الحمد للّه الّذی اظهر بسلطانه ما اراد و زيّن اليوم بنسبته اليه و سمّاه فی کتب السَمآء بيوم اللّه و فيه ظهر ما بشّر به رسله و کتبه و زبره فلمّا اتی الوعد اشرق نيّر الظّهور انّه هو مکلّم الطّور بسلطان ما خوّفته شوکة العلمآء و الامرآء و ما منعته سطوة الجبابرة و لا ظلم الفراعنة قام امام الوجوه و قال تاللّه انا المکنون و انا المخزون و انا الّذی بذکری تزيّنت سمآء البرهان بانجم البيان و الامکان بنور العرفان تعالی من اظهر نفسه و انزل برهانه و اسمع الکلّ آياته البهآء و التّکبير علی ايادی امره بين عباده الّذين جعلهم تراجمة وحيه و ما انزله فی کتابه و بهم ماج بحر العرفان بين الاديان و اشرق نيّر العلم من افق الامکان و اضآئت بنوره الآفاق و اهتزّت به افئدة العشّاق فی يوم الميثاق يا ايّها الطّآئر فی هوآء العرفان و النّاظر الی افق رحمة ربّک الرّحمن انّا امسکنا القلم بما اکتسبت ايادی الامم و اخذنا زمامه فی برهة من الزّمان بما احاطت بنا الاحزان من الّذين نبذوا البرّ و التّقوی و اخذوا البغی و الفحشآء اولئک اشتعلوا بنار الحرص و الهوی و خانوا فی اموال الوری من دون اذن من اللّه ربّ العرش و الثّری و مالک الآخرة و الاولی قل الهی الهی لا تطردنی عن بحر عطآئک و لا تمنعنی عن ظلّ قباب فضلک و عزّتک يا سلطان الوجود و مالک ممالک الکرم و الجود ما اتّخذت لنفسی دونک سلطانا و لا سوئک ربّا اسئلک بخرير کوثر البيان و هزيز نسمات ظهورک فی الامکان و بآياتک الکبری و حفيف سدرة المنتهی ان تؤيّد عبادک علی العدل فی امرک و الانصاف فی ظهورک
ای ربّ تريهم معرضين عن ساحة عزّک و متمسّکين باوهامهم فی ايّامک نبذوا بحر العلم ورآئهم مقبلين الی غدير الوهم لم ادر يا الهی بايّ حجّة يتّبعون ما عندهم و بايّ برهان ينکرون ما انزلت عليهم من سمآء فضلک و اظهرت لهم من اصداف بحر ارادتک اشهد بظهورک ظهر السّبيل و نزل الدّليل و تمّت الحجّة و کملت النّعمة ای ربّ انا عبدک و ابن عبدک اکون متوجّها الی انوار وجهک و متمسّکا بحبل عنايتک و معترفا ببحر بيانک و سمآء حکمتک و مقرّا بما نطق به لسان عظمتک و ما انزلته فی کتبک ای ربّ ايّد الغافلين علی الاعتراف بما اظهرته بقوّتک و المعرضين علی الاقبال الی باب رحمتک و المنکرين علی الاقرار بوحدانيّتک و فردانيّتک ای ربّ وفّقهم علی الرّجوع اليک و القيام علی تدارک مافات عنهم عند تجلّيات انوار نيّر ظهورک انت الّذی بارادتک نصبت راية اسمک الوهّاب فی المآب و ارتفع خبآء مجدک امام وجوه الاحباب طوبی لغريب قصدظلّک و لفقير اراد بحرغنآئک و طوبی لطالب تمسّک بحبل قربک و تشبّث بذيل عطآئک و طوبی لقاصد قصد فرات رحمتک و مخزن کرمک و طوبی لمنقطع نبذ ما دونک و اخذ ما امر به فی کتابک المبين
بلسان پارسی ندای مظلومرا بشنو نابالغهای عالم عمل نمودند آنچه را که هيچ ظالمی عمل ننموده و گفتهاند آنچه را که هيچ مشرکی نگفته نفوسيکه در طين ظنون و اوهام غرقند قابل ادراک تجليّات انوار آفتاب حقيقت نبوده و نيستند تا قلب از نار وهم فارغ نشود البتّه بنور يقين فائز نگردد کجايند ان نفوس کدره موهومه و نفوسيکه از عالم گذشته اند و بر شاطی بحر انقطاع خرگاه افراخته اند يا ايّها النّاظر الی الوجه چندی قلمرا از تحرير منع نموديم و سبب آن احزان وارده بوده چه که حضرت تقوی درتحت براثن نفس و هوی مشاهده شد آتش طمع و حرص بر هيکل تقديس وارد آورد انچه را که قلم از ذکرش عاجز و اوراق از حملش قاصر نفوس موجوده قابل ادراک مقامات نبأ عظيم نبوده و نيستند الّا من شآء ربّک پَرِ امل قادر بر طيران در اينفضای مقدّس مبارک نه قل يا قوم اتّقوا اللّه و لا تکونوا من الغافلين ضعوا ما سمعتم و رايتم و اخذتم و خذوا ما اوتيتم من لدی اللّه ربّ العالمين لعمر اللّه لا يغنيکم ما عندکم و لا ينفعکم ما عند الاحزاب ضعوا الظّنون و الاوهام متوجّهين الی افق اشرق منه نيّر الايقان من لدی الرّحمن
هذا ما امرتم به من قبل فی الواح شتّی و فی هذا اللّوح المبين يا محمّد عليک بهآئی امروز هر نفسی اراده نمايد بآفتاب حقيقت که از افق سماء سجن اشراق نموده توجّه کند بايد قوّه مدرکه را از قصص اولی مقدّس نمايد و رأس عرفانرا بتاج انقطاع و هيکل وجود را بطراز تقوی مزيّن دارد و بعد اراده تغمّس در لجّه بحر احديّه کند يا علی عليک بهآء اللّه الابديّ امروز روز کلمه مبارکه قل اللّه ثمّ ذرهم فی خوضهم يلعبون است قاصدين بايد حين قصد ذروه عليا در قدم اوّل از کوثر اين آيه مبارکه بياشامند
و همچنين در قدم ثانی امام کعبه الهی اين آيه را بلسان حقيقت تلاوت کنند انّی ترکت ملّة قوم لا يؤمنون باللّه وهم بالآخرة هم کافرون اگر طالب بانچه ذکر شد فائز شود او لائق تقرّب و حضور و قابل طيران در اين هواء مقدّس است و الّا بايد باوهام معرضين و مغلّين تأسّی نمايد چنانچه نموده اند
يا محمّد قبل علی هر خس و خاشاکی لائق اين بساط نبوده و نيست باری اسباب توجّه بشاطی بحر معانی و تقرّب بانوار آفتاب حقيقی آنست که ذکر شد من دون آن السّبيل مسدود و الطّلب مردود باعلی الندآء کل را بافق اعلی دعوت نموديم و لکن غافلين و معرضين نپذيرفتند از حق جلّ جلاله مسئلت نما شايد عباد را تأييد فرمايد و قوّت و قدرت بخشد تا از مرقاة اسماء صعود نمايند يعنی بگذرند و قصد سماء معانی کنند هادی دولت آبادی را بنصايح مشفقانه و مواعظ حکيمانه نصيحت نموديم که شايد از شمال وهم بيمين يقين توجّه کند و از موهوم بشطر قيّوم اقبال نمايد و بانوار حضرت معلوم فائز شود
نصايح قلم اعلی در صخره صمّا اثر ننمود و ثمری ظاهر نه حال جمعی بمثابه حزب شيعه ترتيب داده و باغوای آن نفوس غافله مشغول و براصنام اسماء معتکف سبحان اللّه حزب قبل از تجارت اسماء چه ربحی تحصيل نمودند و بچه فوزی فائز گشتند در يوم جزاء کل از حفيف سدره منتهی محروم مشاهده شدند و شجره مبارکه را بايادی بغی و فحشا قطع نمودند و بر منابر بلعن و سب مشغول بوده و هستند انظر کيف جعل اللّه اعليهم اسفلهم و اسفلهم اعليهم
نفسی از اهل سنّت و جماعت در جهتی از جهات ادّعای قائميّت نموده و الی حين قريب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و بخدمتش قيام کردند قائم حقيقی بنور الهی در ايران قيام بر امر فرمود شهيدش نمودند و بر اطفاء نورش همّت گماشتند و عمل نمودند انچه را که عين حقيقت گریست از ورود اينمظلوم در زوراء الی حين بمثابه امطار الواح مقصود عالميان بر اهل ايران باريده مع ذلک آگاه نشدند و در غفلت و شقاوت قديم خود باقی و برقرار و اگر اين عنايت از ان شطر باين جهات توجّه مينمود حال کل را مقبل الی اللّه مشاهده مينموديد انّه ينطق بالحقّ و لکنّ الخلق فی حجاب مبين اسمع النّدآء من شطرعکّآء و خذ بيدک اليمنی کأسا من رحيق بيان ربّک مولی الوری و بيدک الاخری کوبا من ذکری الابهی رغما لمن فی ناسوت الانشآء الّذين انکروا آياتی الکبری بما اتّبعوا اهل البغی والفحشآء و مظاهر النّفس و الهوی يا ايّها المتوجّه الی انوار الوجه باسم حق جلّ جلاله در هر حين از اين رحيق مبين بياشام اينرحيق مطلع انبساط و نشاط است نه سکر و فساد قل الهی الهی لک البهآء بما ذکر تنی من قلمک الاعلی و زيّنتنی بطراز عزّک و عطآئک و نوّرت قلبی بنور معرفتک اسئلک يا من باسمک طار الموحّدون فی هوآء قربک و انجذبت افئدة المخلصين من رشحات بحر بيانک ان تؤيّد عبادک علی الاقرار بما اظهرت لهم بجودک و کرمک و ما انزلت عليهم من سمآء عرفانک انّک انت الفضّال الکريم و المقتدر العزيز العظيم اشکر اللّه ربّک ربّ العرش العظيم و الکرسيّ الرفيع بما انزل لک ما يبقی به اسمک و ذکرک بدوام اسمآئه الحسنی و صفاته العليا انّه هو الفيّاض ذوالفيض العظيم و هو الفضّال ذوالفضل المبين لا اله الّا هو العليم الحکيم
يا نبيل قبل علی خفّاشهای عالم عباد اللّه را بصدهزار اوهام و ظنون از تجلّيات آفتاب حقيقت منع مينمايند کوثر استقامت و بيان و رحيق اطمينان و ايقان نصيب نفسی است که ببصر حق بافق اعلی ناظر باشد و بسمع او باصغاء نداء توجّه نمايد امروز امواج بحر بيان مقصود عالميان امام وجوه اديان ظاهر و تجلّيات انوار ظهور مکلّم طور مشهود و سدره رحمن در قطب فردوس اعلی ناطق يا ليت قومی يعلمون يا ليت قومی يسمعون ياليت قومی ينظرون
اين ايّام اغنام الهی بين ذئاب ارض مبتلی و اين مظلوم تحت براثن بغضا و لکن شاکريم که حق عنايت فرمود و تأييد نمود بشأنی که من دون ستر و حجاب ما بين احزاب اظهار نموديم انچه را که سبب اعظمست از برای اصلاح عالَم و نجات امم با احدی مداهنه ننموديم و در اجرای اوامر الهی توقّف نکرديم ظلم ظالمين و ضرّ معتدين قلم اعلی را از اظهار کلمه عليا منع ننمود هر هنگام نفسی از اصحاب جرايد و غيره بر اعراض قيام مينمود اعضا و اجزای دولت سرّاً و جهراً ترغيب مينمودند و تقويت ميکردند
باری در ظاهر و باطن در تضييع امر اللّه جاهد و ساعی و لکن اينمظلوم منقطعاً عن العالم و الامم ذکر نمود انچه را که سبب تطهير عالم است از ضغينه و بغضا و علّت اخماد نار بغی و فحشا ناصر و معينی مشهود نه از هر جهتی سهام مفتريات مغلّين و اسنّه ملحدين بر هيکل امر وارد اينمظلوم در سنين متواليات باين کلمات عاليات ناطق سبحانک يا الهی لو لا البلايا فی سبيلک من اين تظهر مقامات عاشقيک و لو لا الرّزايا فی حبّک بايّ شئ تبيّن شؤن مشتاقيک و عزّتک انيس محبّيک دموع عيونهم و مونس مريديک زفرات قلوبهم و غذآء قاصد يک قطعات اکبادهم و ما الذّ سمّ الرّدی فی سبيلک و ما اعزّ سهم الاعدآء لاعلآء کلمتک يا الهی اشربنی فی امرک ما اردته و انزل عليّ فی حبّک ما قدّرته و عزّتک ما اريد الّا ما تريد و لا احبّ الّا ما انت تحبّ توکّلت عليک فی کلّ الاحوال اسئلک يا الهی ان تظهر لنصرة هذا الامر من کان قابلا لاسمک و سلطانک ليذکرنی بين خلقک و يرفع اعلا م نصرک فی مملکتک انّک انت المقتدر علی ما تشآء لا اله الّا انت المهيمن القيّوم سبحانک اللهمّ يا الهی قوّ قلوب احبّآئک بقوّتک و سلطانک لئلّا يخوّفهم من فی ارضک ثمّ اجعلهم يا الهی مشرقين من افق عظمتک و طالعين من مطلع اقتدارک ای ربّ زيّنهم بطراز العدل و الانصاف و نوّر قلوبهم بانوار المواهب و الالطاف انّک انت الفرد الواحد العزيز العظيم اسئلک يا مالک القدم و مولی العالم و مقصود الامم بالاسم الاعظم ان تبدّل اريکة الظّلم بسرير عدلک و کرسيّ الغرور و الاعتساف بعرش الخضوع و الانصاف انّک فعّال لماتشآء و انّک انت العليم الخبير
بگو يا حزب اللّه از هر شطر وجهتی اعدا باسيوف بغضا احاطه نمودهاند و معين و ياوری بر حسب ظاهر نبوده و نيست بعضی از نفوس غافله موهومه باظهار عناد و مفتريات از برای خود مقام و اعتباريرا راجی و آملند و چون اينمظلومرا بی معين و ناصر ديدهاند با اسياف بغض و عناد حمله نمودهاند سبحان اللّه چهل سنه بنصايح و مواعظ عباد را از نزاع و فساد و جدال منع نموديم و از فضل الهی و رحمت رحمانی
اين حزب از سلاح باصلاح توجّه نمودند و ارادة اللّه را بر ارادهای خود مقدّم داشتند هر يوم از ظالمين ظلمی ظاهر و ناری مشتعل مع ذلک صبر نمودند و بحق گذاشتند در بعضی از اراضی ظالمين هر سنه بسفک دماء مشغول و حزب مظلوم باين کلمه که از قبل بآن نطق نموديم متمسّک ان تُقتلوا خيرٌ لکم من ان تَقتُلوا للّه الحمد در سبيل الهی کشته شدند و نکشتند چه که بامر اللّه ناظر بوده و هستند در ارض صاد و عشق آباد ظالمين نار ظلم افروختند و خون اوليا ريختند قل الهی الهی تری اوليآئک تحت سياط الظّالمين و اغنامک بين ذئاب ارضک اسئلک بقدرتک الّتی غلبت الکآئنات و بسلطانک الّذی احاط علی الموجودات ان تنوّر قلوب عبادک بنور عدلک و زيّنهم بطراز البرّ و التّقوی فی مملکتک انّک انت المقتدر العزيز الفضّال
اين ايام طغيان مفترين و بغضاء خائنين از حد گذشته نفسيکه در ليالی و ايّام بمناهی مشغول لأجل حفظ او او را طرد نموديم رفته در مدينه کبيره با امثال خود متّحد شده و بتضييع امر اللّه مشغول و اتّخذوا الاختر لا نفسهم معيناً و ناصراً لنشر مفترياتهم و نفس مطروده از ارض مقدّسه بشيخ محمّد يزدی پيوست و بفتوای اخوی بر ضرّ مظلوم و اکل اموال ناس قيام نمودند چون امرا و علمای ايران را مخالف و معرض ميدانند لذا اختر و سائرين بر عناد قيام نمودند مخصوص اختر که محض اخذ دراهم و اعتبار تحرير نموده انچه را که خود گواهی ميدهد بر کذب آن لعمر اللّه انّه فی ضلال مبين البتّه مقاميرا که اکثر اهل عالم انکار نمودهاند احدی از مطالع بغی و فحشا و ظلم و اعتساف دربارهاش بصدق تکلّم نکند و تمسّک نمايد بانچه که سبب فزع اکبر است و لکن اينمظلوم بفضل اللّه و عنايته ما سوی اللّه را بمثابه کفّی از تراب مشاهده مينمايد ضوضاء و غوغاء و زماجيرشانرا بمثابه طنين ذباب ميداند مگر نفوسيکه از عنايت الهی بطراز عدل و امانت و صدق و صفا مزيّنند نه ملاحظه شأن و تزوير عرفا را مينمايند و نه ضوضای علما را امام وجوه کل امر اللّه را اظهار نموديم لن يصيبنا الّا ما کتب اللّه لنا اگر چه اين ايّام مطالع ظلم و اعتساف بر ضرّ اينمظلوم قيام نمودهاند سوف يظهر اللّه کنوزه لنصرة امره و نبأه و اين کنوز رجالند لا تمنعهم سطوة و لا تخوّفهم شوکة و لا تضعفهُم الصّفوف و الالوف بحکمت و بيان امکان را مسخّر نمايند
قل يا حزب اللّه بيقين مبين بدانيد فساد و نزاع و قتل و غارت شأن درندگان ارض است مقام انسان و شأنش بعلم و عمل است در اکثر الواح عباد را از ما يضرّهم منع و بما ينفعهم امر نموديم
يا حزب اللّه با جميع احزاب عالم بمحبّت و مودّت معاشرت نمائيد فساد و شؤنات آن طرّاً نهی شده نهياً عظيماً فی کتاب اللّه ربّ العالمين اگر چه در اوّل ايّام از قلم اعلی نازلشد آنچه که ظاهرش مخالف امر جديد الهی است از جمله امثال اينفقرات نازل قد طالت الاعناق بالنّفاق اين اسياف قدرتک يا قهّار العالمين و لکن مقصود از آن نزاع و فساد نبوده بلکه مقصود اظهار مراتب ظلم ظالمين بوده و شقاوت مشرکين تا کل بدانند که ظلم فراعنه ارض بمقامی رسيده که از قلم اعلی امثال اين آيه نازل و حال وصيّت مينمائيم عباد اللّه را که از بعد ببعضی بيانات تمسّک ننمايند و سبب ضرّ عباد نشوند نصرت در اين ظهور اعظم منحصر است بحکمت و بيان جُند اللّه اعمال طيّبه طاهره و اخلاق مقدّسه مرضيّه بوده و هست و سردار اين جنود تقوی اللّه مکرّر اين بيان در صحف و کتب و الواح نازل خذوا يا قوم ما امرتم به من لدی اللّه المهيمن القيّوم انّه يأمرکم بما يحفظکم و ينفعکم انّه هو الفضّال الکريم
امروز استقامت از اعظم اعمال نزدغنيّ متعال مذکور سبحان اللّه بعضی از نفوس که سالها ادّعای استقامت مينمودند چون فی الجمله امتحان بميان آمد فرّوا کحمر مستنفرة فرّت من قسورة چندی قبل مکتوبی از قريه منشاد بساحت اقدس ارسال نمودند و در آن مکتوب از حق جلّ جلاله خوارق عادات طلب کردهاند لأجل اطمينان نفوس و ايقان قلوب و لکن سائلين بعضی از علمای فرقان بودند مشاهده شد اگر باسم ان نفوس ذکر اينظهور و حجّت و برهانش شود شايد سبب ضوضای علمای فرقان گردد لذا اسناد را تحويل وتبديل نموديم و از ملکوت بيان نازلشد آنچه که هر منصفی اگر بقرائت آن فائز شود مادام الحيات برجعت اليک يا مقصود العالم ناطق گردد و يکی از ان نفوس هم اظهار تصديق مينمود و بعد از ملاحظه تحويل اسناد متزلزل مشاهده گشت لا يعزب عن علمه من شئ يسمع و يری و هو المهيمن علی من فی السّموات و الارضين. اميد انکه از اضطراب باطمينان و از توقّف برجوع فائز شوند انّه هو التّوّاب الکريم
مع آنکه اهل ان قريه در اين ارض موجود و در ظاهر ظاهر هم امور آن ارض معلوم و واضح مع ذلک واقعشد انچه که شايسته نبود کجاست شأن ان نفوس و نفوسيکه از شبهه و ريب و ظنون و اوهام انام گذشته اندو قصد بحر معانی نموده اند نقطه اولی ميفرمايد اگر او بر سماء حکم ارض نمايد و يا بر ارض حکم سماء ليس لاحدٍ ان يقول لِمَ و بِمَ باری بعضی از نفوس غافله در هر بلد بمثابه ابليس در سرّ بتلبيس مشغولند و لکن لدی اللّه مشهود
يا حزب اللّه لوجه اللّه شما را ذکر مينمائيم و نصيحت ميفرمائيم که شايد از ارض ادنی قصد ذروه عليا نمائيد و از اوهام بنور يقين توجّه کنيد و بما يظهر من عنده راضی باشيد حق جلّ جلاله با عَلَم يفعل ما يشآء آمده و راية يحکم ما يريد امام وجهش منصوب بان ناظر باشيد و از دونش فارغ و آزاد بيقين مبين بدانيد انچه از او ظاهر شود حقّ است و صدق لا ريب فيه اميد انکه از فضل و عنايت حق جلّ جلاله اولياء يعنی نفوسيکه از اصحاب سفينه حمراء و از اهل بها محسوبند شبهات اهل عالم ايشان را از رحيق مختوم و اسم قيّوم منع ننمايد و محروم نسازد بعضی ازخلق در هر حال نظرشان بر اعراض و اعتراض است چنانچه الی حين چند کرّه اهل بيان سؤال نموده اند که حضرت داود صاحب زبور بعد از حضرت کليم عليه بهاء اللّه الابهی بوده و لکن نقطه اولی روح ما سويه فداه انحضرت را قبل از موسی ذکر فرموده و اين فقره مخالف کتب و ما عند الرّسل است قلنا اتّق اللّه و لا تعترض علی من زيّنه اللّه بالعصمة الکبری و اسمآئه الحسنی و صفاته العليا
سزاوار عباد انکه مشرق امر الهی را تصديق نمايند در آنچه از او ظاهر شود چه که بمقتضيات حکمت بالغه احدی جز حق آگاه نه يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد و هو المقتدر القدير نفوس اربعه اهل منشاد را طلب نموديم تا حاضر شوند ليسمعوا ما خلقت الآذان لاصغائه و لکن حاضر نشدند قد منعتهم الاوهام عن نور اليقين از حق ميطلبيم کل را مؤيّد فرمايد بر تسليم و رضا انّه هو السّامع المجيب امروز بر حزب اللّه لازم و واجب که از بحر جود سلطان وجود و مالک غيب و شهود مسئلت نمايند که شايد عباد ارض باوهام حزب قبل مبتلی نشوند و لکن بعضی از نفوس مثل هادی دولت آبادی و مهدی نجف آبادی جميع همّت را بر اضلا ل خلق مصروف داشتند و بخدعه و مکری ظاهر گشتند که سکّان مدائن بيان و عرفان متحيّر مشاهده ميشوند ايکاش نفسی امثال آن سؤالات را از نفس ساکنه در جزيره مينمود ليظهر له ما نزل بالحقّ فی هذا المقام العزيز المنيع قل يا اوليآء اللّه ندای مظلوم را بسمع فطرت بشنويد و در آثارش بعين حقيقت توجّه نمائيد لعمری اذاً يظهرلکم ماکان مستورا عن اعين العباد انّ اللّه هو النّاصح الفيّاض المشفق الکريم يا ايّها المنجذب بآياتی اسمع ما انزلناه لاحد اوليآئی انّا ما اردنا فی الملک الّا الاصلاح يشهد بذلک مصباح العالم الّذی ما اتّخذ لحفظه زجاجاً و لا بلّوراً ولا حآئلاً لعمر اللّه انّ البهآء ما نطق عن الهوی بل بما يقرّب النّاس الی مقام تطمئنّ به قلوبهم و تستريح به نفوسهم انت تعلم و اللّه يعلم ورآئک انّی ما اتخذت لنفسی معيناً و نصرت امر اللّه بقدرة عجزت عند ظهورها قدرة العالم و سطوة الامم الّذين نبذوا التّقوی و اخذوا الفحشآء من دون بيّنة و برهان
بگو ای عباد وصايای مظلومرا بشنويد اوّل هر امری و ذکری معرفت بوده اوست ممدّ کلّ و مربّی کلّ و اوّل امری که از معرفت حاصل ميشود الفت و اتّفاق عباد است چه که باتّفاق آفاق عالم منوّر و روشن و مقصود از اتّفاق اجتماع است و مقصود از اجتماع اعانت يکديگر و اسبابيکه در ظاهر سبب اتّحاد و الفت و وداد و محبّت است بردباری و نيکوکاريست در يکی از الواح باينکلمه عليا نطق نموديم طوبی از برای نفسيکه در ليالی در فراش وارد شود در حالتيکه قلبش مطهّر است از ضغينه و بغضا و ليس الفخرلمن يحبّ الوطن بل لمن يحبّ العالم و حصن محکم متين از برای حفظ نفس امّاره خشية اللّه بوده و هست اوست سبب تهذيب نفوس و تقديس وجود در ظاهر و باطن مکرّر گفتيم نصرتيکه در کتب و صحف و الواح اينمظلوم مسطور بحکمت و بيان بوده
و همچنين باعمال و اخلاق لعمر اللّه اقوی جنود عالم ا خلاق مرضيّه و اعمال طيّبه بوده و هست سيف تقوی احدّ از سيف حديد است لو کنتم تعلمون من غير ستر و حجاب امام وجوه احزاب امر اللّه را ذکر نموديم و کل را بما يقرّبهم و يحفظهم و يرفعهم امر کرديم و از اوّل ايام الی حين انچه در سبيل دوست يکتا وارد شده حمل نموديم و صبر کرديم و از فضل و رحمت الهی از امريکه بقدر سمّ ابره رائحه فساد از ان استشمام شود مقدّس و منزّه بوده و هستيم امروز امريکه لائق ذکر است امريست که سبب اتّحاد واتّفاق و ارتقاء کلّست عمل نيک بمثابه سدره مشاهده ميشود و اثمار جنيّه لطيفه از ان ظاهر ميگردد
امروز روز اعمال طيّبه است و اخلاق مرضيّه نصايح مظلوم از نظر نرود اميد آنکه ما بين اوليا عرف محبّت و دوستی متضوّع گردد و با يکديگر بمحبّت و شفقت معاشرت نمايند در يکی از الواح باينکلمه نطق نموديم آسمان حکمت الهی بدو نيّر روشن و منير مشورت و شفقت و خيمه نظم عالم بدو ستون قائم و بر پا مجازات و مکافات امثال اين امور بملوک عصر راجع ايشانند مظاهر قدرت الهی و مطالع عزّت ربّانی بعد از معرفت حضرت باری جلّ جلاله دو امر لازم خدمت و اطاعت دولت عادله و تمسّک بحکمت بالغه اين دو سبب ارتفاع و ارتقاء وجود و ترقّی آنست از حق ميطلبيم حضرت سلطان ايّده اللّه را بتجلّيات انوارنيّر عدل منوّر فرمايد اگر علمای حزب شيعه بگذارند رأفت و شفقت سلطانی کل را اخذ نمايد و بعدل و انصاف حکم فرمايد اينمظلوم وفا را دوست داشته و دارد و يا ملکی از ملوک ارض را بر اعانت مظلومهای عالم تأييد نمايد صراط حق و ميزانش عدل و انصاف بوده از حق جلّ جلاله سائل و آمليم عباد خود را از آنچه ذکر شد محروم ننمايد
علمای ايران سبب و علّت منع عبادند از صراط الهی قل يا معشر العلمآء ضعوا اقلامکم قد ارتفع صرير القلم الاعلی بين الارض و السّمآء وضعوا ما الّفتموه بايادی الظّنون و الاوهام قد ماج بحر العلم و اشرق نيّر اليقين من افق ارادة اللّه ربّ العالمين انّا نوصی اوليآء اللّه مرّة اخری بالامانة و الدّيانة و العفّة و بتقوی اللّه قآئد جيوش العدل من لدی اللّه الآمر الحکيم الهی الهی ايّد اوليآئک علی عمل يتضوّع منه عرف رضائک و يکون مزيّناً بعزّ قبولک ای ربّ تسمع زفراتهم و تری عبراتهم و تعلم ما ورد عليهم من دون بيّنة من عندک انّک تعلم ما فی قلوب عبادک و لا يعزب عن علمک من شئ قد شهدت الممکنات بانّک انت الحقّ علّام الغيوب طوبی لنفس تمسّک بحبل الصّبر و الاصطبار فيما ورد عليه فی سبيل اللّه ربّ العرش العظيم
قلم مظلوم در جميع احيان عباد را بما ينفعهم و يقرّبهم وصيّت نموده اميد انکه حقّ جلّ جلاله آذان عالم را مطهّر نمايد تا بسمع قبول نصايح و مواعظ مظلوم را بشنوند و بان عمل نمايند الهی الهی ايّد عبادک الغافلين علی الرّجوع اليک انّک انت التّوّاب الفضّال الفيّاض الغفّار العليم الحکيم
يکی از اولياء عليه بهاء اللّه که از کأس استقامت نوشيده و ما سوی اللّه نزدش معدوم بوده در ارض صاد باهادی دولت آبادی ملاقات نموده ان غافل ذکرنمود ماء نطفه را نقطه اولی حکم بطهارتش کردهاند لاجل حرمت نطفه من يظهره اللّه و در آن ايام جمال قدم بيست و پنج ساله بودند و مقصودش از اين کلمه ردّ ظهور اللّه و نفی او و اثبات اوهام خود بوده اوّلاً آنکه اين کلمه از بيانست ميفرمايد در آن يوم بيان نفع نميبخشد و بان تمسّک ننمائيد قال و قوله الحقّ انّه لا يشار باشارتی و لا بما نزّل فی البيان و بانچه ذکر نمود مخالفتش با حضرت نقطه نزد متبصّرين واضح و ثابت چه که حضرت ميفرمايد
ايّاک ايّاک ان تحتجب بما نزل فی البيان بکمال تصريح مخالفت نموده و شاعر نيست قل لعمر اللّه لا يجد احد من البيان الّا عرف ظهور مکلّم الطّور الّذی ينطق باعلی النّدآء الملک للّه مولی الوری ياهادی سبب اختلال و اضلال مشو انوار آفتاب حقيقت عالم معانی و بيان را منوّر نموده و آيات الهی بمثابه امطار از سحاب فضل نازل و هاطل جميع بيان اليوم طائف حول است لوکنتم تفقهون.
سبحان اللّه هادی ملتفت نيست که چه ميگويد و از بيان حضرت نقطه اولی درباره نطفه چه ادراک کرده ثانيا بگو ای غافل نطفه من يظهره اللّه روح ما سويه فداه طاهر و مطهّر بوده و هست و آن نطفه مبارکه بذکر احدی محتاج نه اقسمک باللّه الّذی خلقک و سوّيک در يک آن قلب را از بغض مطهّر نما و بعد در انچه ذکر نمودی تفکّر کن شايد بکلمه مبارکه تبت اليک يا مولی العالم موفّق شوی آيا پاکی و طهارت نطفه من يظهره اللّه معلّق بکلمه عباد اوست اِستغفر اللّه من هذا الوهم المبين اِستغفر اللّه من هذا الظّلم العظيم اِستغفر اللّه من هذا الخطأ الکبير بگو ياهادی اگر در اين حين سمع را از قصص کاذبه طاهر سازی از لسان حضرت نقطه انّنی انا اوّل العابدين اصغا نمائی
من يظهره اللّه روح ما سويه فداه محيط بوده نه محاط مقام نقطه بقول او ثابت شده و ميشود انّه هو غنيّ عمّن فی السّموات و الارض کل باو محتاج و در اينمقامات حضرت نقطه بکلمه مذکوره ناطق اسمع ثمّ انصف و لا تکن من الظّالمين و اگر بگوئی مقصود حضرت نقطه از ذکر نطفه آگاهی خلق بوده خلق اگر مثل تو مشاهده شوند هرگز آگاهی نيابند چه که بصر و سمع را از مشاهده و اصغا منع نمايند و اگر مقصود آگاهی نفوس منصفه بوده ايشان از ذکر من يظهره اللّه و کلمه او که نقطه اولی از ان اخبار نموده بقوله انّه ينطق فی کلّ شان انّنی انا اللّه الی آخر الآية مقام آن نطفه طيّبه و آن لطيفه طاهره ربّانيه را دانسته و ميدانند
باری مقصود آن حضرت از ذکراين اذکار اشتغال بذکر آن محبوب بوده اعرف و کن من الشّاکرين اعلم و کن من التّآئبين انظرو کن من المنصفين ميفرمايد شجره اثبات باعراض از او شجره نفی ميشود لعمر اللّه ندای بيان مرتفع و با ناله و حنين ميفرمايد
يا قوم يوم يوم اللّه است و امر امر او بقطره از بحر ممنوع نشويد و بذرّه از آفتاب ظهور محروم نمانيد لعمری يا هادی اخذت الغدير و نبذت بحر اللّه و رآئک اتّق اللّه ثمّ انصف فيما ظهر بالحقّ انّه يغنيک عن دونه و يهديک الی نبأه العظيم ياهادی هل يقدر من اردته ان يستنّ مع الفارس الالهيّ فی ميدان الحکمة و البيان لا و ربّک الرّحمن خذ اعنّة هويک ثمّ ارجع الی موليک انّ اليه مرجعک و مثويک يا هادی قل للمهدی لست انت من فرسان هذا المضمار اعرف مقامک و لا تکن من المتجاوزين طهّر قلبک من همزات الوری و بصرک عن رمد الهوی لتعرف من اتی من افق الاقتدار برايات الآيات و تکون من العارفين
يا مهدی از برای اين يوم خلق شدی بخدعه و مکر تمسّک ننما وسبب اضلا ل مشو و مخالفت حضرت نقطه مکن بحر بيان امام بصرت موّاج و آفتاب حقيقت فوق رأست مشرق و لائح انظر و قل لک الحمد يا مقصود العالم و لک البهآء يا محبوب من فی السموات و الارضين
يا هادی انصاف ده در آنچه ظاهر شده تو هر يوم در حفظ جان خود تدبير مينمائی و مردمرا بدرهم و دينار و اقوال نالايقه از حق منع ميکنی بر خود و مردم رحم نما در بيدانشی بمقامی رسيده که طهارت نطفه من يظهره اللّه را معلّق بکلمه نقطه نموده استغفر اللّه من هذا الوهم المبين استغفر اللّه من هذا الظّلم العظيم استغفر اللّه من هذا البغی الکبير استغفر اللّه من هذا الخطأ الّذی ليس له شبيه و لا نظير قسم بآفتاب برهان که اليوم از اعلی افق عالم مشرق و لائح است اينمظلوم لوجه اللّه ترا نصيحت ميفرمايد لعلّک تتذکّر او تخشی تو با ما نبودی از اصل امر آگاه نيستی بآثار رجوع نما لعلّ يفتح علی وجهک باب العدل و الانصاف و تکون من الموقنين بعد از ذکر نطفه امام وجه شخص مذکور عليه بهآء اللّه و عنايته گفته پنجاه جلد کتاب از يحيی نزد منست امشب بمان و ببين مع آنکه انچه اعتراض کرده جوابهای محکم شنيده و لکن بغضا او را از توجّه بافق اعلی منع نموده
حق شاهد و عالم گواه که بکذب تکلّم کرده دو جلد از مناجات حضرت نقطه روح ما سويه فداه نزد يحيی بوده و مکرّر ان را نوشته شايد انچه نوشته بهادی سپرده و ازين گذشته اگر صاحب هزار کتاب شود دراين يوم او و امثال او را نفعی نبخشد يک قطعه الماس از صدهزار خروار حجر بهتر است صد رطل حديد و نحاس بيک ياقوت بهرمانی معادله ننمايد ازين امور گذشته معادل جميع کتب سماوی از نقطه و قبل او الحال حاضر و موجود بيا و ببين و در حين تنزيل حاضر شو شايد نفحات وحی ترا جذب نمايد و يا عرف الهام بمقصود رساند يا هادی اگر از حضور ممنوعی وکيل و نايب تعيين نما شايد بيابيد انچه را که اليوم از ان غافليد و اقبال نمائيد بانچه که از ان معرضيد
انّ المظلوم ينادی و يقول الهی الهی لا تمنع عبادک عن شاطی بحر عنايتک و لا تجعلهم من الّذين کفروا بک و بآياتک و انکروا ما انزلته من قلمک الاعلی فی ايّامک ای ربّ عرّفهم نبأک و علّمهم صراطک و مقامک انّک انت العزيز التّوّاب
بگو يا هادی اينمظلوم وقتی در زنجير بود که تو در بستر بکمال راحت آرميده بودی در ليالی و ايّام لاجل ارتفاع کلمة اللّه حمل بأساء و ضرّاء نموديم زحمتهای اينمظلوم و بلايای او خارج از حدّ احصاست ايّاميکه از سطوت غضب علما و امرا عالم ظلمانی و تيره بود اينمظلوم بقوّت ملکوتی و قدرت الهی منقطعاً عن العالم امام وجوه امم باظهار امر قيام نمود و از جهات نفحات متضوّع و تجلّيات انوار نيّر بيّنات مشرق و ساطع و لائح و چون فی الجمله آفتاب امر از افق هر مدينه اشراق نمود تو و امثال تو از خلف حجاب با اسياف ضغينه و بغضا و کذب و افتراء بيرون آمديد و قصد مظلوم نموديد من غير حجّت و برهان اتّق اللّه ياهادی و لا تکن من الظّالمين
انّا ندعوکم الی النّور و تدعوننی الی النّار ما لکم لا تتعقّلون و فيما ظهر لا تتفکّرون بشنو ندای مظلومرا ثمّ اجعل محضرک بين يدی اللّه ثمّ انصف فی هذا النّبأ الاعظم و لا تکن من الظّالمين بحضرت نقطه روح ما سويه فداه بچه حجّت اقبال کردی و تصديق نمودی اعظم از انرا به بصر انصاف ملاحظه نما لعلّک تتّخذ اللّه لنفسک معيناً و تجد اليه سبيلا قسم بامواج بحربيان مقصود عالميان از ايمان تو و امثال تو گذشتيم القای بغضا در قلوب منما نصيحت ناصح امين را بشنو و بآثار منقطعاً عن الکلّ رجوع نما لعمر اللّه انّها ترشدک و تهديک الی صراط اللّه المستقيم هر يوم بوهمی تمسّک مينمائی و بر اعراض و اعتراض تشبّث نفسی از شما باين ارض آمده و ذکر نمود معرضين بيان مقبلين را منع مينمايند و از توجّه بشطر اللّه باز ميدارند و ذکر قتل و ظلم و امثال انرا القا ميکنند و مقبلين را از صراط مستقيم محروم ميسازند حق جلّ جلاله مقدّس و مبرّاست از ادراک و عقول معرضين بايد در اثبات حقّيّت نظرنمود و به حجّت و برهان تمسّک جست اگر حقّيّت ثابت شد ديگر انچه از جانب او ظاهر شود حقّ است شکّ و ريب را در انساحت مقرّ و مقامی نه چندی قبل اين خطبه مبارکه از قلم اعلی جاری و نازل حال مجدّد ذکر ميشود شايد بمرقاة انصاف صعود نمائی و در آنچه ظاهر شده تفکّر کنی و فائز شوی بانچه که سبب اعظم است از برای نجات امم و اصلاح عالم
الحمد للّه الّذی استقرّ علی العرش بالعظمة و العزّة و الکبريآء و نطق بما نفخ فی الصّور و اهتزّ من فی القبور و انصعق من فی الارض و السّمآء الّا من شآء اللّه مالک الاسمآء و به نصبت راية انّه يفعل ما يشآء و ارتفع علم الملک يومئذٍ للّه مولی الوری و مالک الآخرة و الاولی انّه لهو الّذی لا يفارق عن ساحة عزّه حکم الصّدق و لو يحکم بالوجود لمن لا وجود له و لا يسمع من هوآء تقديسه صوت اجنحة طير العصيان و لو يحلّ ما حرّم فی ازل الازال انّه لهو المعبود الّذی شهدت الذّرات لعظمته و سلطانه و الکآئنات لقدرته و اقتداره انّ القائم من قام علی ذکره و نطق بثنآئه و القيّوم من فاز بالاستقامة علی امره تعالی تعالی من ينطق بالحق تعالی تعالی من ابتلی بين الخلق تعالی تعالی من يری نفسه بين الجمع وحيدا و بين القوم فريدا الحمد للّه الّذی جعل البلآء طرازاً لاوليائه و به زيّنهم بين خلقه و بريّته انّه لهو الحاکم الذی ما منعته حجبات العالم و لا سبحات الامم و ما اطّلع علی ما عنده احد الّا نفسه يشهد بذلک من عنده علم الالواح
مقصود انکه ساحت عزّش از خطا و عصيان مقدّس و منزّه است و آنچه از ملکوت اوامر و احکامش ظاهر شود کل من غير توقّف بايد بآن تمسّک نمايند و عمل کنند اعمال اين حزب نزد تو و اهل بيان طرّاً معلوم و واضح بوده و هست در سفک دمآء و تصرّف در اموال ناس و ظلم و تعدّی مبالات نداشتهاند و بعد از اشراق نيّر ظهور از افق عراق کل را از اعمال مردوده و اخلاق مبغوضه منع نموديم ذرّات کائنات گواه بوده و هست که در جميع احوال عباد را بما يرفعهم امر نموديم و از آنچه سبب پستی و ذلّت بوده نهی کرديم مقصودی جز ارتفاع کلمة اللّه و اصلاح عالم و نجات امم نبوده و نيست
هل من منصف ينصف فی هذا الامر الاعظم و هل من عادل ينطق بالعدل فی هذا النّبأ العظيم نسئل اللّه ان يؤيّد عباده علی ما يرفعهم و يعرّفهم ما يقرّبهم اليه انّه هو الحقّ المقتدر المهيمن العليم الخبير چه ميگوئی در ظهور خاتم انبيا روح ما سويه فداه که درسه يوم هفتصد نفس را گردن زدند در برّيّه شام و اطراف خلق کثير را از طراز هستی منع نمودند باری حق مختار است در اعمال و افعال در آنچه ذکر شد تفکّر نما شايد آگاه شوی و بيابی انچه را که سبب بقای ابديست بعد از اثبات حقّيّت اعراض و اعتراض جائز نبوده و نيست مع ذلک و نفسه الحق در اينمقام نازل شده انچه که هر منصفی شهادت ميدهد که مقصود اينمظلوم حفظ ناس بوده و هست و اطفآء نار ضغينه در افئده و قلوب در کتب منزله و صحف مقدّسه و الواح منيره نظر نما شايد فائز شوی بانچه که سبب ظهور عدل و انصافست
للّه الحمد بعنايت حق جلّ جلاله و اراده محيطه اش چهل سنه ميشود که نار جدال و نزاع و فساد در ايران خاموش و مخمود است در امريکه در عشق آباد واقع شده نظر نما يکی از اوليا را فئه طاغيه باغيه شهيد نمودند و جراحات وارده از سی متجاوز بوده مع ذلک حزب اللّه تعرّض ننمودند و باين آيه مبارکه که مکرّر از قلم اعلی نازل گشته تمسّک جستند انّه هو السّتّار يأمرکم بالسّتر و هو الصّبار يأمرکم بالصّبر الجميل شفقت و محبّتشان بمقامی فائز که از قاتلين و ظالمين شفاعت نمودند هنيئاً لهم نشهد انّهم اخذوا کوثر الرّضآء من ايادی عطآء ربّهم الفيّاض الغفور الرّحيم اگر فضل اينظهور را شما انکار نمائيد البتّه حق جلّ جلاله برمی انگيزاند نفوسی را که لوجه اللّه قيام کنند و بحق تکلّم نمايند در اعمال و افعال احبّای قبل تفکّر نما و همچنين در اعمال اين ايّام شايد اعتساف را بسيف تقوی ازميان برداری و بانصاف توجّه کنی
قل الهی الهی اشهد بانّک اقبلت اليّ اذ کنت معرضاً و ناديتنی اذکنت صامتاً اسئلک يا مسخّر الافئدة و القلوب باسمک المحبوب ان تؤيّد عبادک علی ما يرفعهم باسمک و يجعلهم اعلام هدايتک فی ارضک ای ربّ نوّر قلوبهم بانوار نيّر العدل و الانصاف و قدّرلهم ما يزيّنهم بطراز عفوک و رضآئک انّک انت المقتدر العزيز الفضّال يا حزب اللّه بافق اراده حضرت موجود ناظر باشيد و بما ينبغی لايّامه متمسّک يوم عظيم است و امر عزيز عجب است مع آنکه بعضی از عباد خود را از اهل بيان ميشمرند باوهام حزب قبل مبتلا مشاهده ميشوند
امروز کتب عالم احدی را نجات نميبخشد الّا بکلمه که از مشرق فم اراده الهی اشراق نمايد هر بيانی بآن مزيّن گشت او بعزّ قبول فائز امروز از کلمه مبارکه عرف توحيد حقيقی متضوّع طوبی لمن وجد و ويل للغافلين قل يا حزب اللّه ضعوا ما عند المعرضين و خذوا ما امرتم به من لدی اللّه ربّ العالمين لعمری کتب عالم بکلمهاش معادله ننمايد حال بسمع طاهر مقدّس اين آيه عليا را که از نقطه اولی ظاهرشده اصغا نما
قوله عزّ ذکره اگر يک آيه از آيات من يظهره اللّه تلاوت کنی اعزّتر خواهد بود عند اللّه از آنکه کلّ بيان را ثبت کنی زيرا که آنروز آن يک آيه ترا نجات ميدهد ولی کلّ بيان نميدهد حال در علوّ مقام و سموّ آن تفکّر نما شايد از شبهات مغلّين و اشارات معتدين از تقرّب الی اللّه محروم نمانی سبحان اللّه بعضی لفظ مستغاثرا حجاب نمودهاند و بآن کلمه خلقرا از حق منع کردهاند مع آنکه ذکر مستغاث هم از بيانست ميفرمايد به بيان از سلطان و منزل او محروم نمانيد و از آن گذشته ميفرمايد چه کسی عالم بظهور نيست غير اللّه هر وقت شود بايد کل تصديق بنقطه حقيقت نمايند و شکر الهی بجای آورند امروز اهل بها در ظلّ سرادق عظمت و عصمت حق جلّ جلاله مقر يافته اند و از برای خود مقام گزيدهاند باستقامتی ظاهرند که شبه و مثل نداشته و ندارد فی الحقيقه هر بصيری متحيّر است و هر خبيری متعجّب چه که در اينظهور اعظم ظاهر شده آنچه که از اوّل ابداع الی حين ظاهر نگشته آفتاب قدرت امام وجوه مشرق و بحر علم ظاهر و سمآء فضل مرتفع مع ذلک بادلّه و برهان عباد را بافق ظهور دعوت مينمائيم که شايد محروم نمانند فضل بمقامی رسيده که مالک ملکوت بيان در اثبات امرش بقول ديگران استدلال ميفرمايد
بگو ای اهل بيان از حق بترسيد بعدل و انصاف در آنچه ظاهر شده تفکّر نمائيد و ملاحظه کنيد شايد فائز شويد بآنچه که از برای آن خلق شده ايد حزب قبل در قرون و اعصار باوهام مشغول و آن اوهام سدّی شد حائل و ايشانرا از کعبة اللّه محروم نمود و از عرفان مطاف مقرّبين و مخلصين منع کرد هر يوم حزبيرا حزبی سب مينمودند و در اعراض و اعتراض شبه نداشته و ندارند
در ايّام طفوليّت روزی از روزها قصد ملاقات جدّه غصن اعظم را نموديم در ايّامی که ضلع مرحوم ميرزا اسمعيل وزير بوده بعد از ورود مشاهده شد شخصی باعمامه کبيرنشسته و نفسی هم با او بوده از خلف حجاب مخصوص ورقه مؤمنه مقدّسه تحقيق مينمود از جمله ذکر نمود بايد بدانيم و بفهميم که جبرئيل بالاتر است يا قنبر امير المؤمنين اينمظلوم با انکه ببلوغ ظاهر نرسيده بود بسيار تعجّب نمود از عقل آن دو غافل باری شخص مذکور بخيال خود امثال اين بيان را از معارف ميشمرد و بگمان خود باعلی مقام عرفان ارتقا نموده غافل از آنکه از عبده اسماء لدی اللّه مذکور و محسوب بعد از توقّف چند دقيقه اينمظلوم ذکر نمود اگر جبرئيل آنست که در کتاب مبين ميفرمايد نزل به الرّوح الامين علی قلبک آقای قنبر هم در آنمقام نبوده و هنگامی هم که توجّه بارض قم نموديم همين شخص در آن ارض موجود مکرّر امثال اين کلمات در چند مقام از او اصغا شد از جمله يومی ذکر نمود بايد بدانيم سلمان بالاتر است يا عبّاس ايا از برای اين گفتگو چه ثمر و اثری ملاحظه نمودهاند و حاصل اين ذکرها چيست مقصود آنکه حزب اللّه بدانند که ان قوم عبده اوهام بوده اند
و باين جهت از عرفان حق جلّ جلاله در ايّام ظهور محروم گشتند رجا آنکه امثال اين امور در اينظهور ظاهر نشود حق را حق و خلقرا خلق دانند طوبی للمنصفين از قرار مذکور اين ايّام ابن باقرارض صاد حسب الامر حضرت سلطان در مدينه طا وارد و در يکی از مجالس گفته بايد سوره توحيد را ترجمه نمائيد و بهر يک از اهل مملکت بسپاريد تا کل بدانند حق لم يلد و لم يولد است و بابيها بالوهيّت و ربوبيّت قائل سبحان اللّه آيا چه شده که ابن عمران در طور عرفان بعد از اصغای انّنی انا اللّه از سدره مبارکه ذکری ننمود و دفتر توحيد را ترجمه نفرمود
باری اگر نفسی با او ملاقات نمايد از قول مظلوم بگويد اتّق اللّه ندای ناصح امين را بسمع فطرت بشنو و چون کليم آنچه را اصغا نمود و قبول فرمود تو هم از سدره مبارکه انسان قبول نما لعمر اللّه کلمه مبارکه انّی انا الانسان نزد مظلوم اعظمست از جميع آنچه ادراک نمودهاند قل يا ابن باقر در اينظهور تفکّر کن نفسيکه بقدرت قلم اعلی ظاهر نمود آنچه را که اکثر عباد از ملوک و مملوک متحيّر البتّه چنين شخص دارای خزائن حکمت و بيان است بايد بانصاف مزيّن شويد و قصد ادراک نمائيد و بکمال تسليم و رضا اقبال کنيد که شايد بلئآلی مکنونه در اصداف بحر اعظم فائز شويد از علوّ و سموّ ندا اراده توجّه عباد بوده که بعد از اقبال و توجّه القا نمائيم آنچه را که هر نفسی خود را در ظلّ سدره عطا غنی و مستغنی مشاهده نمايد و کان سرّالوجود علی ما اقول شهيدا قل يا ابن باقر مقامترا ادراک نما و از آن تجاوز منما انّه يهديک و يرشدک بما يغنيک و يحفظک ينبغی لک ان تشکر ربّک الفضّال و ربّک الفيّاض و ربّک الکريم لوح برهان که از سمآء مشيّت رحمن مخصوص والد نازل شده تحصيل نما و قرائت کن شايد از شمال وهم و اوهام بيمين يقين و ايقان توجّه نمائی و بنور عدل منوّر شوی يا محمّد قبل علی عليک بهآئی و عنايتی
بگو يا ابن باقر يک کلمه لوجه اللّه ذکر مينمائيم که شايد از عالم اعتساف و ظلم بگذری و بمرقاة توکّل و انقطاع قصد مدائن عدل و انصاف نمائی آيا در دنيا نوری و يا ظهوری ظاهر شد و يا اشراق نمود که تو و امثال تو قبولش کردند و ردّش ننمودند معيّن نما که بوده و نامش چه باری جسارت را بگذار و بما حکم به اللّه راضی شو در لوحی از قبل اين مناجات نازل قرائت نما شايد بر اختيار حق اقرار نمائی و قبول کنی آنچه را که از سمآء مشيّت نازل گشته
سبحانک اللهمّ يا الهی اسئلک باسمک الّذی به سخّرت من فی السّموات و الارض ان تحفظ سراج امرک بزجاجة قدرتک و الطافک لئلّا تمرّ عليه ارياح االانکار من شطر الّذين غفلوا من اسرار اسمک المختار ثمّ زد نوره بدهن حکمتک انّک انت المقتدر علی من فی ارضک و سمائک ای ربّ اسئلک بالکلمة العليا الّتی بها فزع من فی الارض و السّمآء الّا من تمسّک بالعروة الوثقی ان لا تدعنی بين خلقک و ارفعنی اليک و ادخلنی فی ظلال رحمتک و اشربنی زلال خمر عنايتک لأسکن فی خبآء مجدک و قباب الطافک انّک انت المقتدر علی ماتشآء و انّک انت المهيمن القيّوم
يا ابن باقر حق باعلم يفعل ما يشآء ظاهر شده انکار و اقرار تو منوط نبوده و نيست ذکر الوهيّت و ربوبيّت از حق جلّ جلاله بوده و هست اينمظلوم لا زال باين کلمات عاليات ناطق
الهی الهی اشهد بوحدانيتک و فردانيتک و بعظمتک و سلطانک و بقدرتک و اقتدارک و عزّتک يا اله الممکنات و معبود الکآئنات احبّ ان اضع وجهی علی کلّ بقعة من بقاع ارضک و علی کلّ قطعة من قطعاتها لعلّه يتشرّف بمقام تشرّف بقدوم اوليآئک ای ربّ تسمع ندآئی و ضجيجی و صريخی فی ايّامک و تعلم بانّی ادعو عبادک الی النّوروهم يدعوننی الی النّار اسئلک ان تؤيّد عبادک علی الرّجوع اليک و الانابة لدی باب فضلک انّک انت المقتدر العزيز الوهّاب
ايکاش نفحات متضوّعه از آيات را ادراک مينمودی بشنو ندای مظلوم را از ظلم بعدل رجوع نما و از اعتساف بانصاف توجّه کن احضر امام الوجه لتری امواج بحر بيان ربّک الرّحمن و تجلّيات انوار نيّر البرهان ايّاک ان تمنعک الرّياسة عن مشرق نور الاحديّة ضع ما عندک و خذ ما امرت به من لدی اللّه ربّ العالمين عنايت اينظهور بمقامی است که هيچ منصف و عادلی انکار ننمايد قريب چهل سنه ميشود که اينمظلوم عباد را از فساد و نزاع و جدال و قتل منع نموده در ليالی و ايّام قلم متحرّک و لسان ناطق و الحمد للّه نصح مظلومرا اوليای حق قبول نمودند و بان عامل چنانچه در عشق آباد کشته شدند و نکشتند بلکه از ظالمها و قاتلها توسّط و شفاعت کردند و همچنين در ارض صاد و ديار اخری انچه بر حزب اللّه وارد شد صبر نمودند و بحق گذاشتند و از قبل کلّ ميدانند هر سنه نزاع و جدال جاری چه مقدار از نفوس که از طرفين کشته شدند يک سنه در طبری و سنه اخری در زنجان و سنه ديگر در نيريز