تسبیح و تقدیس بساط قدس عز مجد سلطانی را لایق که لم یزل و لا یزال بوجود کینونیت ذات خود بوده و هست و لم یزل و لا یزال به علو ازلیت خود متعالی از ادراک کلشیئ بوده و هست خلق نفرموده آیة عرفان خود را در هیچ شیئ الا بعجز کلشیئ از عرفان او و تجلی نفرموده بشیئ الا بنفس او اذ لم یزل متعالی بوده از اقتران بشیئ و خلق فرموده کل شیئ را بشأنی که کل بکینونیت فطرت اقرار کنند نزد او در یوم قیامت باینکه نیست از برای او عدلی و نه کفوی و نه شبهی و نه قرینی و نه مثالی بل متفرد بوده و هست بملیک الوهیت خود و متعزز بوده و هست بسلطان ربوبیت خود
نشناخته است او را هیچ شیئ حق شناختن و ممکن نیست که بشناسد او را شیئ بحق شناختن زیرا که آنچه اطلاق میشود بر او ذکر شیئیت خلق فرموده است او را بملیک مشیت خود و تجلی فرموده باو بنفس او در علو مقعد او و خلق فرموده آیۀ معرفت او را در کنه کلشیئ تا آنکه یقین کنند باینکه او است اول و آخر و او است ظاهر و باطن و او است خالق و رازق و او است قادر و عالم و او است سامع و ناظر و او است قاهر و قائم و او است محیی و ممیت و او است مقتدر و ممتنع و او است متعالی و مرتفع و او است که دلالت نکرده و نمیکند الا بر علو تسبیح او و سمو تقدیس او و امتناع توحید او و ارتفاع تکبیر او
و نبوده از برای او اولی الا باولیت خود و نیست از برای او آخری الا بآخریت خود و کلشیئ بما قد قدر فیه او یقدر قد شیئ بشیئیته و حقق بانیته و باو بدء فرموده خداوند خلق کلشیئ را و باو عود میفرماید خلق کل شیئ را و او است که از برای او کل اسماء حسنی بوده و هست و مقدس بوده کنه ذات او از هر اسم و وصفی و متعالی بوده کافور ساذج او از هر بهائی و علائی و منزه بوده جوهر مجرد او از هر امتناعی و ارتفاعی و او است اول و لا یعرف به و او است آخر و لا یوصف به و او است ظاهر و لا ینعت به و او است باطن و لا یدرک به و او است اول من یؤمن ”بمن یظهره الله“ و او است اول من آمن ”بمن یظهر“ و او است شیئ واحد که خلق کل شیئ بخلق او میشود و رزق کلشیئ برزق او داده میشود و موت کلشیئ بموت او ظاهر میشود و حیات کلشیئ بحیات او ظاهر میشود و بعث کلشیئ ببعث او ظاهر میشود لم یر عین الوجود بمثله لا من قبل و لا من بعد
ذلک اسم الهویة و طلعة الربوبیة المستقرة فی ظل وجهة الالوهیة و المستدلة علی سلطان الوحدانیة و لو علمت ان یذوقن کلشیئ حبه ما ذکرت ذکر نار اذ انها لما لم تسجد لها خلقت کینونیتها بما هی فیها و علیها و الا کل لما یذوقن من حبه نور من نور فی نور الی نور علی نور یهدی الله بنوره من یشاء و یرفعن الله لنوره من یرید انه مبدء و معید و او است که خداوند واحد احد از برای او بظهور نفس او هیجده نفس که خلق شده اند قبل کلشیئ از نفس او خلق فرموده و آیۀ معرفت ایشان را در کینونیت کلشیئ مستقر فرموده تا آنکه کل بکنه ذات خود شهادت دهند بر اینکه او است واحد اول و حی لم یزل و حکم نفرموده احدی از ممکنات را الا بعرفان نفس خود و توحید کنه کینونیت خود اذ کل ما سویه خلق عنده قد خلق بامره الا له الخلق و الامر من قبل و من بعد ذلک رب العالمین
و بعد مخفی نباشد بر ناظر این کلمات که خداوند خلق قرآن را عود فرمود در روز قیامت بظهور نفس خود در او و بعد خلق فرمود خلق کلشیئ را بدعا کأن کلشیئ حینئذ قد خلق زیرا که هر شیئ که خلق شده از برای یوم ظهور الله بوده زیرا که او است ما ینقطع الیه کلشیئ و ما ینتهی الیه کلشیئ و بعد که ظاهر شد بظهور آیات قدرت خود شبهۀ نیست که کل شیئ بکمال ما یمکن ان یوصل بلقاء الله رسیدند دو مرتبه خلق فرمود خداوند عز و جل مشیت اولیه را و خلق فرمود باو کلشیئ را و چونکه الآن خلق کلشیئ در خلق بدیع ذکر شد دلیل است که خلق او لم یزل و لا یزال بوده اذ لم یکن شأن کان الله الها و لم یکن خلق یعبده و ان الله لم یزل کان فی علو قدسه و ما دونه فی دنو حده و اول خلق کلشیئ در این آن که آن یوم جمعه است بما یذکره الله شده و حضرت رب العزه این خلق بدع را بامر خود خلق و مستقر در ظل او فرموده الی ان یعیده زیرا که شبهه نیست که الله یبدء ذلک الخلق ثم یعیده و ان الله کان علی کلشیئ قدیرا
و منظم فرموده خلق کلشیئ را بعدد کل شیئ باوامر یکه نازل فرموده از ساحت قدس خود و مشرق ساخته از شمس جود خود تا آنکه کلشیئ بذکر کلشیئ در کلشیئ متکمل در کمال گشته از برای ظهور قیامت اخری تا آنکه جزا دهد هر شیئ را جزای کل شیئ ان کان من نفی بعدله و ان کان من اثبات بفضله اذ علم او بکلشیئ قبل کلشیئ مثل علم او است بکلشیئ بعد کلشیئ و قدرت او قبل خلق کل شیئ بر کل شیئ بمثل قدرت او است بعد خلق کل شیئ بر کلشیئ لم یزل الله کان عالما بکل شیئ و قادرا علی کلشیئ له الاسماء الحسنی من قبل و من بعد یسبح له من فی السموات و من فی الارض و ما بینهما لا اله الا هو العزیز المحبوب
و بعین یقین نظر کن که ابواب دین بیان مترتب گشته بعدد کلشیئ و در ظل هر بابی ملائکۀ سموات و ارض و ما بینهما باذن الله مسبحند و مکبر و مقدسند و ممجد و عاملند و معظم و کل در یوم ظهور الله که ظهور نقطۀ بیان است در آخرت او راجع باو خواهند شد و هر گاه بعدد کلشیئ از نفوس ممتنعه راجع باو شوند ثمرۀ کلشیئ نزد او ظاهر گشته فطوبی لمن یحشر یوم القیمة بین یدی الله و لیقبلنه الله عن باب من ابواب کلشیئ اذ انه ذات نفس قد رجع الیها کل من قد دان بالبیان بما قد عمل فی ذلک الباب فلتسرعن فی ذلک ثم و لتسرعن ثم و لتسرعن ثم و لتسرعن ثم و لتسرعن زیرا که خداوند اسرع کل حاسبین است
چه بسا که حاضر نشود نزد او کل ابواب کلشیئ و حکم فرماید بعود خلق بیان و سمواتی که در بیان مرتفع شده کل را مطوی فرماید در قبضه خود بمثل آنکه در قرآن بما لا عد ابواب متکثره در نزد مؤمنین باو متکثر شده و در حینی که خداوند عود خلق قرآن فرموده نبود نزد او الا یک نفس واحده که یک باب از ابواب حکم ذکر میشود نزد او کذلک یفعل الله ما یشاء و یحکم و یرید لا یسئل عما یفعل و کل عن کلشیئ یسئلون
و در آنوقت که عود کل خلق قرآن شد و بدء خلق کلشیئ در بیان شد مقر نقطه که مظهر ربوبیت بوده بر ارض اسم باسط بود که سمواتی که در قرآن مرتفع شده بود کل مطوی شد و راجع شد بنقطۀ اول و لم یشهد علی ذلک الا الله و من عنده مع آنکه نازل نفرموده بود در قرآن امری اهم از امر قیامت و عرض بر او خداوند محصی است عدد کل نفوسی که متدین شده بودند بدین قرآن و در حین رجع از کل این نفوس یک نفس بین یدی الله بوده که عود کلشیئ شده و خلق کلشیئ در نشأۀ اخری بامر الله متعالی گشته فلتراقبن انفسکم ان یا اولی البیان ان لا تحتجبن عن الله ربکم و انتم باللیل و النهار تحبون ان تتقدسون.
امری که خداوند عز و جل فرض نموده کلمۀ ﴿لا اله الا الله﴾ حقا حقا اذ کل بیان راجع باین کلمۀ خواهد شد و نشر خلق آخر از این کلمۀ خواهد شد و معرفت این کلمۀ منوط است بمعرفت نقطۀ بیان الذی قد جعله الله ذات حروف السبع و من یوقن انها نقطة القرآن فی أخریٰها و نقطة البیان فی أولیٰها و انها هی مشیة الأولیة التی انها هی قائمة بنفسها و کلشیئ یخلق بامرها و قائم بها فاذا قد شهدت کینونیته علی توحید ربه اذ من لم یؤمن بها نفی یدخل فی النار و ای نار ابعد ممن لم یؤمن بها و من یؤمن بها یدخل فی الاثبات و ای جنة اعلی ممن یؤمن بها تلک کلمة قد سبحت و عظمت و کبرت و قدست و مجدت ربها بالغدو و الآصال و نظر مکن در این کلمۀ الا بمثل اینکه نظر میکنی در شمس سماء
و نظر مکن بمن یؤمن بها الا بمثل اینکه نظر میکنی در مرآت اذ کل من یؤمن بذات حروف السبع کینونیته یستمد باسم من اسماء الله عز و جل و ظاهره ورقة من ورقة شجرة الاثبات کلشیئ راجع باین شیئ واحد میگردد و کلشیئ باین شیئ واحد خلق میشود و این شیئ واحد در قیامت بعد نیست الا نفس ”من یظهره الله“ الذی ینطق فی کل شأن: ”اننی انا الله لا اله الا انا رب کلشیئ و ان ما دونی خلقی ان یا خلقی ایای فاعبدون“ و بدانکه او است مرآت الله که متجلی میشود از او مرآت ملک که حروف حی باشند و دیده نمیشود در او الا الله و هر کس در بیان کلمۀ ﴿لا اله الا الله﴾ میگوید باو متوجه الی الله میشود چنانکه باو بدء خلق او شده و باو عود خلق او میشود
ثمرۀ این علم این است که در وقت ظهور ”من یظهره الله“ نگوئید که ما ﴿لا اله الا الله﴾ میگوئیم و اصل دین این است زیرا که آنچه میگوئید شبحی است از شمس او که در ظهور اولای او متجلی شده و او است احق باین کلمۀ از کینونیات کل خلق بنفس خود زیرا که اگر مرآت بگوید در من شمس است در نزد شمس ظاهر است که شبح او است که او میگوید قد عرفناکم ان یا خلق البیان علو وجودکم فی کلمة ربکم أن لا تحتجبن ”بمن یظهرنه الله“ یوم قیامه بالحق فإن ما أنتم به تنطقون مثال ظهوره فی افئدتکم و ما ینطق به ذلک ما قد شهد الله علی نفسه علی انه لا اله الا هو المهیمن القیوم
و امروز هر نفسی که در قرآن این کلمۀ که جوهر کل دین است میگوید شبهه نیست که بقول محمد رسول الله - صلی الله علیه و اله - من قبل میگوید و شمس این کلمۀ در فؤاد او بوده که شبح آن در قائلین امروز متجلی است و لذا راجع میشود باو در ظهور اخرای او که ظهور نقطۀ بیان است نه اولای او زیرا که در ظهور اولای او شجرۀ توحید در کینونیات خلق مرتفع نشده بود و حال که هزار و دویست و هفتاد سال گذشت این شجره بمقام ثمر رسیده هر کس در او هست شبحی از آن شمس نقطۀ فرقان که عین نقطۀ بیان است در نزد او لابد ظاهر خواهد کرد
مثل زدم باعلی کلمۀ که دین کل قائم بآن است و بقول آن اول دین ثابت میشود و کل در وقت موت همین را میگویند و باو راجع میشوند إذ اشباح المرایا لا یرجع الا الی ما قد بدء و اذا ارتفعت المرآت ما فیها من مثال الشمس یرجع الیها اذ قد بدئت منها و لم یکن رجعها و لا عودها الا فی حد مرآتیتها
جائیکه علو کلمۀ فرقان من قبل و علو کلمۀ بیان من بعد نزد شمس حقیقت این قسم باشد چگونه است شئونی که متفرع بر این کلمۀ است از معرفت اسماء الله و معرفت نبی و معرفت ائمۀ هدی و ابواب هدی و مسائل فروعیه که لا یعد و لا یحصی هست هر نفسی بیکی از آنها محتجب شده از کینونیتی که بدء وجود او از او بوده و راجع میشود باو در صورتی که از شجرۀ اثبات بوده و آیۀ توحید او مدل بر شمس بوده و اگر العیاذ بالله که مدل بر او نبوده که لایق ذکر نیست
زیرا که نفوسی که خود را منسوب بقرآن کرده چقدر حکم بغیر ما انزل الله در ایدی ایشان هست و این در ذکر کینونیت آنها بوده نه در ذکر ما یتفرع علی الکینونیات اذ ما یتفرع الی ما دون الحق یرجع الی کینونیته و کینونیته لما لم یدل علی الله لا یذکر عند الله و آنچه ما یتفرع بکینونیات حقه است راجع میشود بآنها و آنها اگر آیات مستقره باشند در مرایای افئدۀ خود نه مستودعه در بدء و عود راجع میشوند بمقاعد خود و لما کان الشمس لم تزل مشرقة تلک المرایا لا تزال مستدلة و نبوده است از برای فیض خداوند در هیچ شأن تعطیل و نفادی
من یقل: الله الله ربی و لا اشرک بربی احدا و ان ذات حروف السبع باب الله لن ادعو معه بابا و یؤمن ”بمن یظهره الله“ فاذا قد فاز بذلک الباب الاول من الواحد الاول و طوبی للفائزین من حسن یوم عظیم ذلک یوم کل علی الله ربهم یعرضون.
ملخص این باب آنکه رجوع محمد - صلی الله علیه و اله - و مظاهر نفس او بدنیا شد و ایشان اول عبادی بودند که بین یدی الله در یوم قیامت حاضر شدند و اقرار بوحدانیت او نموده آیات باب او را بکل رسانیدند و خداوند بوعده که فرموده بود در قرآن: ﴿و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین﴾ ایشانرا ائمه گردانید و بهمان دلیل که نبوت محمد - صلی الله علیه و اله - از قبل ثابت است بهمان رجوع ایشان بدنیا عند الله و عند اولی العلم ظاهر است و آن دلیل آیات الله است که ما علی الارض از اتیان بمثل آنها عاجز میباشند
و شبهه نیست که شرف عبد بتوحید خداوند و معرفت او است و اقرار بعدل و طاعت و رضای او و شبهه نیست که این نفوس مقدسه قبل از هر نفسی بآنچه جوهر کل علو و عزت است فائز گردیده زیرا که هر ذی روحی که تصور کند عزی مشاهده نمیکند الا برضای خداوند و شبهه نیست که ایشان اول انواری بودند که بین یدی الله سجده نموده و آیاتی که نازل فرموده بود بر باب خود قبول نموده تبلیغ آنها را فرموده
و هیچ علوی در امکان اعلی تر از این نیست که فؤاد عبد مدل علی الله باشد و بقدر تسع تسع عشر عشر تاسعه از محبوب خود محتجب نباشد زیرا که هر نفس آنچه در حیات خود میکند اراده نمیکند الا رضاء الله را زیرا که این است منتهای مقصد کل و شبهه نیست که رضاء الله ظاهر نمیشود الا برضای آنکسی که خداوند باو حجت خود را عطا فرموده باشد و شبهه نیست که این انوار مقدسه برضای خداوند قبل کلشیئ مسترضی شده و همین است علو اعلی فوق هر علوی و سمو ابهی فوق هر سموی
و شبهه نیست که رجع ایشان در ظهور آخرت اعظم تر است نزد خداوند از ظهور بدء ایشان در قبل و بآنچه قبل نبوت ثابت شده امروز ولایت ثابت میشود اگر چه ظهور نقطۀ بیان همان بعینه ظهور محمد است در رجع آن و لکن چون ظاهر شده بظهور الله کل اسماء در ظل و مستدل علی الله هستند زیرا که او است اول و آخر و ظاهر و باطن و از برای اسماء حسنی مخصوص گردانیده خداوند اسماء ایشان را در این کور بحروف حی زیرا که چهارده نفس مقدس بوده و اسم مکنون مصون که باسماء ابواب اربعه یا انوار عرش یا حوامل خلق و رزق و موت و حیات مذکور میشوند که کلا عدد حی میشوند که اقرب اسماء بوده اند الی الله و ما سوای آنها مهتدی هستند بهدای ایشان زیرا که بدء فرمود خداوند خلق بیان را بایشان و رجع خواهد فرمود خلق بیان را بایشان
و ایشان انواری بوده اند که لم یزل و لا یزال نزد عرش حق ساجد بوده و هستند در هر ظهوری باسمی مذکور نزد خلق بوده و در هر ظهوری تغییر اسماء جسدیه از برای ایشان بوده و لکن اسماء کینونیت که مدل علی الله بوده و در افئدۀ ایشان ظاهر بوده و اگر نبود بقرب کینونیت خود نتوانستند بین یدی الله حاضر شوند لم یزل و لا یزال بوده و هست و از برای خداوند اسماء ما لا نهایة بما لا نهایة بوده و هست و لکن کل باین اسماء متجلی گشته چنانکه هدایت کل بهدایت اینها شده و در افئدۀ این اسماء دیده نمی شود الا الله بل در فؤاد هیچ نفس مؤمنی و مؤمنۀ دیده نمیشود الا آن اسمی که فؤاد آن مستمد باو است از خداوند و در او دیده نمیشود الا الله وحده ألا له الخلق و له الامرمن قبل و من بعد لا اله الا هو الحی القیوم
و هر نفسی که مؤمن بمحمد - صلی الله علیه و اله - بوده با دون آن رجع نموده در ظل او و ان کلا یجزی بما کسبوا و الله علی کلشیئ شهید.
در اینکه علی - علیه السلام - راجع شد بدنیا با آنچه مؤمن باو بودند و دون آن و او ثانی من آمن بالنقطه است بعد از سین.
در اینکه فاطمه - صلی الله علیها - راجع شد بحیات دنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دونها.
در اینکه حسن - علیه السلام - راجع شد بحیات دنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه حسین - علیه السلام - راجع شد بحیات دنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه علی ابن الحسین - علیه السلام - راجع شد بحیات دنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه محمد بن علی - علیه السلام - راجع شد بحیات دنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه جعفر بن محمد - علیه السلام - راجع شد بحیات دنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه موسی بن جعفر - علیه السلام - رجوع فرمود بدنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه علی بن موسی - علیه السلام - رجوع فرمود بدنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه محمد بن علی - علیه السلام - رجوع فرمود بدنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه علی بن محمد - علیه السلام - رجوع فرمود بدنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه حسن ابن علی - علیه السلام - رجوع فرمود بدنیا با هر کس که مؤمن بآن بود و دون آن.
در اینکه حضرت حجة - علیه السلام - ظاهر شد بآیات و بینات بظهور نقطۀ بیان که بعینه ظهور نقطه فرقان است اگرچه نقطۀ بیان در اول ذکر شد و نقطۀ فرقان در ثانی و ظهور حضرت در باب خامس عشر سر آن اینکه نقطه در مقام تجرد که صرف ظهور الله است باسم الوهیت ظاهر است در مقام اول ذکر شد و در مقام تعین که مشیت اولیه است در مقام ثانی ذکر شد و در مقام قائمیت بر کل نفس که مخصوص بظهور رابع عشر است در باب خامس عشر ذکر شد و نقطه در مقام اولیت لم تزل و لا یزال بوده و هست و او است احق بذکر کل اسماء از نفس اسماء بنفسها و مثال این در وقتی که اسم الوهیت هست اسم ربوبیت هم هست و کل اسماء هم هست مع آنکه ظاهر باسم الوهیت لم یزل و لا یزال در مقام نقطه مذکور است و امثلۀ کل اسماء در علو امکنۀ خود ظاهر اذ هو الاول فی حین الذی هو الآخر و هو الباطن فی حین الذی هو الظاهر و هو الذی یذکر باسم کل اسم فی حین الذی لم یذکر باسم لا اله الا هو القائم القیوم.
در اینکه باب اول رجوع فرمود بدنیا با هر کس که باو مؤمن بود من حق و دون.
در اینکه باب ثانی رجوع فرمود بدنیا با هر کس که باو مؤمن بود من حق و دونه.
در اینکه باب ثالث رجوع فرمود بدنیا با هر کس که باو مؤمن بود من حق و دونه.