سبحانک اللّهم يا الهی کيف اذکرک بعد الّذی ايقنت بان السن العارفين کلّت عن ذکرک و ثنائک و منعت طيور افئدة المشتاقين عن الصّعود اِلی سمآءِ عزّک و عرفانک
لو اقول يا الهی بانّک انت عارف اشاهد بان مظاهر العرفان قد خلقت بامرک و لو اقول بانّک انت حکيم اشاهد بان مطالع الحکمة قد ذوّتت بارادتک و ان قلت بانّک انت الفرد اُلاحظ بانّ حقايق التّفريد قد بعثت بانشائک و ان قلت انّک انت العليم اُشاهد بان جواهر العلم قد حقّقت بمشيّتک و ظهرت بابداعک
فسبحانک سبحانک من ان تشار بذکرٍ او توصف بثناءٍ او باشارة لانّ کلّ ذلک لم يکن الّا وصف خلقک و بعث بامرک و اختراعک و کلّما يذکرک الذّاکرون او يعرج الی هوآء عرفانک العارفون يرجعنّ الی النّقطة الّتی خضعت لسلطانک و سجدت لجمالک و ذوتت بحرکةٍ من قلمک
بل استغفرک يا الهی عن ذلک لانّ بذلک يثبت النّسبة بين حقايق الموجودات و بين قلم امرک فسبحانک سبحانک من ذکر نسبتهم اِلی ما ينسب اليک لان کلّ النّسبة مقطوعة عن شجرة امرک و کلّ السّبل ممنوعة عن مظهر نفسک و مطلع جمالک
فسبحانک سبحانک من ان تذکر بذکر او توصف بوصف او تثنی بثنآءٍ و کلّما امرت به عبادک من بدايع ذکرک و جواهر ثنائک هذا من فضلک عليهم ليصعدن بذلک الی مقرّ الّذی خلق فی کينونيّاتهم من عرفان انفسهم
و انّک لم تزل کُنت مقدّساً عن وصف ما دونک و ذکر ما سواک و تکون بمثل ما کنت فی ازل الآزال لا اله الّا انت المتعالی المقتدر المقدّس العليم .
اوّل الأمر عرفان اللّه و آخره هُو التّمسّک بما نزل من سمآء مشيّته المهيمنة علی من فی السّموات و الأرضين …
امريکه لم يزل و لا يزال مقصود نبيّين و غاية رجای مرسلين بوده باراده مطلقه و مشيّت نافذه ظاهر شده اوست موعودی که جميع کتب الهی باو بشارت داده مع ذلک اهل ارض از او غافل و محجوب مشاهده ميشوند
بگو ای اوليای حق جهد نمائيد شايد بعرفانش فائز گرديد و بما ينبغی عامل اينست امری که اگر يک قطره در سبيلش کم شود صد هزار بحر مکافات آنرا مشاهده نمايد يعنی مالک شود بگو ای دوستان اين شأن عظيم را از دست مدهيد و از اين مقام بلند غافل مشويد عباد عالم بتصوّر موهوم چه مقدار جانها انفاق نموده و مينمايند و شما الحمد للّه بمقصود فائزيد و بموعود رسيدهايد باعانت حق جلّ جلاله اين مقام را حفظ نمائيد و بآنچه سبب و علّت ارتفاع امر است تمسّک جوئيد انّه يأمرکم بالمعروف و بما يرتفع به مقام الأنسان فی الامکان تعالی الرّحمن منزل هذا اللّوح البديع …
امروز روز فضل اعظم و فيض اکبر است بايد کلّ بکمال اتّحاد و اتّفاق در ظلّ سدره عنايت الهی ساکن و مستريح باشند و تمسّک نمايند بآنچه اليوم سبب عزّت و ارتفاع است طوبی لقوم تحرّک علی ذکرهم قلمی الأعلی و نعيماً للّذين سترنا اسمائهم حکمة من عندنا
از حق بطلبيد تا جميع را مُؤيّد فرمايد بر آنچه لدی العرش مقبولست زود است بساط عالم جمع شود و بساط ديگر گسترده گردد انّ ربّک لهو الحق علّام الغيوب .
… امروز روزيست که بحر رحمت ظاهر است و آفتاب عنايت مشرق و سحاب جود مرتفع بايد نفوس پژمرده را بنسائم محبّت و مودّت و مياه مرحمت تازه و خرم نمود
احبّای الهی در هر مجمع و محفلی که جمع شوند بايد بقسمی خضوع و خشوع از هر يک در تسبيح و تقديس الهی ظاهر شود که ذرّات تراب آن محلّ شهادت دهند بخلوص آن جمع و جذبه بيانات روحانيّه آن انفس زکيّه ذرّات آن تراب را اخذ نمايد نه آنکه تراب بلسان حال ذکر نمايد انّا افضل منکم چه که در حمل مشقّات فلّاحين صابرم و بکلّ ذی روح اعطای فيض فيّاض که در من وديعه گذارده نموده و مينمايم مع همه اين مقامات عاليه و ظهورات لاتحصی که جميع مايحتاج وجود از من ظاهر است باحدی فخر ننموده و نمينمايم و بکمال خضوع در زير قدم کلّ ساکنم …
لذا بايد کلّ با يکديگر برفق و مدارا و محبّت سلوک نمايند و اگر نفسی از ادراک بعضی مراتب عاجز باشد يا نرسيده باشد بايد بکمال لطف و شفقت با او تکلّم نمايند و او را متذکّر کنند من دون آنکه در خود فضلی و علوّی مشاهده نمايند
اصل اليوم اخذ از بحر فيوضاتست ديگر نبايد نظر بکوچک و بزرگی ظروف باشد يکی کفّی اخذ نموده و ديگری کأسی و همچنين ديگری کوبی و ديگری قدری
امروز نظر کلّ بايد باموری باشد که سبب انتشار امر اللّه گردد حق شاهد و گواه است که ضرّی از برای اين امر اليوم اعظم از فساد و نزاع و جدال و کدورت و برودت ما بين احباب نبوده ونيست اجتنبوا بقدرة اللّه و سلطانه ثمّ الّفوا بين القلوب باسمه المُؤلّف العليم الحکيم
از حق جلّ جلاله بخواهيد که بلذّت اعمال در سبيل او و خضوع و خشوع در حبّ او مرزوق شويد از خودبگذريد و در سايرين نگريد منتهای جهد را در تربيت ناس مبذول داريد امری از حق پوشيده نبوده و نيست اگر برضای حق حرکت نمايند بفيوضات لا تتناهی فائز خواهند شد اينست کتاب مبين که از قلم امر ربّ العالمين جاری و ظاهر شد تفکّروا فيما نزّل فيه و کونوا من العالمين …
جميع احزاب مختلفه ارض منتظر و چون آفتاب حقيقت از افق عالم طالع کلّ معرض الّا من شاء اللّه اگر اليوم مقامات نفوس موقنه ذکر شود بيم آنست از فرط سرور بعضی هلاک شوند
نقطه بيان ميفرمايد نطفه يک ساله يوم ظهور او اقوی است از کلّ مَن فی البيان و همچنين ميفرمايد و قد کتبت جوهرة فی ذکره و هُو انّه لا يشار باشارتی و لا بما نزل فی البيان
اگر نفسی در بحور مستوره در اين کلمه عليا تفکّر نمايد فی الجمله بر مقام اين امر اعظم اقدس اعلی آگاه شود مقام ظهور که معلوم شد مقام طائفين معلوم و واضح است لعمر اللّه نَفَسی که از نفسی در اين امر بر آيد معادله نمينمايد باو کنوز ارض طوبی لمن فاز ويل للغافلين
فی الحقيقه امروز روز مشاهده و اصغاست هم ندای الهی مرتفع است و هم انوار وجه از افق ظهور مشرق و لائح بايد جميع آنچه شنيده شد محو نمود و بعدل و انصاف در آيات و بيّنات و ظهورات ناظر شد
امروز عظيم است چه که در جميع کتب بيوم اللّه معروف جميع انبيا و اصفيا طالب لقای اين يوم بديع بودهاند و همچنين احزاب مختلفه ارض و چون آفتاب ظهور از سمآء مشيّت الهی اشراق نمود کلّ منصعق و مدهوش مشاهده گشتند الّا من شاء اللّه
يا ايّها الذّاکر حجاب اکبر بشر را از مشاهده منع نمود و از شنيدن ندا باز داشت انشاء اللّه آفاق بنور اتّفاق منوّر شود و در جبين جميع من علی الأرض نقش خاتم الملک للّه منطبع گردد …
… تاللّه الحق تلک ايّام فيها امتحن اللّه کلّ النبيّين و المرسلين ثمّ الّذين هم کانوا خلف سرادق العصمة و فسطاط العظمة و خباء العزّة و کيف هؤ لاء المشرکين …
يا حسين بعضی از احزاب ارض منتظر ظهور حسينی بودند چه که از قبل اصفيای حق جلّ جلاله عباد را بشارت دادهاند بظهور آن حضرت بعد از قائم و همچنين اخبار فرمودند که در حين ظهور آن مطلع فيوضات الهی جميع انبياء و مرسلين حتّی قائم در ظلّ علم مبارک آن حضرت جمع ميشوند چون وقت رسيد و عالم بانوار وجه منوّر گشت کلّ اعراض نمودند مگر نفوسی که اصنام ظنون و هوی را بقوّت مالک اسمآء شکستند و قصد مدينه ايقان نمودند امروز رحيق مختوم باسم قيّوم ظاهر و جاری خذ کأساً منه ثمّ اشرب بهذا الأسم المُبارک المحمود …
ميقات امم منقضی شد و وعدههای الهی که در کتب مقدّسه مذکور است جميع ظاهر گشت و شريعة اللّه از صهيون جاری و اراضی و جبال اورشليم بتجلّيات انوار ربّ مزيّن طوبی لمن تفکّر فيما نزّل فی کتب اللّه المهيمن القيّوم ای دوستان الهی تفکّر نمائيد و بآذان واعيه اصغای کلمة اللّه کنيد تا از فضل و رحمت او از زلال استقامت بياشاميد و بر امراللّه مثل جبل راسخ و ثابت باشيد
در کتاب اشعيا ميفرمايد : ” ادخل الی الصّخرة و اختبئ فی التّراب من امام هيبة الرّبّ و من بهاء عظمته.“ اگر نفسی در همين آيه تفکّر نمايد برعظمت امر و جلالت قدر يوم اللّه مطّلع ميشود و در آخر آيه مذکوره ميفرمايد ” و يسمو الرّبّ وحده فی ذلک اليوم ” امروز روزی است که ذکرش در کلّ کتب از قلم امر ثبت گشته مامن آية الّا و قد تنادی بهذا الاسم و ما من کتاب الّا و يشهد بهذا الذّکر المبين لو نذکر ما نزّل فی الکتب و الصّحف فی ذکر هذا الظّهور ليصير هذا اللّوح ذا حجم عظيم بايد اليوم کلّ بعنايات الهيّه مطمئن باشند و بکمال حکمت در تبليغ امر جهد نمايند تا جميع بانوار فجر معانی منوّر شوند …
حبّذا هذا اليوم الّذي فيه تضوّعت نفحات الرّحمن في الإمكان حَبَّذا هذَا الْيَوْمُ المُبارکُ الّذی لا تُعادلُه القرونُ وَ الأَعصار حَبَّذا هذَا الْيَوْمُ اذ تَوَجَّه وَجْهُ القِدَمِ اِلی مَقامه اِذاً نادَتِ الأَشيآء وَ عَن وَرائها المَلأ الأعلی يا کَرمِل انزلی بما اقبَل اليکِ وَجهُ اللّهِ مالک مَلکُوتِ الأسمآءِ وَ فاطِر السَّماء
اِذاً اخذهَا اهْتِزازالسُّرُور وَ نادَت باعلی النِّداءِ نفسی لاقبالِکَ الفِداء وَلعنايتکَ الفِداء و لِتَوَجُّهِکَ الفِداء قَد اَهلکنی يا مَطْلَع الحيوة فراقکَ وَ احرقنی هجرک لکَ الحَمد بما اَسْمَعْتَنی ندائکَ وَ شرّفتنی بقُدومکَ و اَحيَيتنی مِنْ نفحات اَيّامکَ وَ صَرير قلمکَ الَّذی جَعَلْتَه صوراً بينَ عبادک فَلَمّا جآء أَمرک المُبرم نَفَخْتَ فيه اِذاً قامتِ القيمة الکُبری وَ ظَهَرت الأسرار المکنُونة فی خَزائن مالِک الاَشيآء
فلمّا بلغ ندائها إلى ذاك المقام الأعلى قلنا يا كرمل أحمدي ربّك قد كُنْتِ محترقة بنار الفِراق إِذًا ماج بحر الوصال أمام وجهك بذلك قرّت عينك وعين الوجود وابتسم ثغر الغيب والشّهود طوبى لَكِ بما جعلكِ اللّه في هذا اليوم مقرّ عرشه ومطلع آياته ومشرق بيّناته طوبى لعبد طاف حولكِ وذكر ظهوركِ وبروزكِ وما فزتِ به من فضل اللّه ربّك خذي كأس البقاء بإسم ربّك الأبهى ثمّ اشكريه بما بدّل حزنك بالسّرور وهمّك بالفرح الأكبر رحمة من عنده إنّه يحبّ المقام الّذي استقرَ فيه عرشه وتشرّف بقدومه وفاز بلقائه وفيه ارتفع ندائه وصعدت زفراته
يا کَرمِل بَشّری صَهْيُون قُولی اَتَی المکْنونُ بسلطان غَلَبَ العالمَ و بنور ساطعٍ به اشرقت الأَرض وَ مَنْ عَليها اِيّاک اَنْ تکُونی مُتَوَقِّفَةً فی مقامِک اسرَعی ثمَّ طوفی مدينَة اللّهِ الَّتی نُزِّلَت مِنَ السّمآء و کَعبَة اللّهِ الّتی کانَتْ مَطاف المقرّبين وَ المخلصين و الملائکةِ العاليْن وَ احبُّ اَنْ اُبَشّرَ کلّ بُقعةٍ مِن بقاع الأَرض وَکلّ مَدينَةٍ مِن مَدائنها بِهذا الظُهور الَّذی بِه انجذبَ فؤاد الطّور وَ نادَتِ السّدرَة المُلک وَ الملکوتُ للّه رَبّ الأرباب هذا يَوْم فيه بُشّر البَحر وَ البَرّ و اخبرَ بما يَظهَرمِن بَعد مِنْ عنايات اللّه المکنونةِ المَستُورة عَن العُقول والأَبصار سَوف تجری سَفينة اللّه عَليک و يظهر اَهلُ البهآءالّذين ذَکَرَهم فی کتاب الأسمآء
تبارکَ مَولی الوَری الّذی بذکره انجذبت الذّرات وَ نَطقَ لسان العَظَمَة بما کان مکنوناً فی علمه و مخزوناً فی کَنزِ قدرته انّهُ هُو المهَيمنُ علی من فی الأَرض وَ السّمآء باسمِه المقتدر العَزيزِ المَنيع .
ان ارتقبوا يا قوم ايّام العدل و انّها قد اتت بالحق ايّاکم ان تحتجبوا منها و تکوننّ من الغافلين …
ناظر بايّام قبل شويد که چقدر مردم از اعالی و ادانی که هميشه منتظر ظهورات احديّه در هياکل قدسيّه بودهاند بقسمی که در جميع اوقات و اوان مترصّد و منتظر بودند و دعاها و تضرّعها مينمودند که شايد نسيم رحمت الهيّه بوزيدن آيد و جمال موعود از سرادق غيب بعرصه ظهور قدم گذارد و چون ابواب عنايت مفتوح ميگرديد و غمام مکرمت مرتفع و شمس غيب از افق قدرت ظاهر ميشد جميع تکذيب مينمودند و از لقای او که عين لقاء اللّه است احتراز ميجستند …
تأمّل فرمائید که سبب این افعال چه بود که باین قسم با طلعات جمال ذی الجلال سلوک مینمودند و هر چه که در آن ازمنه سبب اعراض و اغماض آن عباد بود حال هم سبب اغفال این عباد شده و اگر بگوئیم حجج الهیّه کامل و تمام نبود لهذا سبب اعتراض عباد شد این کفریست صراح لأجل آنکه این بغایت از فیض فیّاض دور است و از رحمت منبسطه بعید که نفسی را از میان جمیع عباد برگزیند برای هدایت خلق خود و باو حجّت کافیهٔ وافیه عطا نفرماید و معذلک خلق را از عدم اقبال باو معذّب فرماید بلکه لمیزل جود سلطان وجود بر همهٔ ممکنات بظهور مظاهر نفس خود احاطه فرموده و آنی نیست که فیض او منقطع شود و یا آنکه امطار رحمت از غمام عنایت او ممنوع گردد پس نیست این امورات محدثه مگر از انفس محدوده که در وادی کبر و غرور حرکت مینمایند و در صحراهای بعد سیر مینمایند و بظنونات خود و هر چه از علمای خود شنیدهاند همان را تأسّی مینمایند لهذا غیر از اعراض امری ندارند و جز اغماض حاصلی نخواهند و این معلوم است نزد هر ذی بصری که اگر این عباد در ظهور هر یک از مظاهر شمس حقیقت چشم و گوش و قلب را از آنچه دیده و شنیده و ادراک نموده پاک و مقدّس مینمودند البتّه از جمال الهی محروم نمیماندند و از حرم قرب و وصال مطالع قدسیّه ممنوع نمیگشتند و چون در هر زمان حجّت را بمعرفت خود که از علمای خود شنیده بودند میزان مینمودند و بعقول ضعیفهٔ آنها موافق نمیآمد لهذا از اینگونه امور غیر مرضیّه از ایشان در عالم ظهور بظهور میآمد....
نوبت بموسی رسيد و آن حضرت بعصای امر و بيضای معرفت از فاران محبّت الهيّه با ثعبان قدرت و شوکت صمدانيّه از سينای نور بعرصه ظهور ظاهر شد و جميع من فی الملک را بملکوت بقا و اثمار شجره وفا دعوت نمود و شنيده شد که فرعون و ملأ او چه اعتراضها نمودند و چه مقدار احجار ظنونات از انفس مشرکه بر آن شجره طيّبه وارد آمد تا بحدّی که فرعون و ملأ او همّت گماشتند که آن نار سدره ربّانيّه را از ماء تکذيب و اعراض افسرده و مخمود نمايند و غافل از اينکه نار حکمت الهيّه از آب عنصری افسرده نشود و سراج قدرت ربّانيه از بادهای مخالف خاموشی نپذيرد بلکه در اين مقام ماء سبب اشتعال شود و باد علّت حفظ لو انتم بالبصر الحديد تنظرون و فی رضی اللّه تسلکون …
چون ايّام موسی گذشت و انوار عيسی از فجر روح عالم را احاطه نمود جميع يهود اعتراض نمودند که آن نفس که در توراة موعود است بايد مروّج و مکمّل شرايع توراة باشد و اين جوان ناصری که خود را مسيح اللّه مينامد حکم طلاق و سبت را که از حکمهای اعظم موسی است نسخ نموده و ديگر آنکه علائم ظهور هنوز ظاهر نشده چنانچه يهود هنوز منتظر آن ظهورند که در توراة مذکور است چه قدر از مظاهر قدس احديّه و مطالع نور ازليّه که بعد از موسی در ابداع ظاهر شده و هنوز يهود بحجبات نفسيّه شيطانيّه و ظنونات افکيّه نفسانيّه محتجب بوده و هستند و منتظرند که هيکل مجعول با علامات مذکوره که خود ادراک نمودهاند کی ظاهر خواهد شد کذلک اخذهم اللّه بذنبهم و اخذ عنهم روح الايمان و عذّبهم بنار کانت فی هاوية الجحيم موقودا و اين نبود مگر از عدم عرفان يهود عبارات مسطوره در توراة را که در علائم ظهور بعد نوشته شده چون بحقيقت آن پی نبردند و بظاهر هم چنين امور ظاهر نشد لهذا از جمال عيسوی محروم شدند و بلقاء اللّه فائز نگشتند ”و کانوا من المنتظرين “ و لم يزل و لا يزال جميع امم بهمين جعليّات افکار نالايقه تمسّک جسته و از عيونهای لطيفه رقيقه جاريه خود را بی بهره و بی نصيب نمودند …
بر اولی العلم معلوم و واضح بوده که چون نار محبّت عیسوی حجبات حدود یهود را سوخت و حکم آن حضرت فیالجمله بر حسب ظاهرجریان یافت روزی آن جمال غیبی ببعضی از اصحاب روحانی ذکر فراق فرمودند و نار اشتیاق افروختند و فرمودند که من میروم و بعد میآیم و در مقام دیگر فرمودند من میروم و میآید دیگری تا بگوید آنچه من نگفتهام و تمام نماید آنچه را که گفتهام و این دو عبارت فیالحقیقه یکی است لو انتم فی مظاهر التّوحید بعین الله تشهدون
و اگر بدیدهٔ بصیرت معنوی مشاهده شود فیالحقیقه در عهد خاتم هم کتاب عیسی و امر او ثابت شد در مقام اسم که خود حضرت فرمود منم عیسی و آثار و اخبار و کتاب عیسی را هم تصدیق فرمود که من عند الله بوده در این مقام نه در خودشان فرقی مشهود و نه در کتابشان غیریّتی ملحوظ زیرا که هر دو قائم بامر الله بودند و هم ناطق بذکر الله و کتاب هر دو هم مشعر بر اوامر الله بود از این جهت است که خود عیسی فرمود من میروم و مراجعت میکنم بمثل شمس که اگر شمس الیوم بگوید من شمس یوم قبلم صادق است و اگر بگوید در حدود یومی که غیر آنم صادقست و همچنین در ایّام ملاحظه نمائید که اگر گفته شود که کل یک شیءاند صحیح و صادقست و اگر گفته شود که بحدود اسمی و رسمی غیر همند آنهم صادقست چنانچه میبینی با اینکه یک شیءاند با وجود این در هر کدام اسمی دیگر و خواصّی دیگر و رسمی دیگر ملحوظ میشود که در غیر آن نمیشود و بهمین بیان و قاعده مقامات تفصیل و فرق و اتّحاد مظاهر قدسی را ادراک فرمائید تا تلویحات کلمات آن مبدع اسماء و صفات را در مقامات جمع و فرق عارف شوی و واقف گردی و جواب مسئلهٔ خود را در موسوم نمودن آن جمال ازلی در هر مقام خود را به اسمی و رسمی بتمامه بیابی....
چون غيب ازلی و ساذج هويّه شمس محمّدی را از افق علم و معانی مشرق فرمود از جمله اعتراضات علمای يهود آن بود که بعد از موسی نبی مبعوث نشود بلی طلعتی در کتاب مذکور است که بايد ظاهر شود و ترويج ملّت و مذهب او را نمايد تا شريعه شريعت مذکوره در توراة همه ارض را احاطه نمايد اينست که از لسان آن ماندگان وادی بُعد و ضلالت سلطان احديّت ميفرمايد ” و قالت اليهود يد اللّه مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ترجمه آن اينست که گفتند يهودان دست خدا بسته شده بسته باد دستهای خود ايشان و ملعون شدند بانچه افترا بستند بلکه دستهای قدرت الهی هميشه باز و مهيمن است ”يد اللّه فوق ايديهم“ اگر چه شرح نزول اين آيه را علمای تفسير مختلف ذکر نمودهاند ولکن بر مقصود ناظر شويد که ميفرمايد نه چنين است يهود خيال نمودند که سلطان حقيقی طلعت موسوی را خلق نمود و خلعت پيغمبری بخشيد و ديگر دستهايش مغلول و بسته شد و قادر نيست بر ارسال رسولی بعد از موسی ملتفت اين قول بی معنی شويد که چقدر از شريعه علم و دانش دور است و اليوم جميع اين مردم بامثال اين مزخرفات مشغولند و هزار سال بيش ميگذرد که اين آيه را تلاوت مينمايند و بر يهود من حيث لا يشعر اعتراض مينمايند و ملتفت نشدند و ادراک ننمودند باينکه خود سرّاً و جهراً ميگويند آنچه را که يهود بآن معتقدند چنانچه شنيدهايد که ميگويند جميع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته ديگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نميشود و از بحر قدم صمدانی امواجی ظاهر نگردد و از خيام غيب ربّانی هيکلی مشهود نيايد اينست ادراک اين همج رعاع فيض کليّه و رحمت منبسطه که بهيچ عقلی و ادراکی انقطاع آن جائز نيست جائز دانسته و از اطراف و جوانب کمر ظلم بسته و همّت گماشتهاند که نار سدره را بماء ملح ظنون مخمود نمايند و غافل از اينکه زجاج قدرت سراج احديّه را درحصن حفظ خود محفوظ ميدارد …
چنانچه سلطنت حضرت رسول حال در ميان ناس ظاهر و هويداست و دراوّل امر آن حضرت آن بود که شنيديد چه مقدار اهل کفر و ضلال که علمای آن عصر و اصحاب ايشان باشند بر آن جوهر فطرت و ساذج طينت وارد آوردند چه مقدار خاشاکها و خارها که بر محلّ عبور آن حضرت ميريختند و اين معلوم است که آن اشخاص بظنون خبيثه شيطانيّهٔ خود اذيّت به آن هيکل ازلی را سبب رستگاری خود ميدانستند زيرا که جميع علمای عصر مثل عبد اللّه اُبَی و ابو عامر راهب و کعب بن اشرف و نضر بن حارث جميع آن حضرت را تکذيب نمودند و نسبت بجنون و افترا دادند و نسبتهائی که ” نعوذ باللّه من ان يجری به المداد او يتحرّک عليه القلم او يحمله الألواح “ بلی اين نسبتها بود که سبب ايذای مردم نسبت به آن حضرت شد و اين معلوم و واضح است که علمای وقت اگر کسی را رد و طرد نمايند و از اهل ايمان ندانند چه بر سر آن نفس ميايد چنانچه بر سر اين بنده آمد و ديده شد
اينست که آن حضرت فرمود ” ما اوذی نبيّ بمثل ما اوذيت “ و در فرقان نسبتها که دادند و اذيّتها که به آن حضرت نمودند همه مذکور است ” فارجعوا اليه لعلّکم بمواقع الأمر تطّلعون “ حتّی قسمی بر آن حضرت سخت شد که احدی با آن حضرت و اصحاب او چندی معاشرت نمينمود و هر نفسی که خدمت آن حضرت ميرسيد کمال اذيّت را باو وارد مينمودند …
حال امروز مشاهده نما که چقدر از سلاطين باسم آن حضرت تعظيم مينمايند و چه قدر از بلاد و اهل آن که در ظلّ او ساکنند و به نسبت بآن حضرت افتخار دارند چنانچه بر منابر و گلدستهها اين اسم مبارک را بکمال تعظيم و تکريم ذکر مينمايند و سلاطينی هم که در ظلّ آن حضرت داخل نشدهاند و قميص کفر را تجديد ننمودهاند ايشانهم ببزرگی و عظمت آن شمس عنايت مقرّ و معترفند اينست سلطنت ظاهره که مشاهده ميکنی و اين لابدّ است از برای جميع انبياء که يا در حيات و يا بعد از عروج ايشان بموطن حقيقی ظاهر و ثابت ميشود …
و اين معلوم است که تغييرات و تبديلات که در هر ظهور واقع ميشود همان غمامی است تيره که حايل ميشود بصر عرفان عباد را از معرفت آن شمس الهی که از مشرق هويّه اشراق فرموده زيرا که سالها عباد بر تقليد آباء و اجداد باقی هستند و بآداب و طريقی که در آن شريعت مقرّر شده تربيت يافتهاند يکمرتبه بشنوند و يا ملاحظه نمايند شخصی که در ميان ايشان بوده و در جميع حدودات بشريّه با ايشان يکسان است و مع ذلک جميع آن حدودات شرعيّه که در قرنهای متواتره بآن تربيت يافتهاند و مخالف و منکر آن را کافر و فاسق و فاجر دانستهاند همه را از ميان بردارد البتّه اين امور حجاب و غمام است از برای آنهائيکه قلوبشان از سلسبيل انقطاع نچشيده و از کوثر معرفت نياشاميده و بمجرّد استماع اين امور چنان محتجب از ادراک آن شمس ميمانند که ديگر بی سؤال و جواب حکم بر کفرش ميکنند و فتوی بر قتلش ميدهند چنانچه ديدهاند و شنيدهاند از قرون اولی و اين زمان نيز ملاحظه شد پس بايد جهدی نمود تا باعانت غيبی از اين حجبات ظلمانی و غمام امتحانات ربّانی از مشاهده آن جمال نورانی ممنوع نشويم و او را بنفس او بشناسيم …