت اهالی از حزب شيعه ولی عدّهء کثيری زردشتی و يهودی و مسيحی از فرق متباغضه ديگر نيز موجود.