مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء
Category: Bahá’í
18:32 h 1.5 gb
مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء

عناوین و سرتیترهای این مجموعه بر اسساس کتاب مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء به جمع آوری: پیمان روحانی چاپ ۷بدیع– ۲۰۲۰ میلادی تألیف شده است. وبرخی از تاریخ و اسامی تصحیح شده و به زیرنویس اضافه شده است.


در ارض اقدس پیش از سفر به غرب (۱۹۱۰ـ۱۹۰۴)

مورخ سال ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۶ بر سار نهار در عکا (دوازده گفتگو):

درباره پاسخ به برخی سؤاالت
۱−
انبیای الهی بر چند قسمند

سؤال. انبیای الهی بر چند قسم منقسم می شوند؟

جواب. انبیای الهی بر سه قسمند. قسمی مظاهر کلّیّه هستند که بمثابۀ شمسند. بظهور عالم وجود را تجدید نمایند و دوری جدید تأسیس کنند و شریعتی تازه نازل گردد و نفوس حیات تازه یابند شرق و غرب روشن گردد. این نفوس مظاهر کلّیّۀ الهیّه هستند و مبعوث بر عموم بشر و جمیع عالمند.

و قسمی دیگر انبیائی هستند که آنان تابعند نه متبوع، مروّجند نه شارع، امّا مؤیّد به الهامات غیبی هستند. و قسمی دیگر انبیائی هستند که نبوّتشان بقریه ای تخصیص یافت. امّا مظاهر کلّیّه محیطند، اصل آنانند و مابقی فرعند. آنان بمنزلۀ آفتابند و دیگران بمنزلۀ ماه و ستارگان.


۲
اخبارات انبیا

سؤال. از تنبّؤ در کتب انبیا اخبار از بعد است یعنی وقایع و حوادثی بتصریح و تلویح و رمز بیان نمودند و خبر از غیب دادند و حال ملاحظه میشود که در این ایّام به تمامها آن اخبار واقع گردیده. این وقایع حالیّه را در زمان ماضیه چگونه کشف نموده اند؟

جواب. انبیا را استفاضه از فیض عمومی نامتناهی الهی و همچنین استفاضه از فیض خصوصی و آن وحی و الهام الهی. امّا بعضی وقایع بوحی و الهام بیان کنند و آن جلوۀ ربّانی و واردات قلبی و سطوع انوار شمس حقیقت است و این فیض مانند شعاع آفتابست و قلوب مانند مرایا. لهذا بیان میفرماید که چنین وحی و الهام شده است.

و اکتشاف ثانی آنست که انبیا طبیب حاذقند و مطّلع بر اسرار کائنات. نبض عالم در دست دارند، تشخیص امراض آتیه کنند و عوارض مستقبله را کشف کنند و بیان فرمایند. این اسرار را از صور و آثار و شئون نفس کائنات استنباط کنند. مثلاً طبیب حاذق علامات و اشاراتی در جسم انسان چون مشاهده نماید کشف امراض و علل آتیه و عوارض و حوادث مستقبله کند. این از حذاقت و درایت و قوّت استنباط حاصل گردد.

امّا اساس اخبارات انبیا کلّیّه مبنی بر سطوع نور حقیقت است و وحی و الهام صرف زیرا ماضی و مستقبل و حال در عالم خلق است نه در عالم حقّ. یعنی در عالم حقیقت ماضی و حال و استقبال یکسانست. اوّل عین آخر است و آخر عین اوّل زیرا در عالم ابدی و سرمدی الهی زمان را حکمی نه و ماضی و استقبال را امتیازی نیست چه که استقبال و ماضی منافی ازل و ابد است. با وجود لا اوّل و لا آخر ماضی و حال و استقبال تصوّر نتوان نمود. بظاهر ملاحظه کنید که ازمنه را در عالم عقل ابداً حکمی نیست ولی ازمنه را حکم در شخص عاقل است والّا قوّۀ عقلیّه مدرک اشیاء و محیط بر اشیاء بوده و هست و خواهد بود.

مثلاً در نفس آفتاب نظر نمائید. نه صبحی نه شامی نه شبی نه روزی. جمیع ازمنه زمان واحد است و جمیع اوقات وقت واحد. لکن بالنّسبة بنفوسی که در کرۀ ارض هستند از جهت طلوع و غروب آفتاب صبحی بینند و شامی یابند و روز و شبی مشاهده کنند. پس جمیع این ازمنه در آفتاب زمن واحد است و جمیع ایّام یوم واحد، تفاوتی ندارد.

و همچنین در عالم حقیقت ماضی و حال و مستقبل یکسانست و وقایع آتیه مانند حوادث حالیّه و ماضیه است. جمیع حوادث و عوارض در آن عالم حال حاضر دارند و مشهود انبیا و اصفیاست. لهذا انبیا از وقایع دوهزار سه هزار سال بعد اخبار دهند، زیرا آنان در عالم حقیقتند و در عالم حقیقت اسرار کائنات مکشوف و مشهود. از این بیان به حقیقت اکتشافات نفوس مقدّسه پی برید و تفکّر و تدبّر نمائید. مسئله واضح و مشهود است.


۳
مقصد از تکلّم بجمیع لغات

سؤال. مقصد از اینکه حواریّون بجمیع لغات تکلّم مینمودند چه چیز است؟

جواب. حضرات حواریّون بلسان ملکوتی تبلیغ مینمودند و آن لسان مطابق جمیع لسان است. زیرا کلام ملکوت عبارت از معانی الهیّه و اسرار ربّانیّه است و هر کس بآن فائز شود حقائق و اسرار خلیقه در نزد او آشکار است و معانی الهیّه حقیقت جامعهٴ السن است.

لهذا حواریّون را روح القدس لسانی ملکوتی تلقین نمود و همزبان جمیع ملل گشتند. با هر نفسی از ملل و امم عالم چون صحبتی میداشتند بمثابهٴ همزبان بودند. والّا لغات حاضرهٴ معلومهٴ مشهوره متجاوز از هزار لغت است. لازم بود که حواریّون اقلّاً انجیلی بلسان یکی از سائر ملل مرقوم نمایند و حال آنکه مسلّم است که انجیل مجرّد بلسان عبرانی و یونانی مرقوم شد، حتّی بلسان رومانی مرقوم نگردید با وجود آنکه در آن اوقات لسان رسمی بود ولی چون حواریّون در لسان رومان مهارتی نداشتند انجیلی بلسان رومان مرقوم نگردید.


٤
کلمهٴ هوالله

سؤال. چرا در اوّل لوح و مکاتیب کلمهٴ هوالله مرقوم میشود؟

جواب. این مصطلح اهل شرق از اسلام است. مقصد آنان آنکه در هر امری باید ابتدا به اسم خدا نمود امّا در الواح الهیّه مقصود این است که حقیقت ذات احدیّت مقدّس از ادراک و منزّه از تعبیر است و مبرّا از تصوّر. زیرا آنچه در تصوّر آید محاط انسان است و انسان محیط و البتّه محیط اعظم از محاط است. پس معلوم شد که آنچه در تصوّر میآید خلق است نه حقّ زیرا حقیقت الوهیّت مجرّد از اوهام انسانست. الآن جمیع خلق عبدهٴ اوهامند زیرا یک خدائی در عالم تصوّر آرند و او را عبادت کنند. در وقت نماز اگر سؤال از نفسی کنی که پرستش کی مینمائی میگوید خدا. کدام خدا؟ خدائی که در تصوّر من است. و حال آنکه آنچه در تصوّر او است خدا نیست. پس جمیع ناس عبدهٴ اوهام و افکارند.

پس از برای انسان راهی و مفرّی جز مظاهر مقدّسه نیست زیرا چنانکه گفتیم حقیقت الوهیّت منزّه است، مقدّس است،به تصوّر نمیآید. آنچه به تصوّر آید آن مظاهر مقدّس الهی است. دیگر انسان محلّ توجّه دیگر ندارد. اگر از او تجاوز کند اوهام گردد. پس مراد از کلمهٴ هوالله این است که آن حضرت مشهود و جمال موعود شمس حقیقت است و مظهر اسرار الوهیّت و ربوبیّت و مهبط اسرار رحمانیّت و منشأ آثار فردانیّت و من ابتدا بنام مبارک او نمودم.


۵
حکمت صیام

سؤال. در صیام چه حکمت الهیّه است؟

جواب. حکمت الهیّه در صیام بسیارست. از جمله چون در آن ایّام مطلع شمس حقیقت به وحی الهی به نزول آیات و تنظیم شریعت الله و ترتیب تعالیم پردازد و به جهت کثرت اشتعال و شدّت انجذاب حالت و وقت اکل و شرب نماند. چنانچه حضرت موسی وقتی که بکوه طور رفت و در آنجا به تأسیس شریعت الله مشغول بود چهل روز صائم بود. به جهت تذکّر و تنبّه ملّت اسرائیلیان صیام فرض گردید. و همچنین حضرت مسیح در بدایت تأسیس شریعت روحانیّه و تنظیم تعلیمات و تربیت و وصایا چهل روز از مقتضیات جسمانیّه و اشتغال به خوردن و نوشیدن فتور حاصل فرمودند. در بدایت حواریّون و مسیحیّون روزه میگرفتند، بعد مجامع رؤساء مسیحیّین صیام را به پرهیز تبدیل نمودند. و همچنین قرآن در رمضاننازل شد لهذا صیام فرض گردید. و همچنین حضرت اعلی در بدایت ظهور از شدّت تأثیر نزول آیات ایّامی گذشت که به چای اختصار میشد. و همچنین جمال مبارک در ایّامی که به تأسیس تعالیم الهی پرداختند و در ایّامی که متّصلاً آیات نازل میشد از شدّت تأثیر آیات و هیجان قلب تناول طعام نمی فرمودند مگر اقلّ قلیل.

مقصد این است که به جهت متابعت مظاهر الهیّه و تنبّه و تذکّر حالت انسان بر عموم ملّت ایّامی چند تأسّی و اقتدا فرض گشت. مسیحیّون نیز چنانچه مرقوم گشت در بدایت روزهٴ تام می گرفتند زیرا هر نفس صادقی چون محبوبی داشته باشد در هر حالتی که محبوب او باشد آرزوی آن حالت را می کند. اگر محبوبش در حالت حزن باشد آرزوی حزن کند، اگر در حالت سرور باشد آرزوی سرور کند، اگر در حالت راحت باشد آرزوی راحت کند، اگر در زحمت باشد آرزوی زحمت کند. حال چون در آن ایّام حضرت اعلی اکثر ایّام روزه داشتند و جمال مبارک از غذا و شراب بازماندند یعنی قلیلی میل می فرمودند و بعضی روزها هیچ میل نمی فرمودند بر احبّا نیز لازم شد که متابعت کنند. چنانچه در زیارت می فرماید و اتّبعوا ما امروا به حبّاً لنفسک. این یک حکمت از حکمتهای صیام است.

حکمت ثانی این است که صیام سبب تذکّر انسان است. قلب رقّت یابد، روحانیّت انسان زیاد شود و سبب این می شود که انسان فکرش حصر در ذکر الهی می شود. از این تذکّر و تنبّه لابدّ ترقّیات معنوی از برای او حاصل می شود.

حکمت ثالث آنکه صیام بر دو قسم است، جسمانی و روحانی. صیام جسمانی کفّ نفس از مأکولات و مشروبات است که انسان از مشتهیات جسمانی پرهیز کند. امّا صیام معنوی روحانی این است که انسان خود را از شهوت نفسانی و غفلت و اخلاق حیوانیّه و شیطانیّه منع نماید. پس صیام جسمانی رمزی است از آن صیام روحانی. یعنی ای پروردگار همچنان که از مشتهیات جسمانیّه و اشتغال به طعام و شراب بازماندم دل و جانم را از محبّت غیر خویش پاک و مقدّس کن و نفسم را از شهوات هوائیّه و اخلاق شیطانیّه محفوظ و مصون بدار تا روح به نفحات قدس انس گیرد و از ذکر دون تو صائم گردد.


–۶
اعراض از مظاهر الهی

وقتی که حضرت ابراهیم مبعوث شد و تأسیس شریعت الله نمود و تعالیم جدیده انتشار داد و اسرار الهی بیان کرد، اقوام آشور و کلدان می گفتند این مجرّد وهم و حکایت است و تصوّریست در عالم افکار، تحقّق در خارج نخواهد یافت. بلکه می گفتند صرف نادانی است و خود را اهل عقل و ادراک می دانستند. مدّتی نگذشت معلوم شد آنچه حضرت ابراهیم می فرمود آن حقیقت بود و افکار آنان اوهام زیرا در اندک زمانی تعالیم ابراهیم در خارج تحقّق یافت، ارض مقدّس به سلالهٴ او تخصیص شد و اساس شریعت الله تأسیس گشت، حضرت اسحق و یعقوب به عرصهٴ وجود قدم نهادند، حضرت یوسف عزیز مصر گشت، حضرت اسماعیل مبارک گردید و جبل فاران را روشن نمود و موسای کلیم پیدا شد و در صحرای سینا نار الله الموقده را در شجر اخضر مشاهده نمود و اسرائیلیان را از ظلم و اسارت قبطیان نجات داد و به ارض مقدّس رساند و از برکت تعالیم و شریعتش که موافق و مناسب آن زمان بود ملّتی عظیم تشکیل گردید. این تجربهٴ تام از برای خلق حاصل شد و واضح گشت که خطا کردند. با وجود این عبرت نگرفتند و پند و نصیحت نیافتند.

بلکه وقتی که حضرت موسی آمد باز خلق خطا نمودند زیرا تعالیم و شریعت حضرت موسی را قوم فرعون اوهام خواندند و اهمّیّتی ندادند بلکه افکار خویش را حقیقت شمردند. پس به اندک زمانی واضح و معلوم شد که آنچه حضرت موسی گفت حقیقت بود و تحقّق یافت و شریعت الله به تمامها مجری گشت و سبب عزّت و ترقّی عموم اسرائیل شد امّا افکار و تصوّرات قبطیان قوم فرعون صرف اوهام بود. باری این تجربهٴ ثانی بود ولی خلق باز متنبّه نشدند و بیدار نگشتند بلکه بر جهل و نادانی باقی ماندند تا حضرت مسیح با روی صبیح و نطقی فصیح ظاهر شدند و نفحات گلشن اسرار نشر فرمودند و فیض روح القدس مبذول داشتند.

خلق با وجود آنکه دو تجربه کرده بودند و خطا واضح شد باز گفتند که تعالیم انجیل جلیل اوهام است و فکر و تصوّر است، تحقّقی ندارد، از فلسفه خالی است، افکار باطله است. ما دانا هستیم و افکار عالیه داریم، فراست داریم، حکمت دانیم، بحسن سیاست آگاهیم. چندی نگذشت باز معلوم شد که خطا شد زیرا آنچه مسیح میفرمود حقیقت بود، درست بود، افکار آسمانی بود، تعالیم ربّانی بود و افکار اقوام و ملل اوهام باطله بود. این خطای سیّم بود و بعد در ظهور حضرت رسول و حضرت اعلی تجربه مکرّر گردید.

حال جمال مبارک ظاهر شد و تعالیم و وصایای رحمانی آشکار گشت و ندای وحدت عالم انسانی بلند شد و علم ملکوت صلح موج زد و خیمهٴ الفت و محبّت بین جمیع بشر در قطب عالم برافراخت و جمیع را دعوت می نماید. باز بعضی خلق نادان را تصوّر چنان که این تعالیم الهی نیز بی اساس است و تصوّرات خودشان افکار عالیه است. ولی عنقریب ظاهر خواهد شد آنچه او فرموده صحیح و ثابت و نافذ است و افکار جمیع باطل.


–۷
مقصود از سرّ

سؤال. مقصود از سرّ در الواح مبارکه چه چیز است؟

جواب. مقصود از سرّ مطالب و مسائلی که از عقول و ادراک خلق دور و مستور، بعد چون شخص کاملی کشف و بیان نماید نفوس منصفه ادراک نمایند. پس حقیقت ظهور مسیح در دور موسی سرّی از اسرار الهی بود که بعد به ظهور مسیح مکشوف و مشهود گردید.


– ۸ –
آکل و مأکول

در کائنات نامتناهیه اعظم وسائط تجدّد وجود بلکه ترقّی قضیّۀ آکل و مأکول است. و این کیفیّت در جمیع ذرّات جاری و ساری که موجودات باین واسطه تجدّد وجود و منقلب بیکدیگر و تحقّق ثانی غیر اوّل نمایند. اینست وسیلۀ تجدّد.

مثلاً در عالم جمادی زمین آب را خورد و گاز را جذب کند و حیوانات موجودۀ در خود را حلّ نماید تا باعث حیات موجود تازه ئی شود و به این وسیله باعث حیات نبات گردد. و آنچه حیوانات ذرّیّه در زمین بیشتر باشد گیاه بهتر روید و چون نبات بروید آن را حیوان خورد و خلاصۀ آن نبات در جسد حیوان داخل شود و وجود ثانی یابد و ترقّی کند و تحقّقی اعظم از تحقّق اوّل یابد. اینست طریقۀ تجدّد و ترقّی از عالم جمادی به نباتی و از عالم نباتی به حیوانی و از عالم حیوانی به انسانی. زیرا چون نباتات بروید حیوان خورد و در جسم حیوان بدل ما یتحلّل من البدن گردد. پس آن نبات به عالم حیوانی وارد گردد و حیوانات ذرّیّۀ داخل آب و هوا و غذا داخل جوف انسان گردد در جسم انسان بدل ما یتحلّل شود.

پس در این تجدّدات و انتقالات ترقّی کرد یعنی آن جماد از عالم جمادی نقل شد به عالم نباتی آمد و از نباتی به حیوانی و از حیوانی به انسانی و اگر این آکلی و مأکولی نباشد تجدّد حاصل نشود. این تجدّد از لوازم وجود است و لابدّ بر اینست که ممکنات انتقال از حالی به حالی نماید.

و این درد و الم موت عبارت از تحلیل ترکیب و انتقال است از حالی به حالی. و چون ترکیب مألوفست، تحلیل عذاب موفور و وجود الفت به رتبه و مقامی نموده لهذا ترک و فراق آن رتبه و مقام بر وجود صعب است. از این واضح گشت که موت عبارت از انتقال است از حالی به حالی. پس اگر حیوانات درنده حیوانات سائره را بدرند فی الحقیقه آن حیوان تنزّل ننموده. آن ترکیب تحلیل یابد و ترکیب ثانی تحقّق یابد بلکه تجدّد وجود حاصل گردد و از جسمی به جسم دیگر انتقال نماید و از این تجدّد و انتقال کائنات این نظم و ارتباط در بین کافّۀ اشیاء حاصل شود و اگر چنین نبود که انتقالات نباتیّه و حیوانیّه و انسانیّه واقع نمی گشت، سلسلۀ موجودات گسیخته میشد و نظم فطری طبیعی بر هم می خورد.


–۹ –
طاهره و وقوعات بدشت

حکایت آوردن طاهره از قزوین و ورود به طهران و رفتن به بدشت و وقوعات بدشت چگونه بوده؟

حقیقت این قضیّه مختصراً اینست که در آن اوقات بدایت امر بود و هیچکس از تعالیم الهی خبر نداشت و جمیع به شریعت قرآن عامل بودند و جنگ و عقوبت و قصاص را مشروع می دانستند. در قزوین حاجی ملّا تقیبر سر منبر زبان به طعن گشود و دو نجم ساطع حضرت شیخ احمد احسائی و جناب آقا سیّد کاظم رشتی را لعن نمود و در نکوهش و سبّ افراط کرد و گفت این حکایت باب که ضلالت محض است آتشی است که از قبر شیخ احمد و سیّد کاظم رشتی زبانه کشید. بی نهایت بی حیائی نمود و سبّ و لعن و طعن مکرّر نمود.

شخص شیرازی از محبّین حاضر وعظ بود به گوش خود شنید و چون نمی دانست که منبعد تعالیم الهیّه چگونه خواهد گشت و شریعت الله بر چه اساس وضع خواهد شد گمان می نمود که باید به موجب شریعت قرآن عمل نمود لهذا بر انتقام قیام کرد. پیش از طلوع صبح به مسجد حاجی ملّا تقی مذکور رفت و در گوشه ای پنهان شد و چون ملّا تقی وقت طلوع صبح به مسجد آمد این شخص به عصائی که سرنیزه داشت به پشت و دهن حاجی ملّا تقی زد. ملّا تقی افتاد و آن شخص فرار نمود. مردم چون حاضر شدند شیخ را مقتول دیدند.

فزع و جزع عظیم برخاست و از شهر فریاد و فغان بلند شد. بزرگان شهر بر این متّفق شدند که قاتل شیخ رسول عرب و دو نفر دیگرند و این اشخاص از اعوان طاهره اند. لهذا فوراً این سه شخص را گرفتند و طاهره نیز در ضیق شدید افتاد. آن شخص شیرازی چون دید که دیگران مبتلا شده اند سزاوار ندید و بپای خویش به مرکز حکومت آمد و گفت شیخ رسول و رفقایش از این بهتان و تهمت بری و بیزارند، قاتل منم و تفصیل چنین واقع شده. به تمامه بیان نمود و اقرار و اعتراف کرد و گفت این اشخاص بی گناهند، آنان را آزاد کنید زیرا من قاتلم، مرا قصاص نمائید. او را گرفتند و آنان را نیز نگاه داشتند.

خلاصه هر چهار را از قزوین به طهران آوردند. آنچه این شخص شیرازی فریاد برآورد که این اشخاص بی گناهند، منم گنهکار و این گناه را به جهت آن ارتکاب نمودم که این شخص سبّ و لعن جهاراً در منبر بر مولای من کرد، برافروختم و تحمّل نتوانستم لهذا به این سرنیزه بر دهان او زدم، کسی گوش به حرف او نداد. بلکه پسر حاجی ملّا تقی در مقامات رسمی در نزد وزرای دولت فریاد برآورد و قتل هر چهار را خواست. صدرالعلمآء که رئیس علما بود به حضور شاه رفت عرض کرد که حاجی ملّا تقی شخص شهیری بود و معروف خاصّ و عام اهل قزوین او را پرستش می نمودند در قصاص قتل چنین شخصی شخص واحد اهمّیّتی ندارد باید هر چهار را تسلیم ورثۀ ملّا تقی کرد و به قزوین فرستاد تا آنان را در آنجا به قتل رسانند و این سبب سکون و سرور عموم گردد. پادشاه نیز محض خاطر صدرالعلمآء و عموم اهالی قزوین اجازه به قتل هر چهار داد.

آن شخص شیرازی ملاحظه نمود که او را گرفتند امّا دیگران را آزاد ننمودند، در شبی پربرف فرار نمود و به خانۀ رضا خان رفت و با همدیگر هم عهد شدند و به قلعۀ طبرسی رفتند و در آنجا شهید شدند. امّا شیخ رسول و رفقایش را به قزوین بردند و جمیع مردم هجوم کردند آن سه نفر را به اشنع حال به قتل رساندند.

Ocean 2.0 Reader. Empty coverOcean 2.0 Reader. Book is closedOcean 2.0 Reader. FilterOcean 2.0 Reader. Compilation cover