بدايع حمد و ثنا و جوامع شکر و سپاس درگاه احديّت پروردگاری را سزاست که از بين کافّهٔ حقائق کونيّه حقيقت انسانيّه را بدانش و هوش که نيّرين اعظمين عالم کون و امکانست مفتخر و ممتاز فرمود و از نتائج و آثار آن موهبت عظمی در هر عصر و قرنی مرآت کائناترا بصور بديعه و نقوش جديده مرتسم و منطبع نمود . چه اگر بديدهٔ پاک در عالم وجود نگری مشهود گردد که از فيوضات فکر و دانش هيکل عالم در هر دوری به جلوه و طوری مزيّن و به لطائف بخشايش جديدی متباهی و مفتخر است.
و اين آيت کبرای خداوند بی همتا در آفرينش و شرف بر جملهٔ ممکنات سبقت و پيشی داشته و حديث (أوّل ما خلق اللّه العقل) شاهد اين مطلب و در صدر ايجاد در هيکل انسانی من حيث الظّهور مشخّص گرديد .
پاک و منزّه است خداوندی که به اشراقات انوار اين لطيفهٔ ربّانيّه عالم ظلمانی را غبطهٔ عوالم نورانی فرمود و أشرقت الارض بنور ربّها . متعالی و مقدّس است پروردگاری که فطرت انسانيّه را مطلع اين فيض نامتناهی فرمود الرّحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان.
حال ای هوشمندان بشکرانهٔ اين فضل اعظم بايد دست نياز به بارگاه ربّ بی انباز برافراخت و تضرّع و ابتهال نمود که موفّق بر آن گرديم که در اين عهد و عصر سنوحات رحمانيّه از وجدان نفوس انسانيّه طالع و لائح گردد تا اين نار موقدهٔ ربّانيّه که مودوع در افئدهٔ بشريّه است مخمود نماند .
بديدهٔ بصيرت ملاحظه نمائيد که اين آثار و افکار و معارف و فنون و حکم و علوم و صنائع و بدائع مختلفهٔ متنوّعه کلّ از فيوضات عقل و دانش است . هر طايفه و قبيلهٔ که در اين بحر بی پايان بيشتر تعمّق نمودند از سائر قبائل و ملل پيشترند . عزّت و سعادت هر ملّتی در آنست که از افق معارف چون شمس مشرق گردند (هل يستوی الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون) و شرافت و مفخرت انسان در آنست که بين ملأ امکان منشأ خيری گردد . در عالم وجود آيا نعمتی اعظم از آن متصوّر است که انسان چون در خود نگرد مشاهده کند که به توفيقات الهيّه سبب آسايش و راحت و سعادت و منفعت هيئت بشريّه است لا واللّه بلکه لذّت و سعادتی اتمّ و اکبر از اين نه .
تا بکی بپر نفس و هوی پرواز نمائيم و تابکی در اسفل جهل به نکبت کبری چون امم متوحّشه بسر بريم؟ پروردگار چشم عنايت فرموده که در آفاق بنگريم و آنچه وسيلهٔ تمدّن و انسانيّت است به آن تشبث نمائيم و گوش احسان شده تا کلمات حکميّهٔ عقلا و دانايان را استماع نموده و پند گرفته کمر همّت باجرای مقتضيات آن بربنديم حواس و قوای باطنيّه عطا گشته که در امور خيريّهٔ جمعيّت بشريّت صرف نمائيم و بعقل دوربين بين اجناس و انواع موجودات ممتاز شده دائماً مستمرّاً در امور کلّيّه و جزئيّه و مهمّه و عاديه مشغول گرديم تا جميع در حصن حصين دانائی محفوظ و مصون باشيم و در کلّ احيان بجهت سعادت بشريّه اساس جديدی تأسيس و صنع بديعی ايجاد و ترويج نمائيم . چه قدر انسان شريف و عزيز است اگر به آنچه بايد و شايد قيام نمايد و چه قدر رذيل و ذليل است اگر از منفعت جمهور چشم پوشيده در فکر منافع ذاتيّه و اغراض شخصيّهٔ خود عمر گرانمايه را بگذراند . اعظم سعادت سعادت انسانيّه و اوست مدرک حقائق آيات آفاقيّه و انفسيّه اگر سمند همّت بيهمتا را در ميدان عدل و تمدّن جولان دهد سنريهم آياتنا فی الآفاق و فی أنفسهم
و اکبر شقاوت شقاوت بشريست اگر کاهل و مخمود و منجمد و منهمک در شهوات نفسانيّه ماند در اينصورت در درکات اسفل توحّش و نادانی از حيوانات مضرّه پستتر افتد أولئک کالانعام بل هم أضلّ انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البکم الّذين لايعقلون.
باری بايد دامن همّت به کمر غيرت زد و از هر جهت به اسباب آسايش و راحت و سعادت و معارف و تمدّن و صنايع و عزّت و شرف و علوّ منزلت جمعيّت بشريّه تشبّث نمود تا از زلال نيّت خالصه و سلسال جهد و کوشش اراضی قابليّات انسانيّه برياحين فضائل ذاتيّه و شقائق حقائق خصائل حميده سرسبز و خرّم گشته رشک گلستان معارف اسلاف گردد و اين قطعهٔ مبارکهٔ ايرانيّه مرکز سنوح کمالات انسانيّه در جميع مراتب گشته آينهٔ جهان نمای جهان مدنيّت شود .
و جوهر ذکر و ثنا مطلع علم لدنّی و مشرق وحی الهی و عترت طاهره اش را لايق و سزاست که از اشعّهٔ ساطعهٔ حکمت بالغه و معارف کلّيّهاش سکّان متوحّشهٔ اقليم يثرب و بطحا خارق العاده در اندک زمانی از حضيض جهل و نادانی باعلی درجهٔ علم و دانائی عروج و صعود نمودند بقسمی که در فجر امکان چون نجوم سعادت و مدنيّت بدرخشيدند و مرکز فنون و معارف و علوم و خصائص انسانيّه گشتند .
بر اولی الابصار معلوم و واضح بوده که چون در اين ايّام رأی جهان آرای پادشاهی بر تمدّن و ترقّی و آسايش و راحت اهالی ايران و معموريّت و آبادی بلدان قرار يافته و بصرافت طبع يَدِ يمين رعيّت پروری و عدالت گستری را از آستين همّت کامله و غيرت تامّه برآورده تا به انوار عدل آفاق ايران را محسود ممالک شرق و غرب فرمايد و نشأهٔ اولای اعصار اوّليّهٔ ممتازهٔ ايران در عروق و شريان اهالی و متوطّنين اين ديار سريان نمايد لهذا اين عبد لازم دانسته که بشکرانهٔ اين همّت کلّيّه مختصری در بعضی مواد لازمه لوجه اللّه مرقوم نمايد و از تصريح اسم خويش احتراز نموده تا واضح و مبرهن گردد که مقصدی جز خير کلّ نداشته و ندارم بلکه چون دلالت بر خير را عين عمل خير دانسته لهذا بدين چند کلمهٔ نصحيّه ابنای وطن خويش را چون ناصح امين لوجه اللّه متذکّر مينمايم . و ربّ خبير شاهد و گواه است که جز صرف خير مقصدی نداشته چه که اين آوارهٔ باديهٔ محبة اللّه به عالمی افتاده که دست تحسين و تزييف و تصديق و تکذيب کلّ کوتاه است انّما نُطعمکم لوجه اللّه لا نريد منکم جزاء و لا شکوراً
دست پنهان و قلم بين خط گذار اسب در جولان و ناپيدا سوار
ای اهل ايران قدری در رياض تواريخ اعصار سالفه سير نمائيد و سر بجيب تفکّر فرو برده به بصر عبرت ملاحظه کنيد که تماشای عظيمی است . در ازمنهٔ سابقه مملکت ايران بمنزلهٔ قلب عالم و چون شمع افروخته بين انجمن آفاق منوّر بود. عزّت و سعادتش چون صبح صادق از افق کائنات طالع و نور جهان افروز معارفش در اقطار مشارق و مغارب منتشر و ساطع . آوازهٔ جهان گيری تاجداران ايران حتّی بسمع مجاورين دايرهٔ قطبيّه رسيده و صيت سطوت ملک الملوکش ملوک يونان و رومان را خاضع و خاشع نموده بود. حکمت حکومتش حکمای اعظم عالم را متحيّر ساخته و قوانين سياسيّه اش دستور العمل کلّ ملوک قطعات اربعهٔ عالم گشته ملّت ايران مابين ملل عالم بعنوان جهانگيری ممتاز و بصفت ممدوحهٔ تمدّن و معارف سرافراز . در قطب عالم مرکز علوم و فنون جليله بود و منبع صنايع و بدايع عظيمه و معدن فضائل و خصائل حميدهٔ انسانيّه . دانش و هوش افراد اين ملّت باهره حيرت بخش عقول جهانيان بود و فطانت و ذکاوت عموم اين طايفهٔ جليله مغبوط عموم عالميان .
گذشته از آنچه در تواريخ فارسيّه مندرج و مندمجست در اسفار تورات که اليوم نزد کلّ ملل اروپا من دون تحريف کتاب مقدّس مسلّم است مذکور که در زمان کورش که در کتب فارسيّه بهمن بن اسفنديار موسوم حکومت ايران از حدود داخليّهٔ هند و چين تا اقصی بلاد يمن و حبشه که منقسم به سيصد و شصت اقليم بود حکمرانی مينمود . و در تواريخ رومان مذکور که اين پادشاه غيور با لشکر بی پايان بنيان حکومت رومان را که به جهان گيری مشهور بود با خاک يکسان نموده زلزله در ارکان جميع حکومت عالم انداخت و نظر بتاريخ ابی الفدا که از تواريخ معتبرهٔ عربی است اقاليم سبعهٔ عالمرا در قبضهٔ تصرّف آورد . و همچنين در آن تاريخ و غيره مذکور که از ملوک پيشداديان فريدون که فی الحقيقه بکمالات ذاتيّه و حکم و معارف کلّيّه و فتوحات متعدّدهٔ متتابعه فريد ملوک سلف و خلف بود اقاليم سبعه را مابين اولاد ثلاثهٔ خود تقسيم فرمود . خلاصه از مفاد تواريخ ملل مشهوره مشهود و مثبوتست که نخستين حکومتی که در عالم تأسيس شده و اعظم سلطنتی که بين ملل تشکيل گشته تخت حکمرانی و ديهيم جهانبانی ايرانست .
حال ای اهل ايران بايد قدری از سکر هوی بهوش آمده و از غفلت و کاهلی بيدار گشته بنظر انصاف نظر کنيم . آيا غيرت و حميّت انسان قائل بر آن ميشود که چنين خطّهٔ مبارکه که منشأ تمدّن عالم و مبدء عزّت و سعادت بنی آدم بوده و مغبوط آفاق و محسود کلّ ملل شرق و غرب امکان حال محلّ تأسّف کلّ قبائل و شعوب گردد و در تواريخ اعصار حاليّه ذکر عدم مدنيّتش تا ابد الآباد در صفحهٔ روزگار باقی؟ با وجود آنکه ملّتش اشرف ملل بوده حال با اين احوال اسف اشتمال قناعت نمايد و مع آنکه اقليمش مرغوبترين کلّ اقاليم بوده حال بنکبت عدم سعی و کوشش و نادانی بیمعارفترين کشورهای عالم شمرده گردد .
آيا اهل ايران در قرون پيشين سر دفتر دانائی و عنوان منشور دانش و هوش نبودند و از افق عرفان بفضل رحمن چون نيّر اعظم طالع و مشرق نه؟ حال چگونه بدين حال پر ملال اکتفا نموده در هوای نفسانی خود حرکت مينمائيم و از آنچه سعادت کبری و مرضيّ درگاه احديّت حضرت کبرياست چشم پوشيده کلّ باغراض شخصيّه و منافع ذلّيّهٔ ذاتيّهٔ خود گرفتار شديم؟ اين خطّهٔ طيّبه چون سراج وهّاج بانوار عرفان و ضياء علوم و فنون و علوّ منزلت و سموّ همّت و حکمت و شجاعت و مروّت نورانی بود حال از کسالت و بطالت و خمودت و عدم ترتيب و نظم و قلّت غيرت و همّت اهالی پرتو اقبالش مکدّر و ظلمانی گشته بکت السّموات السّبع و الارضون السّبع علی عزيز ذلّ.
همچو گمان نرود که اهالی ايران در ذکاء خلقی و فطانت و دهاء جبلّی و ادراک و شعور فطری و عقل و نهی و دانش و استعداد طبيعی از مادون دون و پستترند استغفراللّه بلکه در قوای فطريّه سبقت بر کلّ قبائل و طوائف داشته و دارند و همچنين مملکت ايران بحسب اعتدال و مواقع طبيعيّه و محاسن جغرافيا و قوّهٔ انباتيّه منتهی درجهٔ تحسين را داشته ولکن تفکّر و تعمّق بايد و جهد و کوشش شايد و تربيت و تشويق و تحريص لازم و همّت کامله و غيرت تامّه واجب .
الآن بين قطعات خمسهٔ عالم بحسب نظم و ترتيب و سياست و تجارت و صناعت و فنون و علوم و معارف و حکمت طبيعيّه قطعهٔ اوروپ و اکثر مواقع امريک شهرت يافته و حال آنکه در ازمنهٔ قديمه متوحّشترين طوائف عالم و جاهل و کاهلترين قبائل و امم بودند حتّی بلقب برابره که بمعنی وحشی صرف باشد ملقّب بوده اند . و از اين گذشته از قرن خامس ميلاد تا قرن خامس عشر که بقرون متوسّطه تعبير گشته در ميان دول و ملل اوروپ وقائع عظيمه و امور مغايرهٔ شديده و حرکات موحشه و حوادث مدهشه بشأنی وقوع يافته که اهل اوروپ آن قرون عشره را فی الحقيقه اعصار توحّش ميشمرند. بناء علی ذلک فی الحقيقه اساس مدنيّت و اصلاحات و ترقّی در اوروپ از قرن خامس عشر ميلاد تأسيس شده و جميع تمدّن مشهود بتشويق و تحريص خردمندان و توسيع دائرهٔ معارف و بذل سعی و اظهار غيرت و اقدام و همّت حاصل و ميسّر گشته .
حال بفضل الهی و همّت روحانيّهٔ مظهر نبوّت کلّيّه پادشاه معدلت پناه ايران سرادق عدل را بر آفاق ممالک کشيده و صبح نيّات خالصهٔ شهرياری از مشرق همم خيریئّه جهانبانی دميده واراده فرموده که در اين مملکت عظيم المنقبه تأسيس اساس عدل و حقّانيّت و تشييد ارکان معارف و مدنيّت فرمايد و جميع وسائل مابه التّرقّی را از حيّز قوّه به مقام فعل آرد تا عصر تاجداری رشک اعصار سالفه گردد . و تا بحال چون ملاحظه نميشد که سروری که زمام کلّ امور در کف کفايت اوست و اصلاح حال جمهور منوط بهمّت بلند او چنانکه بايد و شايد چون پدر مهربان در تربيت و مدنيّت و راحت و آسايش افراد اهل مملکت سعی بليغ را مجری فرمايد و بر وجه مطلوب آثار رعيّت پروری واضح و مبرهن گردد لهذا بنده و امثال اين بنده ساکت بودند. ولکن حال چون مشهود ابصار اولی البصائر گشته که ذات خسروانه بصرافت طبع اراده فرموده که تشکيل حکومت عادلانه و تأسيس بنيان ترقّی عموم تبعه فرمايد لذا نيّت صادقه دلالت بر اين اذکار نمود .
و عجب در اينست بجای آنکه کلّ بشکرانهٔ اين نعمت که فی الحقيقه توفيقات ربّ العزّة است قيام نمايند و بجناح ممنونيّت و مسرّت در هوای خوش شادمانی پرواز کنند و بدرگاه احديّت دعا و نياز آرند که يوماً فيوماً اين مقاصد خيريّهٔ شهرياری مزداد گردد بالعکس بعضی نفوس که عقول و افکارشان بعلل اغراض ذاتيّه مختلّ و روشنائی رأی و تصوّراتشان بغبار خودپرستی و ظلمات منفعت شخصيّه محجوب و مکدّر همّتشان مصروف شهوات نفسيّه و غيرتشان محوّل بر وسائل رياسيّه عَلَم مغايرت برافراخته و آغاز شکايت نمودهاند .و حال آنکه تا بحال متشکّی بودند که چرا پادشاه بنفس نفيس خود در فکر خير عموم و بتحرّی راحت و آسايش جمهور نپردازد حال که باين همّت کبری قيام فرموده اعتراض ديگر کنند . بعضی گويند که اين افکار جديدهٔ ممالک بعيده است و منافی مقتضيات حاليّه و اطوار قديمهٔ ايران . و برخی بيچارگان ناس را که از اساس متين دين و ارکان شرع مبين بيخبرند و قوّهٔ امتيازيّه ندارند جمع نموده گويند که اين قوانين بلاد کفريّه است و مغاير اصول مرعيّهٔ شرعيّه و من تشبّه بقوم فهو منهم. قومی برآنند که بايد اينگونه امور اصلاحيّه را بتأنّی شيئاً فشيئاً اجرا نمود تعجيل جايز نه . و حزبی برآنند که بايد تشبّث بوسائلی نمود که اهل ايران خود ايجاد اصلاحات لازمهٔ سياسيّه و معارف عموميّه و مدنيّت تامّهٔ کامله نمايند لزوم اقتباس از سائر طوائف نه . باری هر گروهی بهوائی پرواز مينمايند .
ای اهل ايران سرگردانی تا بکی و حيرانی تا چند و اختلاف آراء و مضاددت بيفايده و بیفکری و بيخبری تا چه زمان باقی؟ اغيار بيدار و ما بخواب غفلت گرفتار جميع ملل در اصلاح احوال عموميّهٔ خود ميکوشند و ما هر يک در دام هوی و هوس خود مبتلا ، ”دمبدم ما بستهٔ دام نويم“.
و خداوند عالميان شاهد و گواه اين عبد است که در بسط اين مضامين مقصد مداهنه و جلب قلوب و چشم بمکافات خيريّه از جهتی نداشته و ندارم بلکه ابتغاءً لمرضات اللّه ميگويم نظر از عالم و عالميان بسته بصون حمايت حضرت احديّت التجا نموده ام لا أسئلکم عليه اجراً انّ أجری الّا علی اللّه.
باری اشخاصی که گويند اين افکار جديده موافق حال طوائف سائره است و بمقتضيات حاليّه و روش احوال ايرانيّه مناسبتی ندارد فی الجمله ملاحظه نمی نمايند که ممالک سائره نيز در قرون سابقه بر اين منوال بوده چگونه اين ترتيب و تنظيم و تشبّثات مدنيّه سبب ترقّی آن ممالک و اقاليم گشته . آيا اهل اوروپ از اين تشبّثات ضرّی مشاهده نمودهاند و يا خود بالعکس بکمال علوّ منزلت جسمانيّه نائل گشتند؟ و يا آنکه چند قرن است که هيئت عموميّه ايران بر روش معلوم حرکت نموده و بر اصول معتاده مشی کرده چه فوائد و ترقّی مشهود و حاصل شد؟ و اگر اين امور تا بحال بمحک تجربه نرسيده بود محتمل که محلّ توهّم بعضی نفوس کاهله گردد يعنی اشخاصی که شعلهٔ نورانی عقل هيولائی در زجاجهٔ فطرتشان مخمود است . حال نه چنانست بلکه جزئيّات اين کيفيّات تمدّنيّه در ممالک سائره مراراً و کراراً تجربه گشته و فوائدش درجهٔ وضوح يافته که هر اعمای غبیّ ادراک نموده .
حال چشم اعتساف را بسته بنظر عدل و انصاف بايد ملاحظه نمود که کدام يک از اين اساس محکم متين و بنيان حصين رزين مباين مقتضيات حسنهٔ حاليّه و منافی لوازم خيريّهٔ سياسيّهٔ ايران و مخالف صوالح مستحسنه و منافع عموميّهٔ جمهور است؟ آيا توسيع دائرهٔ معارف و تشييد ارکان فنون و علوم نافعه و ترويج صنايع کامله از امور مضرّه است زيرا که افراد هيئت اجتماعيّه را از حيّز اسفل جهل باعلی افق دانش و فضل متصاعد ميفرمايد؟ و يا خود تأسيس قوانين عادله موافق احکام الهيّه که کافل سعادت بشريّه است و حقوق هيئت عموميّه را در تحت صيانت قويّه محفوظ داشته اين حرّيّت حقوق عموميّهٔ افراد اهالی مباين و مغاير فلاح و نجاح است؟
و يا خود بعقل دوربين از قرائن احوال حاليّه و نتايج افکار عموميّهٔ عالم وقوعات ازمنهٔ استقباليّه را که در حيّز قوّه است بالفعل ادراک نموده در امنيّت حال استقبال بذل جهد و سعی نمودن منافی اطوار حکيمانه است؟ و يا خود تشبّث بوسائل اتّحاد با امم مجاوره و عقد معاهدات قويّه با دول عظيمه و محافظهٔ علاقات وداديّه با دول متحاربه و توسيع دائرهٔ تجارت با امم شرق و غرب و تکثير مدفوعات طبيعيّهٔ مملکت و تزييد ثروت امّت مخالف عاقبت انديشی و رأی مستقيم و منحرف از نهج قويمست؟
و يا خود حکّام ولايات و نواحی مملکت را از حرّيّت مطلقهٔ سياسيّهٔ يتصرّف کيف يشاء بازداشته بقانون حقّانيّت مقيّد و اجراآت قصاصيّه چون قتل و حبس و امثالها منوط باستيذان از دربار معدلت مدار و در مجالس عدليّهٔ مقرّ سرير سلطنت بعد از تحقيق و تعيين درجات شقاوت و جنايت و قباحت جانی و اجراء ما يستحقّ مشروط بصدور فرمان عالی نمودن مخرّب اساس رعيّت پروری است؟ و يا خود سدّ ابواب رشوت و بِرطيل که اليوم بتعبير مليح پيشکش و تعارف معبّر سبب تدمير بنيان معدلت است؟ و يا خود هيئت عسکريّه را که فی الحقيقه فدائيان دولت و ملّتند و جانشان در کلّ احيان در معرض تلف از ذلّت کبری و مسکنت عظمی نجات داده در ترتيب مآکل و مشاربشان و تنظيم البسه و مساکنشان کوشيده و در تعليم فنون حربيّه بصاحبان مناصب عسکريّه و در تدارک اکمال مهمّات و آلات و ادوات ناريّه کمال سعی و اهتمام را مبذول داشتن از افکار سقيمه است؟
و اگر نفسی گويد که هنوز اصلاحات مذکوره چنانچه بايد و شايد در حيّز وجود نيامده اگر انصاف دهد اين قصور از نتائج عدم اتّحاد آراء عموميّه و قلّت همّت و غيرت متنفّذان و بزرگان مملکت صدور يافته. اين بسی مبرهن و واضحست که تا جمهور اهالی تربيت نشوند و افکار عموميّه در مرکز مستقيمی قرار نيابد و دامن عفّت و عصمت افراد اولياء امور حتّی اهل مناصب جزئيّه از شائبهٔ اطوار غير مرضيّه پاک و مطهّر نگردد امور بر محور لائق دوران ننمايد و انتظام احوال و ضبط و ربط اطوار تا بدرجهٔ نرسد که اگر نفسی ولو کمال جهد مبذول نمايد خود را عاجز يابد از اينکه مقدار رأس شعری از مسلک حقّانيّت تجاوز نمايد اصلاح مأمول تامّ رخ ننمايد .
و از اين گذشته هر امر خيری که وسيلهٔ اعظم سعادت عالم باشد قابل سوء استعمال است و حسن و سوء استعمال بسته بدرجات مختلفهٔ افکار و استعداد و ديانت و حقّانيّت و علوّ همّت و سموّ غيرت متحيّزان و متنفّذان اهالی است .
و فی الحقيقه آنچه بر نفس حضرت سلطان بود آنرا جاری و ساری فرمود حال انجام امور و مصالح عباد در کف کفايت نفوس مجتمعه در مجالس افتاد و اگر آن نفوس بطراز عصمت و عفّت مزيّن شوند يعنی اذيال مقدّسه را باشيای نالايقه نيالايند البتّه تأييدات الهيّه آن نفوس را مبدأ خيرات عالم گرداند و آنچه مصلحت ناس است از لسان و قلم آن نفوس جاری فرمايد و جميع بلدان مملکت عليّهٔ ايران از انوار عدليّهٔ آن نفوس ثابتهٔ راسخه منوّر گردد بشأنيکه اشعّهٔ آن نور جميع عالمرا احاطه نمايد ليس هذا علی اللّه بعزيز.
و الّا البتّه نتائج غير مقبوله مشهود شود چنانچه در بعضی مدن از ممالک اجنبيّه برأی العين مشاهده شد که بعد از تشکيل مجالس آن جمع سبب پريشانی جمهور و آن اصلاحات خيريّه سبب احداثات مضرّه شد. تشکيل مجالس و تأسيس محافل مشورت اساس متين و بنيان رزين عالم سياست است ولکن از لوازم اين اساس امور چنديست اوّل آنکه بايد اعضای منتخبه متديّن و مظهر خشية اللّه و بلند همّت و عفيف النّفس باشند. ثانياً آنکه مطّلع بر دقائق اوامر الهيّه و واقف بر اصول مستحسنهٔ مقنّنهٔ مرعيّه و عالم بر قوانين ضبط و ربط مهامّ داخليّه و روابط و علاقات خارجيّه و متفنّن در فنون نافعهٔ مدنيّه و قانع به مداخل ملکی خود باشند .
و همچو گمان نرود که وجود چنين اعضائی مشکل و ممتنع است بعنايات حق و خاصّان حق و همّت بلند اصحاب غيرت هر مشکلی آسان است و هر صعب مستصعبی اهون از لحظات اعين و انظار .
و امّا اگر اعضای مجالس بر عکس اين قضيّه دون و نادان و بيخبر از قوانين حکومت و سياست ممالک و بلدان و پست همّت و بی غيرت جاهل و کاهل و طالب منافع ذاتيّهٔ خود باشند ثمره و فوائدی بر تأسيس مجالس مترتّب نشود. مگر آنکه زمان سابق اگر مسکين فقيری بجهت احقاق و تحصيل حقوق خود بشخص واحد هديه ای تقديم مينمود بعد بايد کلّ اعضای مجلس را راضی کند و الّا احقاق حقوقش متصوّر نگردد .
و چون نظر دقيق نمائيد مشهود و معلوم گردد که علّت عظمای جور و فتور و عدم عدل و حقّانيّت و انتظام امور از قلّت تديّن حقيقی و عدم معارف جمهور است. مثلاً اگر اهالی متديّن و در قرائت و کتابت ماهر و متفنّن باشند اگر مشکلی رخ نمايد اوّلاً بحکومت محلّيّه شکايت نمايند اگر امری مغاير عدل و انصاف بينند و روش و حرکت حکومت را منافی رضای باری و مغاير معدلت شهرياری مشاهده کنند داوری خود را بمجالس عاليه رسانند و انحراف حکومت محلّيّه را از مسلک مستقيم شرع مبين بيان کنند و بعد مجالس عاليه صورت استنطاق را از محلّ معلوم بطلبند البتّه آن شخص مشمول الطاف عدل و داد گردد . ولکن حال اکثر اهالی از قلّت معارف زبان و بيانيکه تفهيم مقاصد خويش نمايند ندارند
و همچنين نفوسی که در اطراف و اکناف از وجوه و اکابر اهالی معدودند چون بدايت تشکيلات و تأسيسات جديده است از عدم ترقّی در درجات عاليهٔ معارف هنوز لذّت حقّانيّت پروری و حلاوت معدلت گستری را نچشيده و از معين عذب فرات صدق طويّت و خلوص نيّت ننوشيده و کما هو حقّه ادراک ننموده که اعظم شرف انسان و سعادت کلّيّهٔ عالم امکان عزّت نفس و همّت بلند و مقاصد ارجمند و عصمت فطريّه و عفّت خلقيّه است بلکه بلند اختری و بزرگواری را در جمع زخارف دنيويّه بايّ نحو کان دانسته .
حال قدری انصاف لازم است که انسان فی الجمله تفکّر نمايد پروردگار عالميان او را بفضل و موهبت کبری انسان خلق فرموده و بخلعت لقد خلقنا الانسان فی أحسن تقويم سرافراز داشته و بتجلّيات رحمانيّه از صبح احديّه مستشرق نموده و منبع آيات الهيّه و مهبط اسرار ملکوتيّه گشته و در فجر ابداع بانوار صفات کامله و فيوضات قدسيّه مستنير شده حال چگونه اين رداء مطهّر را بکثافات اغراض نفسانيّه بيالايد و اين عزّت جاويد را بذلّ شديد تبديل نمايد
أ تزعم انّک جرم صغير و فيک انطوی العالم الاکبر
و اگر مقصود اختصار و مراعات صدد مقصد اصلی نبود مجملی از مسائل الهيّه در بيان حقيقت انسانيّه و علوّ منزلت و سموّ منقبت بشريّه مرقوم ميشد. اين زمان بگذار تا وقت دگر.
در قطب امکان شأن اعظم و مقام اکبر ارفع افخم ظاهراً و باطناً اوّلاً و آخراً انبيای الهی راست و حال آنکه اکثرشان بحسب ظاهر جز فقر صرف نداشته و کذلک عزّت کلّيّه اوليای حقّ و مقرّبان درگاه احديّت را مختصّ و حال آنکه ابداً در فکر غنای ظاهر خود نبودند. و همچنين ملوک معدلت سلوکی که صيت جهانبانی و عدالت آسمانيشان آفاق کائنات را فرا گرفته و آوازهٔ حقوق پروری و بزرگواريشان اقاليم سبعه را احاطه نموده در فکر توانگری و غنای فاحش ذاتی خود نبوده بلکه غنای جمهور رعايا را عين غنای خود شمرده ثروت و وسعت عموم افراد اهالی را معموريّت خزائن سلطنت دانسته افتخارشان بذهب و فضّه نبوده بلکه بروشنائی رأی و بلندی همّت جهان آرای بوده .
و همچنين وزرای مکرّم و وکلای مفخّمی که رضای حقرا بر رضای خود مقدّم داشته و در فنون سياسيّه عَلمِ مهارت کلّيّه را بر اتلال حکمت حکومتيّه برافراشته در انجمن دانش چون مصباح معارف افروخته و از اطوار و افکار و رفتارشان آثار دولت خواهی واضح و نتائج معموريّت پروری لائح بوظيفهٔ زهيدهٔ خود قناعت نموده روز و شب مشغول بتمشيت مهامّ امور و احداث و ايجاد وسائل ترقّی جمهور بودند و بفکر ثاقب و رأی صائب دولت متبوعهٔ خود را مطاع دول عالم و مقرّ سرير سلطنت را مرکز رتق و فتق عظائم امور ملل و امم فرموده بوصول اعلی مراقی مفخرت ذاتيّه و اسمی معارج حيثيّت فطريّه متباهی گشتند .
و کذلک مشاهير علمای نحارير که بفضائل علميّه و خصائل حميده موصوف و بعروة الوثقای تقی متشبّث و بذيل هُدی متوسّل و متمسّک و مرآت تخيّلاتشان بصور معانی کلّيّه مرتسم و زجاجهٔ تصوّراتشان از شمس معارف عموميّه مقتبس و در ايّام و ليالی بتدقيق و تحقيق علوم نافعه مشغول و بتربيت و تعليم انفس مستعدّهٔ متعلّمه مألوف البتّه در مذاق عرفانشان گنج باد آورد خسروان به قطره ای از زلال معارف و بيان برابری نکند و قناطير مقنطرهٔ ذهب و فضّه با حلّ مسئله ای از مسائل غامضه مقابلی ننمايد لذائذ امور خارجه را چون ملاعب صبيان انگارند و کلفت زخارف زائده را لائق دونان و جاهلان شمرند چون طيور شکور بحبوب چندی قناعت نموده نغمات حکمت و معارفشان حيرت بخش مدارک و شعور اجلّهٔ فضلای امم آفاق گردد .
و همچنين سروران خردمندان از اهالی و متحيّزان متنفّذان ولايات و نواحی که ارکان حکومتاند علوّ منزلت و سموّ شأن و سعادتشان در خيرخواهی عموم و تفقّد و تجسّس وسائل عمار مملکت و ثروت و آسايش رعيّت است .
مثلاً ملاحظه نمائيد که اگر شخصی از اکابر ولايتی غيور و هوشمند و پاک دل و دانشمند و بفطانت فطريّه موصوف و بذکاء و درايت خلقيّه معروف و از ارکان هيئت ولايت باشد حال عزّت کلّيّه و سعادت سرمديّه و شأن و شرف دنيوی و اُخرويش در چه چيز است؟ آيا در ملازمت صداقت و راستی و غيرت و حميّت پروری و ابتغاء مرضات الهی و استجلاب حسن انظار خسروی و استرضاء خاطر جمهور اهالی است و يا خود بجهت آنکه در شام عيش مهيّا و سفرهٔ مهنّائی حاضر سازد در روز بتخريب وطن و بلاد و احراق قلوب عباد مشغول گردد و خود را در درگاه حضرت کبريا مردود و از دربار معدلت مدار مطرود و در نزد جمهور اهالی بدنام و ذليل نمايد؟ فواللّه عظام باليه در قبور از چنين نفس و امثال او بهتر است چه فائده که از موائد سمائيّهٔ خصائل انسانيّه نچشيده و از چشمهٔ صافی موهبت عوالم بشريّه ننوشيدهاند .
و اين معلوم است که مقصد از تأسيس اين مجالس عدل و حقّانيّت است مجال انکار نه ولکن تا همّت ارکان و اعضای منتخبه چه بظهور رساند . اگر بنيّت خالصه موفّق شوند البتّه نتائج مبارکه و اصلاحات غير مترقّبه حاصل گردد و الّا البتّه مهمل و معوّق ماند و امور بکلّی مختلّ شود .
” أری الف بانٍ لايقوم بهادم فکيف ببانٍ خلفه الف هادم“
باری از تفاصيلی که بيان شد مقصود اين بود که اقلّاً معلوم گردد که عزّت و سعادت و بزرگواری و منقبت و تلذّذ و راحت انسان در ثروت ذاتيّهٔ خود نبوده بلکه در علوّ فطرت و سموّ همّت و وسعت معلومات و حلّ مشکلاتست فنعم ما قال :
” عليّ ثياب لو يُباع جميعها بفلسٍ لکان الفلس منهنّ أکثرا“
” و فيهنّ نفس لو يُقاس بها نفوس الوری کانت أجلّ و أکبرا“
و بنظر اين عبد چنان میآيد که اگر انتخاب اعضای موقّته در مجالس ممالک محروسه منوط برضايت و انتخاب جمهور باشد احسن است چه که اعضای منتخبه از اين جهت قدری در امور عدل و داد را مراعات مينمايند که مبادا صيت و شهرتشان مذموم گردد و از درجهٔ حسن توجّه اهالی ساقط شوند .
و همچو ظنّ و گمان نرود که مقصود از اين کلمات مذمّت غنا و مدح فقر و احتياج است بلکه غنا منتهای ممدوحيّت را داشته اگر بسعی و کوشش نفس خود انسان در تجارت و زراعت و صناعت بفضل الهی حاصل گردد و در امور خيريّه صرف شود . و علی الخصوص اگر شخصی عاقل و مدبّر تشبّث بوسائلی نمايد که جمهور اهالی بثروت و غنای کلّی برساند همّتی اعظم از اين نه و عند اللّه اکبر مثوبات بوده و هست چه که اين بلند همّت سبب آسايش و راحت و سدّ احتياجات جمع غفيری از عباد حقّ گردد . ثروت و غنا بسيار ممدوح اگر هيئت جمعيّت ملّت غنی باشد ولکن اگر اشخاص معدوده غنای فاحش داشته و سائرين محتاج و مفتقر و از آن غنا اثر و ثمری حاصل نشود اين غنا از برای آن غنی خسران مبين است ولی اگر در ترويج معارف و تأسيس مکاتب ابتدائيّه و مدارس و صنايع و تربيت ايتام و مساکين خلاصه در منافع عموميّه صرف نمايد آن شخص عند الحقّ و الخلق بزرگوارترين سکّان زمين و از اهل اعلی علّييّن محسوب .
و امّا حزبي که برآنند اين اصلاحات جديده و تشکيلات سديده بالقوّه و بالفعل مغاير رضای پروردگار و منافی اوامر شارع مختار و مخالف اساس شرع متين و مباين سيرت حبيب ربّ العالمين است قدری تدبّر نمايند که اين مخالفت از چه جهت است؟ آيا مغايرتش از جهت اقتباس از ملل سائره است که به اين واسطه وجه مشابهت حاصل و من تشبّه بقوم فهو منهم وارد؟
أوّلاً اين امور ظاهرهٔ جسمانيّه اسباب تمدّنيّه و وسائل معارف و فنون حکمت طبيعيّه و تشبّثات ترقّی اهل حرف و صنايع عموميّه و ضبط و ربط مهامّ امور مملکت بوده دخلی باساس مسائل کلّيّهٔ الهيّه و غوامض حقائق عقائد دينيّه ندارد. و اگر گفته شود در اين امور نيز اقتباس جائز نه اين قول دليل بر جهل و نادانی قائل است. آيا حديث مشهور (اطلبوا العلم و لو بالصّين) را فراموش نمودهاند؟ و اين معلوم است که اهل صين در درگاه احديّت از مردودترين ناس محسوب چه که عبدهٔ اصنام و غافل از عبوديّت خبير علّام بوده اند و اهل اوروپ اقلّاً از اهل کتاب و مقرّ و معترف بعزيز وهّابند و در آيهٔ مبارکهٔ (و لتجدنّ أقربهم مودّة للّذين آمنوا الّذين قالوا انّا نصاری) مصرّح پس طلب علم و معارف از ممالک امّت انجيل جائز و موافقتر است. حال چگونه تعلّم از عبدهٔ اوثان مقبول عند اللّه و تعلّم از اهل کتاب مبغوض درگاه کبرياست ؟
و همچنين در غزوهٔ احزاب ابوسفيان بنی کنانه و بنی قحطان و بنی قريظهٔ يهود را با خود متّفق نموده با کافّهٔ طوائف قريش بر اطفاء سراج الهی که در مشکات يثرب برافروخته بود قيام نمودند . و چون در آنزمان ارياح امتحان و افتتان از هر جهت بقوّهٔ شديده در هبوب بود بقوله تعالی (الم أحسب النّاس أن يترکوا ان يقولوا آمنّا و هم لايفتنون) و مؤمنين قليل و اعدا بهجوم عمومی برخاسته خواستند که آفتاب مشرق حقيقت را بغبار ظلم و جور تيره گردانند حضرت سلمان بحضور مطلع وحی الهی و مهبط تجلّيات فيض نامتناهی حاضر عرض نمود که در ممالک فرسيّه بجهت محافظت و صيانت خود از اعدا باطراف مملکت حفر خندق نمايند و اين بجهت محافظه از هجوم بغتی بسيار موافق و مفيد . آيا آن منبع عقل کلّی و معدن حکمت و علم الهی فرمودند که اين از عادات ممالک شرکيّهٔ کفريّهٔ مجوس است و اهل توحيد را اتّباع جائز نه و يا آنکه جميع موحّدين را سريعاً بحفر خندق امر فرمودند حتّی بنفس مبارک آلت حفر را برداشته و بمعاونت اصحاب و احباب قيام فرمودند.
و از اين گذشته در کتب کافّهٔ فرق اسلاميّه از تواريخ و غيره که علمای عظام و مورّخين فخام تصنيف نمودهاند مذکور که بعد از طلوع نيّر آفاق از مشرق حجاز که فی الحقيقه از أشعّهٔ ساطعهاش هيئت عموميّهٔ امکان مستنير و تغيير و تبديل کلّی در ارکان عالم بنزول شريعت جديدهٔ الهيّه و تأسيس مبانی حکم ربّانيّه پيدا شد شريعت مقدّسهٔ سمائيّه در بعضی احکام مطابق عادات مألوفهٔ أهل جاهليّه نازل شد . از آنجمله حرمت و رعايت اشهر حرام و حرمت اکل لحم خنزير و اعتبار شهور قمريّه و اسمائشان و غير از اين امور کثيرهايست که بعينه و بعبارته از کتب نقل ميشود
(و کانت الجاهليّة تفعل اشياء جائت شريعة الاسلام بها فکانوا لاينکحون الامّهات و البنات و کان أقبح شیء عندهم الجّمع بين الاختين و کانوا يعيبون المتزوّج بامرأة أبيه و يسمونه الضّيزن و کانوا يحجّون البيت و يعتمرون و يحرمون و يطوفون و يسعون و يقفون المواقف کلّها و يرمون الجمار و کانوا يکبسون فی کلّ ثلاثة اعوام شهراً و يغتسلون من الجنابة و کانوا يداومون علی المضمضة و الاستنشاق و فرق الرّأس و السّواک و تقليم الاظفار و نتف الابط و کانوا يقطعون يد السّارق اليمنی)..
حال نعوذ باللّه ميتوان بخاطر آورد که چون در بعضی احکام شريعت غرّا با عادات اهل جاهليّه که مطرود جميع طوائفاند وجه مشابهت دارد نقصی وارد است و يا خود تصوّر ميتوان کرد که استغفر اللّه حقّ غنيّ مطلق اتّباع آراء کفريّه فرموده؟ حکمت بالغهٔ الهيّه بسيار . آيا از قدرت حق بعيد و ممتنع بود که شريعت مبارکه را من دون مشابهت عادتی از عادات امم جاهليّه نازل فرمايد؟ بلکه مقصود از اين حکمت کلّيّه اين بود که عباد از قيود تعصّبات جاهليّه آزاد شوند و اين اقوالی را که اليوم وسيلهٔ تخديش اذهان و تشويش وجدان بيچارگان نموده بر زبان نرانند .
ولکن بعضی از نفوس که از حقائق کتب الهيّه و جوامع صحف نقليّه و تاريخيّه کما هی اطّلاع ندارند خواهند گفت که اين کيفيّات و عادات از سنن جليلهٔ حضرت خليل عليه السّلام است و در ميان اقوام جاهليّه باقی و بر قرار بود و در مدلول آيهٔ مبارکهٔ (اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً) داخل . لکن در جميع کتب و صحف فرق اسلاميّه اين مسلّم و مذکور است که احترام اشهر حرام و اعتبار اشهر قمريّه و قطع يمين سارق از سنن حضرت خليل عليه السّلام نيست و از اين گذشته الآن کتاب تورات موجود و شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام در او مذکور مراجعت کنند يقيناً خواهند گفت تورات نيز محرفّست زيرا در آيهٔ مبارکه وارد (يحرّفون الکلم عن مواضعه) و حال آنکه تحريف در مواضع معلومه واقع و در کتب علميّه و تفسيريّه مذکور اگر بتفصيل اين مسئله بپردازيم از مقصود اصلی تأليف اين رساله بازمانيم لذا اختصار اولی .
و ديگر آنکه در بعضی روايات مذکور که برخی اخلاق حسنه و شيم مرضيّه را از وحوش اقتباس کنيد و عبرت گيريد . پس چون تعلّم اخلاق حسنه از حيوان صامت جائز بوجه اولی از ملل اجنبيّه که اقلّاً از نوع انسان و بنفس ناطقه و قوّهء مميّزه ممتاز اکتساب و اقتباس فنون جسمانيّه جائز. و اگر ملاحظه شود که در حيوانات اين صفات ممدوحه خلقيست اين اصول و اساس مدنيّت و علوم و حکمت طبيعيّه در ممالک سائره بچه برهان ميتوان گفت که غيرخلقی است؟ (هل من خالق غير اللّه؟ قل سبحان اللّه).
و همچنين جميع افاضل علمای متفنّنين و اکابر فقهای کاملين در بعضی فنونيکه مبدء و مبدع آن حکمای يونان چون ارسطو و غيره بودند تتبّع نمودهاند و اقتباس معارف حکميّه چون علم طبّ و رياضی و جبر و حساب را از کتب يونانيّه سبب فوز و فلاح شمردهاند چنانچه فنّ منطق را کلّ علما تتبّع و تدريس نمايند و حال آنکه مؤسّس آنرا از صابئين ميشمرند و اکثری تصريح نمودهاند که اگر عالم نحريری در فنون شتّی مهارت کامله داشته لکن در فنّ منطق تتبّع تمام نيافته اعتماد کلّی بر اقوال و نتائج فکريّه و استنباط مسائل کلّيّهٔ او نه .
پس باين دلائل واضحه و براهين متقنه ظاهر و مبرهن گشت که اکتساب اصول و قوانين مدنيّه و اقتباس معارف و صنائع عموميّه مختصراً (ما ينتفع به العموم) از ممالک سائره جائز تا افکار عموم متوجّه اين امور نافعه گردد و بکمال همّت بر اکتساب و اجراء آن قيام نموده تا بعون الهی در اندک مدّتی اين اقليم پاک سَرور اقاليم سائره گردد .