تذکرة الوفاء
Category: Bahá’í
5:02 h

تذکرة الوفاء


فی ترجمة حياة قدمآء الأحبّآء

در بيان حال قدماء ياران نفوسی زکيّه که در ايّام مرکز عهد و پيمان حضرت غصن الله الاعظم برفيق اعلی صعود نموده اند و از قلم ميثاق در اين اوراق مذکور و مفتخر گشته اند.

حقوق الطّبع محفوظة لمحمّد حسين علی اکبر يزدی المعروف بکهربائی
ژانويهء 1924 - جمادی الاولی 1342
طبع بالمطبعة العباسيّه فی حيفا سنة 1343 هجريّة

اين کتاب مستطاب شرح احوال جمعی از نفوس مبارکهء مهاجرين ومجاورين است که از فم اطهر ميثاق انور حضرت عبدالبهآء حقائق المقدّسين لتراب عتبته المقدّسة فدا در سنهء 1915 ميلادی مسيحی نزولو صدور يافته و دُرر و لئالی رخشنده ايست که از يم جود و احسان و عفو و غفران آن شمس تابان بر سواحل قلوب اهل اطمينان افکنده شده. قبل از افول نيّر عبوديّت و غروب کوکب رقّيّت جناب آقا محمّد حسين علی اکبر اف يزدی معروف بکهربائی از ساحت اعزّ اکرم صدور اذن و اجازهء طبع آنرا رجا نمودند که به اين خدمت بپردازند و اذن بايشان عنايت شد. و چون در همان اوقات آتش فراق شعله زد و قلوب عشّاق را بنار هجران محترق ساخت و صعود مبارک رجفه در سبع طباق انداخت انجام اين خدمت و عمل در عهدهء تعويق افتاد. و در اين مدّت جناب مذکور ليلاً و نهاراً در کمال همّت و خلوص و امانت و جانفشانی و محبّت بترتيب و تنوير چراغهای الکتريک سه مقام مبارک اقدس مشغول و موفّق بودند. تا الحين که مجدّداً اذن طبع و نشر آن از مرکز امر وليّ امر رحمانی حضرت شوقی افندی ربّانی ارواحنا لوحدته الفداء صادرو جناب مذکور در کمال ذوق و شوق و شعف و سرور دراجرای اين خدمت مهيّا و حاضر لهذا بتصويب محفل روحانی حيفا اقدام و مبادرت بطبع آن فرمودند (و حقوق طبع مختصّ بخود آقا محمّد حسين کهربائيست)

ژانويهء 1924 – ج اوّل 1342 منشی محفل نورالدّين زين (مهر محفل روحانی حيفا)


ترجمه حال جناب نبيل اکبر آقا محمّد قائنی عليه بهاء اللّه

هو اللّه

در نجف اشرف در دائره شيخ مرتضی مجتهد شهير شخصی بی‌ نظير بود مسمّی به آقا محمّد قائنی که عاقبت از فم مطهّر بنبيل اکبر مُلقّب گشت. اين شخص جليل در حوزه آن مجتهد شهير بر جميع تلاميذ تفوّق يافت لهذا از کلّ مستثنا گشت و باجازه اجتهاد اختصاص يافت زيرا شيخ مرتضای مرحوم اجازه بکسی نميداد.

و از اين گذشته در فنون سائره مثل حکمت اشراق و مطالب عرفا و معارف شيخيّه و فنون ادبيّه نهايت مهارت داشت شخصجامعی بود برهان لامعی داشت. چون بنور هدی منوّر و مشام بنفحات قدس معطّر شد شعلهٔ رحمانی گشت و سراج نورانی شد وجد و طرب يافت وله و شعفی دست داد مانند دريا بجوش آمد و بمثابه نهنگ دريای عشق پر خروش گشت.

و چون اجازه اجتهاد از شيخ مشار اليه درنهايت توصيف و تعريف بيافت از نجف ببغداد شتافت و بشرف لقا فائز شد و اقتباس انوار از شجره مبارکهٔ سينا نمود و چنان بهيجان آمد که شب و روز آرام نداشت.

روزی اين شخص محترم در بيرونی بکمال ادب روی زمين حضور نور مبين نشسته بود. در اين اثنا حاجی ميرزا حسن عمو معتمد مجتهدين کربلا با زين العابدين خان فخر الدّوله وارد شدند. حاجی مذکور ملاحظه نمود که حضرت نبيل اکبر دو زانوی ادب روی زمين نهاده و در نهايت خضوع و خشوع نشسته بسيار تعجّب نمود خفيّاً گفت، آقا شما اينجا چه ميکنيد؟ جناب نبيل اکبر فرمودند بجهت همان کار که شما آمده‌ايد. باری، خيلی سبب تعجّب آنها شد زيرا شهرت کرده بود که اين شخص ممتاز از کلّ مجتهدين و معتمد عظيم شيخ جليل است. باری، بعد حضرت نبيل اکبر عازم ايران شدند و باقليم خراسان رفتند. امير قائن مير علَم خان ابتدا بنهايت احترام قيام نمود و حضور ايشان راغنيمت بی‌پايان شمرد. هر کس گمان مينمود که امير با جناب فاضل در درجه عشق است و تعلّق خاطر دارد زيرا مفتون فصاحت و بلاغت و مجنون علوم و فنون او گشته بود ديگر احترامات سائرين واضح و معلوم النّاس علی دين ملوکهم.

حضرت نبيل اکبر در اين عزّت و احترام ايّام ميگذراند ولی شعله محبّت اللّه نگذاشت که کتمان حقيقت نمايد جوش و خروش پوش از کار برداشت چنان بر افروخت که پرده ستر و حجاب بسوخت،

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم                 نبود بر سر آتش ميسّرم که نجوشم

ولی خطّه قائن روشن کرد و جمعی را تبليغ نمود و چون باين اسم شهير آفاق گشت علمای حسود بنفاق و شقاق برخاستند و سعايت بطهران نمودند. ناصر الدّين شاه بانتقام برخاست و امير اقليم از خوف شاه بنهايت تعرّض قيام نمود ولوله در شهر افتاد و فتنه عظيم رخ نمودجميع برآشفتند و بتعرّض پر داختند. ولی آن سر گشته و سودائی و دلداده و شيدائی ابداً فتور نياورد و مقاومت جمهور فرمود. عاقبت آن واقف سرّ مکنون را از قائن سرگون نمودند رهنمون بطهران شد و بيسر و سامان گشت. در طهران عوانان دست تطاول گشودند فرّاشان در جستجو بودند و چاوشان در هر کوی در گفتگو تا بدست آرند و عقوبت و شکنجه نمايند. گاهی مانند آه مظلومان بر هر فرازی ميشتافت و گهی مانند سرشک چشم ستمديدگان بهر نشيبی ميتاخت. لهذا مجبور شد عمامه برداشت و کلاه بر سر گذاشت تا عوانان نشناسند و باذيّت و جفا بر نخيزند

ولی خفيّاً بکمال همّت بنشر نفحات الهی مشغول و به القاء حجج و براهين مألوف. سراجی نورانی بود و شعله ئی رحمانی هميشه در خطر بود و در حالی پر حذر همواره حکومت در جستجو بود و احزاب در گفتگو. لهذا عاقبت ببخارا و عشق آباد توجّه نمود و در آن خطّه و ديار به بيان اسرار ميپرداخت و چون شمع ميگداخت. ولی اين صدمات و بليّات پژمرده و افسرده ننمود بلکه روز بروز بر شعله و حالت افزود لسان ناطق بود و طبيب حاذق هر دردی را درمان بود و هر زخمی را مرهم دل و جان. اهل حکمت اشراق را بقواعد اشراقيّون هدايت مينمود و عارفان را بدلائل کشف و شهود اثبات ظهور مليک وجود ميکرد اعاظم شيخيّه را بصريح عبارات شيخ و سيّد مرحوم اقناع ميکرد و فقها را بآيات قران و احاديث ائمّهٔ هدی دلالت ميفرمود لهذا هر دردمندی را درمان فوری بود و هر مستمنديرا عطای کلّی.

باری، در بخارا بی‌نوا شد و بانواع صدمات مبتلا عاقبت در غربت آن کاشف راز بملکوت بی‌نياز شتافت رساله ئی در نهايت بلاغت دراثبات امر تحرير نمود و ادلّه و براهين قاطعه تقرير کرد ولی در دست ياران نه اميدم چنانست که آن رساله پيدا شود و سبب تنبّه علماء و فضلا گردد.

خلاصه هر چند در اين دار فانی مورد بلايای نامتناهی گشت و لکن جميع مشايخ عظام نظير شيخ مرتضی و ميرزا حبيب اللّه و آيت اللّه خراسانی و ملّا اسد اللّه مازندرانی مشايخ سلف و خلف بی‌نام و نشان گردند و محو و نابود شوند نه اثری و نه ثمری نه ذکری و نه خبری لکن نجم بازغ حضرت نبيل اکبر الی الابد از افق عزّت ابديّه ميدرخشد زيرا هميشه ثابت بر امر مبارک و مشغول بخدمت بود تبليغ نفوس مينمود و بنشر نفحات ميپرداخت.

اين واضحست هر عزّتی که در امر الهی نيست عاقبت ذلّت است و هر راحتی که در سبيل الهی نه عاقبت زحمت است و هر ثروتی نهايت فقر و مسکنت.

فی الحقيقه حضرت نبيل اکبر آيت هدی بود و آيت تقوی در امر مبارک جانفشانی کردو در جانفشانی کامرانی نمود از عزّت دنيا گذشت و از مسند جاه و غنا چشم پوشيد از هر قيدی فراغت داشت و از هر فکری مجرّد بود عالم و فاضل بود در جميع فنون ماهر، هم مجتهد بود هم حکمی هم عارف بود و هم کاشف در علوم ادبی فصيح و بليغ بود و ناطقی بی‌نظير جامعيّتی عظيم داشت. و الحمد للّه خاتمة المطاف بادية الالطاف گشت. عليه بهاء اللّه الأبهی و نوّر اللّه مرقده بانوار ساطعة من ملکوت الأبهی و أدخله فی جنّة اللّقآء و اخلده فی ملکوت الابرار مستغرقاً فی بحر الانوار.

ترجمه حال حضرت اسم اللّه الاصدق

هو اللّه

حضرات ايادی امر اللّه عليهم نفحات الرّحمن که بافق اعلی صعود کردند از جمله جناب اسم اللّه الاصدق از جمله جناب نبيل اکبر آقا محمّد قائنی از جمله جناب ملّا علی اکبر از جمله جناب شيخ محمّد رضای يزدی از جمله حضرت شهيد آقا ميرزا ورقا و ديگرانند.

حضرت اسم اللّه الاصدق حقيقة از بدو حيات تا نفس اخير خدمت بحقّ کردند. در ايّام جوانی در دائرهٔ سيّد مرحوم بودند و از تلامذه ايشان محسوب و بنهايت تقديس در ايران مشهور و بملّا صادق مقدّس ملقّب و معروف بسيار نفس مبارکی و شخص عالم فاضل محترمی بودند. اهل خراسان نهايت تعلّق بايشان داشتند زيرا فی الحقيقه فاضل نحرير بود و از مشاهير علمآء بی‌مثيل و نظير در تبليغ لسان فصيحی و قوّه عجيبی داشت نفوس را بنهايت سهولت اقناع ميکرد.

وقتی ببغداد آمدند و بشرف لقا فائز شدند روزی در بيرونی در کنار باغچه نشسته بودند و من در بالای سر ايشان در اطاقی نشسته بودم. در اين اثنا شاهزاده نوهٔ فتحعليشاه وارد بيرونی شد، از ايشان سؤال نمود که شما کی هستيد؟ فرمودند من بنده اين درگاهم و پاسبان اين آستان و بنای تبليغ گذاشتند. من از بالا گوش ميدادم شاهزاده در نهايت استيحاش باعتراض پرداخت ولی در ظرف ربع ساعت بکمال ملاطفت شاهزاده را ساکت فرمودند بعد از اينکه شاهزاده در نهايت انکار بود و آثار حدّت از شمائلش آشکار حدّتش منقلب به بشاشت شد و نهايت مسرّت اظهار نمود که بسيار مسرورم که خدمت شما رسيدم و کلام شما را شنيدم.

خلاصه در نهايت بشاشت تبليغ ميکرد و از طرف مقابل هر چه حدّت ميديد بملايمت و خنده مقابلی ميفرمود. وضع تبليغشان بسيار خوب بود فی الحقيقه اسم اللّه بود و کينونتش مبعوث نه نامش معروف. احاديث بسياری حفظ داشت و در مطالب شيخ و سيّد مرحوم نهايت مهارت داشت و در بدايت امر در شيراز مؤمن شده شهرت يافت. و چون بی‌محابا بتبليغ پرداخت ايشان را در شيراز مهار کردند و در کوچه و بازار گرداندند ولی در نهايت سرور و بشاشت صحبت ميداشت و در چنين حالت ابداً از برايش فتور و سکوت حاصل نشد. بعد از اينکه در شيراز آزاد شد بخراسان سفر کرد و در آنجا لسان تبليغ گشود و بعد در معيّت جناب باب الباب بقلعه طبرسی رفت و صدمات شديد تحمّل کرد و از جمله فدائيان بود. و چون در قلعه اسير شد او را تسليم سران مازندران نمودند تا او را باطراف ببرند و در بلوکی از بلوکات مازندران شهيد کنند. بعد از آنی که بمحلّ معهود رسيدند و در بند و زنجير بودند خدا شخصی را الهام کرد که ايشانرا نصف شب از زندان رها کرد و همراهی نمود تا بمحلّ امان رسيدند و در امتحانات شديده ثابت و راسخ ماندند.

مثلاً ملاحظه کنيد در قلعه محصور و ستمکاران قلعه را به توپهای قلعه کوب متّصل گلوله ميريختند و حضرات احباب از جمله جناب اسم اللّه هيجده روز بی‌قوت ماندند بدرجه ئی که چرم کفش‌ها را خوردند عاقبت به آب تنها رسيد هر روز صبحی يک جرعه آب ميخوردند و از ضعف جميع بر روی زمين افتاده بودند. وقتيکه لشکر بر قلعه هجوم ميکرد فوراً يک قوّتی من عند اللّه حاصل ميشد که بر می خاستند و لشکر را از قلعه ميراندند. اين گرسنگی مدّت هيجده روز طول کشيد خيلی امتحان شديد بود از يک جهت محصوری و غريبی و از جهت ديگر شدّت گرسنگی و از طرفی هجوم لشکر و وقوع گلوله‌های خمپاره که در وسط قلعه ميافتاد و ميترکيد. خيلی مشکل است که انسان در چنين موقعی صبر و تحمّل کند و ثابت و راسخ بماند و ابداً از برای او تزلزل حاصل نشود.

باری، با وجود اين مصيبت‌های شديده جناب اسم اللّه بهيچوجه فتوری نياورد بعد از آزادی بتبليغ بيش از پيش پرداخت انفاس حيات را جميع وقف ندای بملکوت اللّه نمود و در عراق بشرف لقا فائز شد و همچنين در سجن اعظم بساحت اقدس مشرّف شد و مظهر نهايت عنايت گرديد. فی الحقيقه بحر پر موجی بود و باز بلند پرواز وجهی نورانی داشت و لسانی فصيح و بليغ و قوّت و استقامتی عجيب چون زبان بتبليغ ميگشود برهان مانند سيل روان بود و چون بدعا و مناجات ميپرداخت چشم گريان مانند ابرنيسان بود چهره نورانی بود اخلاق رحمانی بود علم کسبی و لدنّی بود همّت آسمانی بود انقطاع و زهد و ورع و تقوی ربّانی بود. قبر منوّرش در همدانست و از قلم اعلی درحقّ او الواح شتّی نازل و همچنين بعد از صعودش زيارتی مخصوص نازل شد بسيار شخص بزرگواری بود از جميع جهات کامل بود.

اين نفوس مبارکه از عالم رفتند الحمد للّه نماندند که اين بلايای بعد از صعود را ببينند و اين امتحانات شديده را مشاهده کنند که يتزلزل منها الجبال الرّاسخة و القلل الشّامخة. بحقيقت اسم اللّه بود. طوبی لنفس طاف حول جدثه و استبرک بتراب رمسه و عليه التّحيّة و الثّناء فی ملکوت الابهی.

ترجمه حال حضرت ملّا علی اکبر عليه بهاء اللّه

هو اللّه

و از جملهء ايادی امر اللّه حضرت ملّا علی اکبر عليه بهاء اللّه الابهی است. اين شخص بزرگوار در بدايت حيات بمدارس علوم و فنون رفت شب و روز ميکوشيد تا در قواعد قوم و معارف ملّت و فنون عقليّه و علوم فقهيّه نهايت مهارت حاصل نمود. در بساط حکما و عرفا و شيخيّه داخل شد و در آن اقاليم علم و عرفان و اشراق سير و سياحت مکمّل مينمود ولی تشنه چشمهء حقيقت بود و گرسنه مائده آسمانی. در آن بساطها آنچه کوشيد سيراب نشد و نهايت آمال و آرزو نيافت لب تشنه ماند و حيران و سر گردان. زيرا در احزاب شور و ولهی نديد جذب و طربی نيافت بوی عشقی استشمام ننمود و چون بعمق مسائل احزاب رسيد ملاحظه نمود از يوم ظهور حضرت رسول محمّد المحمود روحی له الفدا تا يومنا هذا احزاب لايحدّ و لا يحصی پيدا شده مذاهب مختلفه آراء متنوّعه مسالک مختلفه طرائق کثيره که هر يک بعنوانی دعوای مکاشفات معنويّه مينمودند و بخيال خويش سبيل مستقيم می پيمودند لکن بحر محمّدی يک موج ميزد و جميع اين احزاب را بعمق دريا ميبرد لا تسمع لهم صوتاً ولا رکزا. اگر کسی در تاريخ تتبّع نمايد می بيند که در اين دريا امواج لايحدّ و لا يحصی پيدا شد لکن عاقبت مانند ظلّ زائل گشت موجها فانی و دريا باقی ماند. لهذا حضرت علی قبل اکبر روز بروز تشنه‌ تر شد تا بدريای حقيقت رسيد فرياد برآورد:

اللّه اکبر هذا البحر قد ذخرا                و هيّج الرّيح موجاً يقذف الدّررا
فاخلع ثيابک و اغرق فيه و دع               عنک السّباحة ليس السّبح مفتخرا

باری، حضرت علی قبل اکبر مانند فوّاره بفوران آمد و بمثابه مآء معين حقائق و معانی جريان يافت * در بدايت سلوک در مراتب تسليم و رضا مسالک فقر و فنا پيمود و اقتباس انوارکرد پس بتبليغ پرداخت چه خوش ميگويد

ذات نايافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش

مبلّغ چنين بايد که بدايت خود را تبليغ کند پس ديگران را اگر خود در منهج شهوات سالک چگونه ميتواند بآيات بيّنات هدايت کند.

باری، اين شخص جليل بتبليغ جمّی غفير موفّق شد گريبان بمحبّت اللّه چاک فرمود و در سبيل عشق چالاک شد سر گشته و سودائی شد و مشهور بشيدائی. در طهران بايمان و ايقان رسوای خاص و عام گرديد در کوچه و بازار ببهائی مشار بالبنان گشت. هر وقت فتنه ئی ميشد اوّل او گرفتار ميگشت و حاضر و مهيّا بود زيرا نخورد نداشت بکرّات و مرّات بحبس و زنجير افتاد و در تهديد تيغ و شمشير بود و شمائل آن وجود مبارک با شمائل حضرت امين جليل در زير زنجير سبب عبرت هر سميع و بصير است که اين دو وجود مبارک چگونه در حالت تسليم و رضا در تحت سلاسل و اغلال نشسته‌اند و بنهايت سکون و قرار هستند.

کار بجائی رسيد که هر وقت ضوضا بلند ميشد جناب علی قبل اکبر عمامه بر سر مينهاد و عبا در بر ميکرد و منتظر ميشد که عوانان بر انگيزند و فرّاشان بريزند و چاوشان بسجن و زندان برند. ولی قدرت الهيّه را ملاحظه کنيد که با وجود اين محفوظ و مصون ماند.

نشان عارف آن باشد که خشکش بينی از دريا

فی الحقيقه او چنين بود. با وجود آنکه در هر دقيقه ئی جانش در خطر بود اهل کين در کمين و او شهير بمحبّت نور مبين مع ذلک از هر آفتی محفوظ بود در قعر دريا خشک و در وسط آتش برداً و سلاما تا آنکه صعود فرمود. باری، بعد از حضرت مقصود نيز در نهايت ثبوت و رسوخ برعهد و پيمان ربّ ودود بود منادی ميثاق بود و مروّج عهد نيّر آفاق

در ايّام لقا بنهايت شوق و شعف بساحت اقدس شتافت و شرف مثول يافت و بنظر عنايت ملحوظ گشت و بعواطف رحمانيّه مشمول پس مراجعت بايران کرد و در جميع ايّام بخدمت امر ميپرداخت. با ظالمان هميشه مجادله ميکرد هر چه تهديد و تخويف مينمودند در مقابل تشديد ميکرد و شکست نميخورد آنچه ميخواست ميگفت و از ايادی امر اللّه بود و در نهايت ثبات و استقامت.

با او محبّت مخصوص داشتم زيرا خوش صحبت بود و نديم بی‌مثيل و نظير. در اين ايّام شبی در عالم رؤيا ايشان را ديدم هر چند هيکل جسيم بود ولی در عالم رؤيا جسيم‌ تر و فربه‌ تر مشاهده شد. مثل اينکه سفری رفته گفتم جناب خوب فربه شده‌ايد گفت بلی الحمد للّه در جايهائی سفر کردم هوا در نهايت لطافت آب در غايت عذوبت مناظر پر حلاوت غذا با لذّت لهذا بمن ساخته است و قوّت گرفته‌ام و نشئه اولای جوانی يافته‌ام بنفحات رحمانی مأنوس بودم و بذکر حقّ مشغول و ببراهين الهی ناطق تبليغ ميکردم ( تعبير تبليغ در جهان ديگر عبارت از نشر نفحات قدس است همان بمنزله تبليغ است ). باری، قدری با هم صحبت داشتيم در اين اثنا جمعی وارد شدند و ايشان غائب گشتند.

مرقد نورانيش در طهرانست هر چند جسمش مدفون در تراب است و لکن روح پاکش در مقعد صدق عند مليک مقتدر. بسيار اشتياق زيارت مراقد احبّای الهی را دارم اگر فراهم آيد. اينها بندگان جمال مبارکند در سبيل او بلايا ديدند و مشقّتها کشيدند و صدمات خوردند. عليهم بهاء اللّه الابهی و عليهم التّحيّة و الثّناء و عليهم الرّحمة و الغفران من ساحة الکبرياء.

ترجمه حال حضرت شيخ سلمان

هو اللّه

حضرت شيخ سلمان عليه بهآء اللّه الابهی. اين قاصد امين و پيک مبين در سنهٔ ١۲٦٦ در هنديان ندای الهی شنيد و مانند طيور باوج سرور بر پريد چنان منجذب شد که از هنديان پياده بتاخت و بطهران شتافت. شور و ولهی و سرور و شعفی داشت چون بطهران وارد شد خفيّاً با ياران الهی همراز و هم آواز بود. تا روزی با آقا محمّد تقی کاشانی عليه بهاء اللّه الابهی در بازار ميگذشت فرّاشان از عقب روان شدند و محلّ او را يافتند. روز ثانی او را چاوشان داروغه و فرّاشان بجستجوی اوفتادند عاقبت گرفتند نزد محتسب شهر آوردند. سؤال نمود که تو کی هستی؟ گفت من از اهل هنديانم بطهران آمده‌ام و عزم خراسان دارم تا بزيارت حضرت رضا عليه السّلام مشرّف شوم. گفت ديروز با اين شخص قبا سفيد، بچه سبب ميرفتی؟ گفت عبائی روز پيش باو فروختم و بهای آن را روز بعد ميخواستم. گفت تو شخص غريبی، چگونه اعتماد باو نمودی؟ گفت شخص صرّافی کفيل شد جناب آقا محمّد صرّاف عليه بهاء اللّه را ذکر کرد. محتسب گفت ای فرّاش او را نزد صرّاف بر و تحقيق کيفيّت نما. چون نزد صرّاف رفتند فرّاش پيش افتاد گفت مسئله عبا و کفالت شما چگونه است بيان کن، گفت من خبر ندارم فرّاش بسلمان گفت بيا مسئلهٔ معلوم گشت که تو بابی هستی.

چون از چهار سو مرور کردند و عمامه پيک امين مانند عمامهٔ اهل شوشتر بود شخصی شوشتری از حجره تجارت برون آمد و دست در آغوش شيخ نمود و گفت خواجه محمّد علی کجا بودی کی آمدی خوش آمدی، جواب داد چند روز است آمده‌ام و حالا گير داروغه افتاده‌ام. بفرّاش گفت چه ميخواهی از جان اين شخص گفت بابی است شخص شوشتری گفت استغفر اللّه من اين خواجه محمّد علی را ميشناسم مرد مسلمانيست متّقی و از شيعيان علی و مبلغی بفرّاش داد و جناب شيخ را خلاص کرد. چون داخل حجره شدند آن شخص استفسار از احوالات نمود مشاراليه گفت من خواجه محمّد علی نيستم. خواجه شوشتری حيران ماند و گفت سبحان اللّه بعينه مثل او هستی بدون امتياز حال که نيستی آنچه بفرّاش داده‌ام بده جناب سلمان فوراً آن مبلغ را داد و از آنجا رو بدروازه گذاشت و بهنديان شتافت.

باری، تا آنکه جمال مبارک بعراق عرب تشريف آوردند اوّل قاصديکه بساحت اقدس آمد آن پيک رحمانی بود و بشرف حضور مثول يافت و با لوحی خطاب بياران هنديان مراجعت کرد.

اين نفس مبارک هر سال پياده عزم کوی دوست مينمود و با الواح مراجعت باصفهان و شيراز و کاشان و طهران و شهرهای ديگر ميکرد و الواح الهی را ميرساند.

از سنه ٦٩ تا ايّام صعود مبارک سنهء ١٣٠٩ هر سال بساحت اقدس ميشتافت و عرايض ميرساند و الواح حامل ميشد و محفوظ و مصون بصاحبان الواح ميرساند. در اين مدّت مديده هر سال پياده از ايران بعراق و يا بادرنه و يا بسجن اعظم در نهايت شوق و شعف می آمد و مراجعت ميکرد. فی الحقيقه تحمّل شديد داشت سفر پياده مينمود و غذايش اکثر نان و پياز بود و در اين مدّت مديده در جميع اسفار چنان حرکت نمود که ابداً در جائی گير نکرد و عريضه و لوحی از دست نداد جميع عرايض را رسانيد و جميع الواح را بصاحبانش واصل کرد. با وجود اينکه در اصفهان بکرّات و مرّات در تعب و مشقّت شديد افتاد صبور و شکوربود بيگانگان لقب او را جبرئيل بابيان نهاده بودند در تمام عمر خدمتی عظيم بامر اللّه نمود زيرا سبب ترويج شد و مورث سرور احبّای الهی گشت. در هر سال بشارات الهی را بشهرها و قراء ايران ميرساند و در ساحت اقدس مقرّب بود و نظر عنايت مخصوصی باو بود الواحی بنام او در کتب الهی موجود. و بعد از صعود جمال مبارک روحی لاحبّائه الفدا ثابت و راسخ بر ميثاق بود و بکمال قوّت بخدمت امر ميپرداخت و بر نهج سابق هر سال بسجن اعظم وارد و مکاتيبی از احبّاء همراه داشت و جواب آنرا گرفته رجوع بايران ميکرد تا آنکه در شيراز بال و پر گشود و بملکوت ابهی پرواز کرد.

از بدايت تاريخ بشر الی يومنا هذا چنين پيک امينی و قاصد نور مبينی در عالم وجود موجود نگشت. حال باز ماندگان محترمی در اصفهان دارد بجهت انقلاب ايران پريشانند البتّه احبّای الهی مراعات آنها را خواهند داشت عليه بهاء اللّه الابهی و عليه التّحيّة و الثّناء.

ذکر حضرت افنان سدره مبارکه جناب آقا ميرزا محمّد علی عليه بهاء اللّه الابهی

هو اللّه

در ايّام مبارک در نهايت سختی سجن اعظم نميگذاشتند کسی از احبّاء از قلعه برون رود و يا نفسی از ياران درون آيد. کج کلاه و سيّد بر سر دروازه دوم منزل داشتند و شب و روز مواظب بودند چون نفسی را از احبّاء مسافر ميديدند فوراً بحکومت ميرفتند و خبر ميدادند که اين شخص عرائض آورده و جواب خواهد برد. حکومت نيز آنشخص را گرفته بعد از اخذ اوراق و حبس سرگون مينمود. اين دأب حکومت شد و مدّت مديدی دوام نمود حتّی نه سال فی الحقيقه اندک اندک زائل شد. در چنين اوقاتی جناب فرع جليل سدره مقدّسه حضرت حاجی ميرزا محمّد علی افنان از هندوستان تشريف آوردند بمصر و از مصر تشريف بردند به مرسيليا.

روزی من بالای بام خان بودم بعضی ياران حاضر و من راه ميرفتم مغرب بود در اين اثنا نظرم بساحل دور افتاد ديدم که يک کالسکه می‌آيد گفتم حضرات چنين احساس ميشود که نفس مقدّسی در اين کالسکه است امّا خيلی دور از نظر بود. گفتم بيائيد برويم دم دروازه اگر چه نميگذارند بيرون برويم ولی آنجا می ايستيم تا بيايد. يک دو نفر را گرفتم رفتم دروازه بان را صدا کردم و خفيّاً باو اکرام کردم و سرّاً گفتم يک کالسکه می‌آيد همچنين گمان ميکنم که در آن يکی از دوستان ماست وقتيکه وارد ميشود تو بايد تعرّض نکنی و بضابط نيز مراجعت ننمائی

خلاصه يک صندلی گذاشت نشستم مغرب شده بود در بزرگ را هم بسته بودند دريچهٔ کوچک باز بود دروازه بان بيرون ماند. کالسکه آمد ايشان وارد شدند واقعاً چه وجه نورانی داشت سراپا قطعه نور بود انسان چون بوجه مبارکش نگاه ميکرد مسرور ميشد چه که در نهايت ثبوت و رسوخ و ايمان و ايقان بود و روی بشوش داشت بسيار نفس مبارکی بود روز بروز ترقّی ميکرد روز بروز بر ايمان و ايقان و نورانيّت و انجذاب و اشتعال می افزود چند روزی که در سجن اعظم بود ترقّی فوق العاده نمود. مقصداينست که کالسکهٔ ايشان ميان عکا و حيفا بود که انسان احساس نورانيّت و روحانيّت ميکرد.

باری، بعد از استفاضهٔ فيوضات نامتناهی مرخّص از حضور شدند و بصفحات چين سفرنمودند و مدّتی در آنجا ايّامی برضای حقّ بسرميبردند و متذکّر بودند. بعد بهندوستان آمده در هندوستان صعود نمودند. حضرات افنان و احبّاء در هندوستان مصلحت چنان ديدند که جسد مطهّرش را بعراق بفرستند ظاهر باسم نجف تا در جوار مدينة اللّه مقرّ يابند زيرا در قبرستان مسلمانان راه نميدادند. جسد مبارکش امانت گذاشته شده بود آقا سيّد اسد اللّه در بمبائی بود متکفّل حمل جسد مطهّر شد و باحترام تمام بعراق رساند. ايرانيان اعداء در واپور بودند در بوشهر خبر دادند که نعش ميرزا محمّد علی بابی را بنجف ميبرند تا نعش شخص بابی در نجف اشرف در وادی السّلام در جوار مقدّس دفن شود و اين جائز نيست. خواستند جسد مقدّس را از کشتی برون برند ولی نتوانستند مقدّرات غيبيّه را ببينيد چه ميکند.

مختصر هيکل مقدّس ببصره رسيد و چونزمان احتياط و تقيّه بود بحسب ظاهر آقا سيّد اسد اللّه مجبور بود بنجف اشرف ببرد مگر اينکه بانواع تدابير کاری بکند که در جوار مدينة اللّه دفن نمايد. هر چند نجف اشرف محلّ مبارک است الی الابد ولی آرزوی ياران اين بود لهذا خدا اعدا را واداشت تا اينکه ممانعت کنند. اعدا هجوم کردند که در قرنتينه جسد مطهّر را ببرند و در بصره دفن کنند و يا بدريا و يا بصحرا بيندازند. اين مسئله اهمّيّت پيدا کرد بدرجه ئی که ممکن نشد بنجف ببرد مجبوراً آقا سيّد اسد اللّه ببغداد برد. در بغداد ممکن نشد جائی دفن کند که از تعرّض اعداء مصون ماند نهايت مصلحت ديدند که بحضرت سلمان پاک فارسی درپنج فرسخی بغداد ببرند و در مداين قريب قبر سلمان پاک نزديک ايوان کسری دفن کنند. باری، بردند آنجا جنب ايوان نوشيروان در نهايت احترام اين وديعه الهی را در مرقد متين گذاشتند. تقدير چنان بود که بعد از هزار و سيصد سال که پای تخت ملوک ايران خراب و ويران شده بود و اثری جز تپّه‌های خاک و خرابه نمانده بود و ايوان نيزنصفش شکاف خورده سقط افتاده دو باره ايوان شکوه خسروی يابد و جلوه کسروی نمايد. و حقيقةً طاق عجيبی است پنجاه و دو قدم عرض دهنه آنست و بسيار بلند.

Ocean 2.0 Reader. Empty coverOcean 2.0 Reader. Book is closedOcean 2.0 Reader. FilterOcean 2.0 Reader. Compilation cover