­­ منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهآء جلد چهارم
Category: Bahá’í
8:42 h 377.0 mb

­­ منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهآء
جلد چهارم


١

هو الله

ای بندهٔ حضرت مقصود وقتی است که مشارق و مغارب مطالع صبح احديّت گرديد شمس حقيقت اشراق کرد ولادت موعود کلّ وقوع يافت حلول اين روز مبارک ترا شگون است و سبب فرح و سرور. ع ع


٢

هو الله

ای طالب حقّ مکتوب رسيد از من خواهش نگارش تاريخ نموده بودی و همچنين نبوّاتی که در حقّ حضرت باب و حضرت بهاءالله است اين هر دو از پيش مرقوم گرديده جستجو نمائيد خواهيد يافت. امّا حضرت بهاء از نسل اسمعيل نيستند از سلالهٔ برادران ديگرند که به صفحات ايران و افغان هجرت نمودند. زيرا حضرت ابراهيم غير از اسحق و اسمعيل شش پسر ديگر داشت و آنان به ايران و افغان رفتند.

ای طالب صادق تا توانی ندا بملکوت آسمانی کن تا نفوس انسانی را به هدايت ربّانی ملائکهٔ آسمانی کنی و در اين عصر بزرگوار سبب نشر صلح عمومی شوی و خدمت به وحدت ملکوت انسانی نمائی و زندگانی جاويد يابی و متابعت حضرت مسيح نمائی و رفيق راه عبدالبهآء شوی و عليک التّحيّة و الثّناء .


٣

هو الله

ای هموطن عبدالبهآء هر چند مولد در طهران و سنين متواليات آوارهٔ عراق و مدّتی سرگون بلاد روميلی و چهل سال محبوس عکّا با وجود اين وطن مازندران است يعنی ميان رود بلوک نور لهذا ترا هموطن خطاب نمايم.

باری نامهٔ نامی سبب تأثّرات روحانی گرديد خواندم و تحسين بر زبان راندم نغمهٔ توحيد بود و رايت تجريد من نيز اشتياق روی تو دارم چون اسباب فراهم آيد که به روح و ريحان بيائی در زمستان آينده مأذونی. سبحان الله در نهايت هر نامه چون نام مازندرانی قرائت شود سبب سرور و حبور گردد زيرا موطن اصلی خاندان جمال مبارک است و قلب خواهان آن است که آن اقليم جنّة النّعيم گردد و نفوس به نبأ عظيم مؤمن و موقن گردند وعليک البهآءالابهی . ع ع


٤

هو الله

ای بندهٔ آستان الهی شمس حقيقت را موطن اصلی مازندران و منبت قديمی اقليم طبرستان ، ما را گمان چنان بود که اين نار موقدهٔ ربّانيّه را در آن اقليم فوران عظيم حاصل گردد و اين بحر موهبت را در آن سواحل هيجان شديد ظاهر شود . حال از جميع آفاق حتّی زنگ و فرنگ ندای يا بشری يا بشری بلند و از آن خطّه و ديار صدا و ندائی نه خاموشی و بيهوشی و خمودت احاطه کرده است يا للعجب يا للعجب، باری انشاء الله تو سبب حرارتی گردی. ع ع


٥

هو الله

ای هموطن جمال مبارک مرا از نامهٔ تو سروری زيرا از اهل نوری و آرزويم چنان که اهل آن سامان در ظلّ حضرت رحمان در آيند زيرا هموطنان دلبر آفاقند و منتسبان نيّر اشراق. تو حال الحمد لله گريبان به محبّت الله دريدی و پرتو شمس حقيقت ديدی و جام معرفت الله نوشيدی و مانند ستارهٔ روشن از افق ايمان دميدی زهی زهی ای جان پاک که به چنين موهبتی تابناک گشتی منظور لحظات عين عنايتی و مشمول الطاف حضرت احديّت از خدا خواهم که کامران در دو جهان گردی و سبب ايمان و ايقان هموطنان شوی. اگر ممکن وقتی مرور به نور نما و در آن صفحات نفحه ای به کمال حکمت بدم شايد آن بيچارگان بيدار شوند و از اين موهبت کبری بر خوردار گردند. به والدهٔ محترمه تحيّت ابدع ابهی ابلاغ نما و بنويس که من در حقّ ايشان دعا نمودم و از درگاه ‌احديّت طلب عون و عنايت کردم و عليک البهآء الابهی . ع ع


٦

هو الله

ای ياران ممتحن عبدالبهآء از قرار معلوم شخصی شرير در آن صفحات بر غنی و فقير هجوم و ايلغار نمود و يار و اغيار اذيّت و آزار کرد تالان و تاراج نمود و باج و خراج گرفت نفسی را معاف نداشت و فلسی نگذاشت .

فی الحقيقه مصيبت عظمی بود و بليّهٔ کبری چه که ياران در محنت و زيان افتادند و بيگانگان در مشقّت بی پايان. اگر چنين نمی نمود شايد گرفتار جزای اين رفتار نمی گشت عنقريب پريشان و بی سر و سامان گردد نام و نشان نماند. ولی جميع اين مفاسد از شآمت سوء تدبير و خطا و تقصير آيات منسوخه حصول و رسوخ يافت و از فتاوای حجج غير بالغه اين صاعقه ظهور و بروز نمود. با وجود اين باز گروه نادان پيروی آنان مينمايند دست و دامن بوسند و در آتش فتنه و فساد بسوزند. باری احبّای الهی بايد از بلايای نامتناهی ملول نگردند ، محزون نشوند زيرا در حمل بلا شريک و سهيم جمال ابهی شوند چه که هر چند آن مه تابان عموم خلق را رحيم و رؤف و مهربان بود ولی نادانان چنان آتش افروختند و پردهٔ حيا سوختند که آن مرکز جمال به سلاسل و اغلال مبتلا شد و ضرب تازيانه و شکنجهٔ روز و شبانه ديد سرگشته و سرگردان کوه و هامون شد و نفی و سرگون و محبوس و مسجون گشت بيست و پنج سال در زندان بود و معذّب و مُهان.

پس بايد ياران شکر حضرت يزدان نمايند که تالان و تاراج شدند و سهام ظلم و ستم را آماج گشتند. قريهٔ جمال مبارک را در مازندران دوازده هزار سپاه ظلوم هجوم نمود چنان تاراج کردند که اثری از امتعه و اموال حتّی غلّه از برای اهل قريه نگذاشتند کاه را نيز آتش زدند و نفت را سوزاندند نفوسی بی گناه را شهيد کردند و جميع رعايا را اسير زنجير نمودند و به طهران آوردند و به زندان انداختند.

حضرت روح الارواح ملّا عبدالفتّاح را ريش با چنه بريدند و با زنجير با پای برهنه تا طهران کشيدند با وجود اين که پيری ناتوان بود عوانان رحم نکردند ولی آن روح مجرّد در تحت سلاسل و اغلال پياده ميرفت و خون از زنخ بريده ميريخت با وجود اين تا نفس اخير آن اسير به صوتی جهير مناجات ميکرد و شکر ربّ الآيات مينمود که در سبيل جانان مورد تاراج و تالان گشت و اسير کند و زنجير شد و با محاسن به خون رنگين قطع طريق مينمود و به وصول طهران در زندان جان به جانان داد و قربان يار مهربان گشت و مسرور و خندان فدای آن مه تابان گرديد . نعم ما قال الشّاعر:

ماند آن خنده بر او وقف ابد        همچو جان پاک احمد با احد

باری ياران بايد شکر حضرت رحمن نمايند که از بلايا بهره و نصيب بردند و صبر و تحمّلی عجيب کردند البتّه اين شام ظلمانی را صبحی نورانی در پی و اين ابر کثيف را افقی لطيف از عقب. اين سمّ نقيع را شهدی فائق و اين زخم شمشير را مرهمی نافع در پايان به عون و عنايت حضرت رحمن و عليکم البهآء الأبهی. ع ع


٧

هوالابهی

ای استاد پاک نهاد چه نعمتی اعظم از اين که در بلا شريک حضرت اعلی گرديدی و در صدمات سهيم جمال ابهی. حضرت نقطهٔ بيان را در آذربايجان چوب زدند و آذر به جان روحانيان زدند و جمال قدم روحی لاحبّائه الفدا را همين سياست در مازندران ارزان نمودند زمين و آسمان بگريست ولی تو خندان باش که در صدمه و بلا انباز آن بی نياز گشتی چه فضلی اعظم از اين و البهآء عليک. ع ع


٨

…از فقره ای در رسالهٔ خطاب به ذئب موجود سؤال نموده بوديد . ارض ميم مازندران است جمال مبارک را در شهر آمل حبس نمودند و چون علما در مسجد جمع گشتند و جمال مبارک را تسليم علما نمودند و آن بی انصافها به ظلم برخاستند و انواع ستم و زجر روا داشتند و بی نهايت اذيّت کردند از جمله جمال مبارک را چوب زدند به قسمی که پای مبارک مدّتی مجروح بود …


٩

هو الله

ای يادگار آن دو مرحوم مغفور محترم نامهٔ شما رسيد و بی نهايت سبب فرح و سرور گرديد که الحمد لله از بلوک نور ظهور و بروزی گرديده و نامه ای از نفسی رسيده که از سلالهٔ ياران قديم است و هموطنان عزيز. سبحان الله شرق به نور اشراق منوّر است و غرب به رائحهٔ محبّت الله معطّر افريک و امريک و ترک و تاجيک و اروپا و صحرای آتريک به نفوذ امر الله پرشور و شعله گرديده و لکن موطن جمال مبارک با وجود آن که عنوان نور دارد محروم و مهجور مانده بيگانگان آشنا شدند و آشنايان بيگانه ماندند. بلال حبشی و صهيب رومی و عداس آشوری و سلمان پارسی محرم راز گشتند و سيّد قرشی ابو لهب و بستگان و خويشان جمال محمّدی محروم از انوار گرديدند. در انجيل ميفرمايد که جميع انبيا در شهر و موطن خود بی قدر و مقدار بودند فی الحقيقه چنين است و همچنين حضرت مسيح ميفرمايد که از شرق و غرب عالم ميآيند و داخل ملکوت ميگردند و ابناء ملکوت خارج ميشوند. حال صيت امر الله و آوازهٔ ظهور بهاءالله اقاليم سبعه را به ‌اهتزاز و حرکت آورده ولی اهل بلوک نور محروم گشته، فاعتبروا يا اولی الأبصار. جمال مبارک در مراجعت از مازندران به طهران چون مرور از نور فرمودند در تاکر و در دارکلا ولوله و شور انداختند جمّ کثيری مؤمن و موقن شدند و روز به روز در ازدياد بودند. در تاکر مرحوم آقا ميرزا حسن و آقا ميرزا غلامعلی و ملّا زين‌العابدين و ملّا عبدالفتّاح و ملّا علی بابای بزرگ و ملّا علی بابای صغير و محمّد تقی خان و آقا محمّد تقی و عمو علی و آقا علی پسر ملّا زين‌العابدين و عبدالوهّاب بيک خلاصه جمع کثيری منجذب به نفحات قدس گرديدند.

بعد از يک سال يحيای غير حصور توجّه به نور نمود در ايّام قليلی تزلزل و اضطراب انداخت و چون عرصه را تنگ و احتمال خطر در آن بلد ديد ياران باوفا را بگذاشت و سفر نمود و به لباس درويشی فرار به گيلان و مازندران و کرمانشاه کرد و جميع آن بيچارگان را به کشتن داد فَرَّ يَفِرُّ فَراراً و ابرار را گرفتار کرد. آن نفوس اکثر شهيد شدند لکن وضعی که در آن قريه گذاشت و رفتاری که نمود سبب شد که نار محبّت الله در آن قريه بکلّی مخمود شد حتّی بعض نفوس را واداشت که ميرزا خداوردی مرحوم را زدند.

به خاطر دارم من وقتی که طفل بودم و در نور بودم ميرزا خداوردی مرحوم های های ميگريست ميگفت که من پنجاه سال خادم اين خانواده بودم آيا جايز بود که به تحريک ميرزا يحيی گل بابا مرا علی رؤوس الاشهاد بزند و دشنام دهد و براند. باری از سوء حرکات آن شخص نور ظلمت شد و ميان رود مخمود گرديد. در دارکلا روزی در مجلس جمال مبارک چنان بيان فرمودند و دليل و برهان گستردند که چون برخاستند چهار مجتهد که دو تا داماد ميرزا محمّد تقی مجتهد ملّا عبّاس و ملّا ابوالقاسم بودند دويدند که کفش مبارک را جفت کنند. آن وقت چنان شد و بعد چنين گشت. باری حال الحمد لله تو هدايت يافتی و پدرت را آن وقت که من بودم نام عمو علی بود ومن او را بسيار دوست ميداشتم و همچنين مرحوم ميرزا خداوردی را. شکر خدا را که وجود آنان ثمری داشت حال تو بايد که بی نهايت شکرانه نمائی که به اين فيض موفّق شدی و سبب شوی بلکه در نور شمعی بر افروزی .

جناب آقا ميرزا محمّد تقی ناظم و جناب ملّا محمّد عطّار و جناب ميرزا يوسف علی و جناب ملّا يوسف علی و جناب ميرزا عبدالعلی و جناب آقا علی محمّد را تحيّت ابدع ابهی برسانيد و عليک البهآءالابهی . ع ع


١٠

هو الله

ای دوستان حقيقی شمائل مبارک آن ياران رسيد و به نهايت اشتياق به کرّات و مرّات دقّت گرديد وجوه نورانی بود و شمائل رحمانی چون نظر کردم ياران را در محلّ انس حاضر ديدم و نهايت انبساط قلب و انشراح صدر يافتم. سبحان الله اين چه الفت است و اين چه محبّت پرتو تجلّی انوار است که از ملکوت ابهی احاطه نموده و قلوب را چنين محبّت و ارتباط بخشيده و نفوس را روحانيّت و ابتهاج مبذول داشته که حکم يک جان و يک دل يافتند هزاران فرسنگ مانع از ديدار نه و بعد مسافت مانع از استماع گفتار نيست.

ای ياران الهی ايّامی که جمال مبارک رو بقلعهٔ طبرسی تشريف ميبردند تا به قريهٔ نيالا که قريب قلعه بود رسيدند ميرزا تقی نام حاکم‌ آمل که برادر زادهٔ عبّاسقلی خان بود چون خبر جمال مبارک را شنيد يقين کرد که رو به قلعه تشريف ميبرند و قلعه محاصره بود لهذا جمّ غفيری از لشکر و غيره برداشته نصف شب اطاقی که جمال مبارک در آن بودند محاصره نمود و از دور شلّيک کردند و جمال مبارک را با يازده سوار به آمل آوردند و جميع علما و بزرگان آمل بر شهادت جمال مبارک قيام نمودند ولی ميرزا تقی خان بسيار از اين مسئله خوف داشت به هر نوعی بود حضرات را از قتل منع نمودند ولی صدمات ديگر وارد گشت. تا آن که نامه ای از عبّاسقلی خان رسيد که ای ميرزا تقی عجب خطائی کردی زنهار زنهار که يک موئی از سر جمال مبارک کم گردد زيرا اين عداوت در ميان خاندان ما و خاندان ايشان الی‌الابد فراموش نشود البتّه صد البتّه مهاجمين را متفرّق نمائيد و ابداً تعرّض نکنيد.

لکن چون حکومت آمل مطّلع شد و اردو نيز خبر دار گشت که جمال مبارک را مقصد آن است که به هر قسم باشد به قلعه برسند بلکه اين آتش ظلم و اعتساف و حرب و نزاع را خاموش نمايند لهذا در نهايت مواظبت بودند و مانع از تقرّب به قلعه شدند. پس جمال مبارک روحی لأحبّائه الفداء در بندر جز تشريف بردند و سرکرده های جَزْ نهايت رعايت و احترام را مجری داشتند. پس محمّد شاه فرمان قتل جمال مبارک را به واسطهء حاجی ميرزا آغاسی صادر نمود و خبر محرمانه به بندر جز رسيد. از قضا در دهی از دهات سر کرده‌ای روز بعد مدعوّ بودند. مستخدمين روسی با بعضی از خوانين بسيار اصرار نمودند که جمال مبارک به کشتی روس تشريف ببرند و آنچه اصرار و الحاح کردند قبول نيفتاد بلکه روز ثانی صبح با جمّی غفير به آن ده تشريف بردند در بين راه سواری رسيد و به پيشکار دريا بيگی روس کاغذی داد چون باز نمود به نهايت سرور فرياد بر آورد و به زبان مازندرانی گفت مردی بمرده يعنی محمّد شاه مرد. لهذا آن روز را خوانين و جميع حاضرين چون مطّلع بر اسرار شدند که محمّد شاه فرمان قتل جمال مبارک را صادر نموده بود چنين شد جشن عظيمی گرفتند و به نهايت سرور آن شب را بگذراندند.

مقصود از اين حکايت آن است که احبّای الهی بدانند که يک وقتی انوار مقدّسهٔ وجه مبارک بر آن ديار تافته است لابدّ تأثيرات عظيمه اش اين است که نفحات قدس در آن محفل انس منتشر گردد و نفوس مبارکی در آن ديار مبعوث شود تا به موجب تعاليم الهی روش و سلوک نمايد وسبب تربيت جمّی غفير گردد و عليکم البهآء الابهی . ع ع


١١

هو الله

ای بندهٔ آستان الهی نامهٔ شما رسيد ولی از عدم فرصت مختصر جواب مرقوم ميگردد از الطاف الهيّه اميدوارم که عسر بدل به يسر گردد و اسبابی فراهم آيد که به راحت ايّام را بگذرانند. مرحوم عمّ آن جناب آقاميرزا صادق قائم مقام به ساحت اقدس محبّت خصوصی داشت حتّی زمانی که قائم مقام آذربايجان شد و صدر اعظم امر نموده بود که به تعجيل تمام حرکت کند جمال مبارک از کربلا مراجعت فرموده بودند به حضور مبارک مشرّف شد که من را آرزو چنان که يک مهمانی عمومی نمايم و جميع طايفهٔ نوری را دعوت کنم که در حضور مبارک باشد لهذا به هر قسم باشد حرکت فردا را موقوف ميکنم و استدعا می نمايم که مهمانی فردا را قبول بفرمائيد. جمال مبارک فرمودند کسان ديگر دعوت کرده اند لهذا معذور داريد به درجه ای در حضور مبارک التماس نمود که فرمودند جعفر قليخان مرحوم برادر صدر اعظم از کسی که پيش دعوت کرده بود عذر بخواهد و به خانهٔ آقا ميرزا صادق مرحوم تشريف بردند. آن روز جميع نوريها حاضر بودند مگر خود صدر اعظم عبّاسقلی خان با برادرانش پسران زکی خان و عبد الله خان و خان بابا خان و سهام الملک و جعفر قلی خان و نظام الملک و ميرزا داود خان و ساير نوريها جميعاً حاضر بودند، آن روز من طفل بودم و حاضر بودم و در نهايت سرور گذشت. مقصد اين است که نهايت عنايت را به آقا ميرزا صادق مرحوم داشتند. وقتی که به وزارت رسيد و بعد از ايّامی چند استعفا نمود او را روانه به قم کردند و هزار تومان مواجب تعيين کردند و چون فرمان مواجب را به قم فرستادند منطوق فرمان اين بود به عاليجاه ميرزا صادق هزار تومان مواجب احسان شد. چون فرمان را بخواند در جواب نوشت که عاليجاه ميرزا صادق لايق هزار تومان مواجب نيست مواجب را رد کرد. جمال مبارک از اين جواب او بسيار تبسّم فرمودند و ذکر خير او را کردند که آقا ميرزا صادق علوّ همّت و سموّ منقبت دارد و عليک البهآء الأبهی.


١٢

هو الله

Ocean 2.0 Reader. Empty coverOcean 2.0 Reader. Book is closedOcean 2.0 Reader. FilterOcean 2.0 Reader. Compilation cover