”منم آفتاب بينش و دريای دانش پژمردگان را تازه نمايم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه ديده بنمايم و منم شاهباز دست بی نيازکه پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم“
حضرت بهاءالله
مقصود از کتابهای آسمانی و آيات الهی آنکه مردمان براستی و دانائی تربيت شوند که سبب راحت خود و بندگان شوند. هر امری که قلب را راحت نمايد و بر بزرگی انسان بيفزايد و ناس را راضی دارد مقبول خواهد بود. مقام انسان بلند است اگر بانسانيّت مزيّن و الّا پستتر از جميع مخلوق مشاهده ميشود.
بگو ای دوستان! امروز را غنيمت شمريد و خود را ازفيوضات بحر تعالی محروم ننمائيد. از حق ميطلبم جميع را بطراز عمل پاک و خالص در اين يوم مبارک مزيّن فرمايد. اِنَّه هو المختار.
ستايش بيننده پايندهای را سزا است که بشبنمی از دريای بخشش خود آسمان هستی را بلند نمود و بستاره های دانائی بياراست و مردمان را ببارگاه بلند بينش و دانش راه داد و اين شبنم که نخستين گفتار کردگار است، گاهی بآب زندگانی ناميده ميشود چه که مردگان بيابان نادانی را زنده نمايد؛ و هنگامی بروشنائی نخستين. و اين روشنی که از آفتاب دانش هويدا گشت، چون بتابيد جنبش نخستين نمودار و آشکار شد و اين نمودارها از بخشش دانای يکتا بوده اوست داننده و بخشنده و اوست پاک و پاکيزه از هر گفته و شنيده. بينائی و دانائی گفتار و کردار را دست از دامن شناسائی او کوتاه. هستی و آنچه ازاو هويدا اين گفتار را گواه. پس دانسته شد نخستين يخشش کردگار گفتار است و پاينده و پذيرنده او خرد. اوست دانای نخستين در دبستان جهان و اوست نمودار يزدان. آنچه هويدا از پرتو بينائی اوست و هر چه آشکار، نمودار دانائی او. همه نامها نام او و آغاز و انجام کارها باو.
نامه شما در زندان باين زندانی روزگار رسيد. خوشی آورد و بر دوستی افزود و ياد روزگار پيشين را تازه نمود. سپاس دارای جهان را که ديدار را در خاک تازی روزی نمود. ديديم و گفتيم و شنيديم. اميد چنان است که آن ديدار را فراموشی از پی در نيايد و گردش روزگار ياد او را از دل نبرد و از آنچه کشته شد گياه دوستی برويد و در انجمن روزگار سبز و خرم و پاينده بماند.
اينکه از نامه های آسمانی پرسش رفته بود، رگ جهان در دست پزشک دانا است، درد را می بيند و بدانائی درمان ميکند. هر روز را رازی است وهر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان ديگر. امروز را نگران باشيد و سخن از امروز رانيد. ديده ميشود گيتی را دردهای بيکران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته. مردمانيکه از باده خود بينی سر مست شده اند پزشک دانا را از او باز داشته اند. اينست که خود و همه مردمان را گرفتارنموده اند. نه درد ميدانند نه درمان ميشناسند. راست را کژ انگاشته اند و دوست را دشمن شمرده اند. بشنويد آواز اين زندانی را. بايستيد و بگوئيد، شايد آنانکه در خوابند بيدار شوند.
بگو ای مردگان! دست بخشش يزدانی آب زندگانی ميدهد، بشتابيد و بنوشيد. هر که امروز زنده شد هر گز نميرد و هر که امروز مرد هر گز زندگی نيابد.
درباره زبان نوشته بوديد، تازی و پارسی هر دو نيکو است. چه که آنچه از زبان خواسته اند پی بردن بگفتار گوينده است و اين از هر دو می آيد. و امروز چون آفتاب دانش از آسمان ايران آشکار و هويدا است هر چه اين زبان را ستايش نمائيد سزاوار است.
ای دوست! چون گفتار نخستين در روز پسين بميان آمد گروهی از مردمان آسمانی آواز آشنا شنيدند و بآن گرويدند. و گروهی چون کردار برخی را با گفتار يکی نديدند از پرتو آفتاب دانائی دور ماندند.
بگو ای پسران خاک! يزدان پاک ميفرمايد: آنچه در اين روز پيروز شما را از آلايش پاک نمايد و بآسايش رساند همان راه، راه منست. پاکی از آلايش، پاکی از چيزهائی است که زيان آرد و از بزرگی مردمان بکاهد. و آن پسنديدن گفتار و کردار خود است اگر چه نيک باشد. و آسايش هنگامی دست دهد که هر کس خود را نيک خواه همهٔٔ روی زمين نمايد. آنکه او آگاه، اين گفتار را گواه که اگر همه مردمان زمين بگفته آسمانی پی ميبردند هر گز از دريای بخشش يزدانی بی بهره نمی ماندند. آسمان راستی را روشن تر از اين ستاره ای نبوده و نيست.
نخستين گفتار دانا آنکه، ای پسران خاک! ازتاريکی بيگانگی بروشنی خورشيد يگانگی روی نمائيد، اينست آن چيز که مردمان جهان را بيشتر از همه چيزها بکار آيد. ای دوست! درخت گفتار را خوشتر از اين برگی نه و دريای آگاهی را دلکش تر از اين گوهر نبوده و نخواهد بود.
ای پسران دانش! چشم سر را پلک بآن نازکی از جهان و آنچه در اوست بی بهره نمايد، ديگر پرده آز اگر بر چشم دل فرود آيد چه خواهد نمود. بگو ای مردمان! تاريکی آز و رشک روشنائی جان را بپوشاند، چنانکه ابر روشنائی آفتاب را. اگر کسی بگوش هوش اين گفتار را بشنود پر آزادی بر آرد و بآسانی درآسمان دانائی پرواز نمايد.
چون جهان را تاريکی فرا گرفت دريای بخشش بجوش آمد و روشنائی هويدا گشت تا کردارها ديده شود. و اين همان روشنی است که در نامه های آسمانی بآن مژده داده شد. اگر کردگار بخواهد، دلهای مردمان روزگار را بگفتار نيک پاک و پاکيزه کند و خورشيد يگانگی بر جانها بتابد و جهان را تازه نمايد.
ای مردمان! گفتار را کردار بايد، چه که گواه راستی گفتار، کردار است و آن بی اين، تشنگان را سيراب ننمايد و کوران را درهای بينائی نگشايد. دانای آسمانی ميفرمايد: گفتار درشت بجای شمشير ديده ميشود و نرم آن بجای شير، کودکان جهان ازين بدانائی رسند و برتری جويند.
زبان خرد ميگويد هر که دارای من نباشد دارای هيچ نه. از هر چه هست بگذريد و مرا بيابيد. منم آفتاب بينش و دريای دانش. پژمردگان را تازه نمايم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه ديده بنمايم و منم شاهباز دست بی نياز که پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم.
دوست يکتا ميفرمايد: راه آزادی باز شده، بشتابيد و چشمه دانائی جوشيده، ازاوبياشاميد.
بگو ای دوستان! سرا پرده يگانگی بلند شد، بچشم بيگانگان يکديگر را مبينيد. همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار. براستی ميگويم، هر آنچه از نادانی بکاهد و بر دانائی بيفزايد او پسنديده آفريننده بوده و هست. بگو ای مردمان! در سايه داد و راستی راه رويد و در سراپرده يکتائی در آئيد.
بگو ای دارای چشم! گذشته آينه آينده است، ببينيد و آگاه شويد، شايد پس از آگاهی دوست را بشناسيد و نرنجانيد. امروز بهترين ميوه درخت دانائی چيزی است که مردمان را بکار آيد و نگاهداری نمايد.
بگو زبان گواه راستی من است، او را بدروغ ميالائيد. و جان گنجينه راز من است، او را بدست آز مسپاريد. اميد چنان است که در اين بامداد که جهان از روشنيهای خورشيد دانش روشن است بخواست دوست پی بريم و از دريای شناسائی بياشاميم.
ای دوست! چون گوش کمياب است چندی است که خامه در کاشانه خود خاموش مانده. کار بجائی رسيده که خاموشی از گفتار پيشی گرفته و پسنديده تر آمده.
بگو ای مردمان! سخن باندازه گفته ميشود، تا نورسيدگان بمانند و نورستگان برسند. شير باندازه بايد داد تا کودکان جهان بجهان بزرگی در آيند و در بارگاه يگانگی جای گزينند. ای دوست زمين پاک ديديم تخم دانش کشتيم، ديگر تا پرتو آفتاب چه نمايد، بسوزاند يا بروياند؟
بگو امروز به پيروزی دانای يکتا، آفتاب دانائی از پس پرده جان بر آمد و همه پرندگان بيابان از باده دانش مستند و بياد دوست خرسند. نيکو است کسی که بيايد و بيابد.
ای ربّ أستغفرک بلسانی و قلبی و نفسی و فؤادی و روحی و جسدی و جسمی و عظمی و دمی و جلدی،و إنّک أنت التّوّاب الرّحيم. و أستغفرک يا إلهی باستغفارالّذی به تهبّ روائح الغفران علی أهل العصيان و به تُلبس المذنبين من رداء عفوک الجميل. و أستغفرک يا سلطانی باستغفار الّذی به يظهر سلطان عفوک و عنايتک و به يستشرق شمس الجود و الافضال علی هيکل المذنبين و أستغفرک يا غافری و موجدی باستغفار الّذی به يُسر عَنّ الخاطئون الی شطر عفوک و احسانک و يقومنّ المريدون لدی باب رحمتک الرّحمن الرّحيم. و أستغفرک يا سيّدی باستغفار الّذی جعلتَه ناراً لتُحرق کلّ الذّنوب و العصيان عن کلّ تائب راجع نادم باکی سليم و به يَطهُر اجساد الممکنات عن کدورات الذّنوب و الآثام و عن کلّ ما يکرهه نفسُک العزيز العليم.
حمد مقدّس از ذکر و بيان حضرت معبود ومالک غيب و شهودی را لايق و سزا که از نقطه اولی کتب لاتحصی پديد آورد. و از کلمه عليا خلق اوّلين و آخرين ظاهر فرمود. و در هر قرنی از قرون و هرعصری از اعصار بمقتضيات حکمت بالغه سفيری فرستاد تا خلق افسرده را بماء بيان زنده نمايد. اوست مبيّن و اوست مترجم، چه که ناس از ادراک آنچه در کتب الهی از قلم اعلی جاری شده و نازل گشته قاصر و عاجزند. در هر حال مذکِّر و هادی و معرِّف و معلِّم لازم، لذا سفرا و انبيا و اصفيا فرستاد تا ناس را از مقصود تنزيل کتب و ارسال رسل آگاه نمايند و کلّ عارف شوند بوديعه ربّانيّه که در ايشان بنفس ايشان گذاشته شده.
انسان طلسم اعظم است و لکن عدم تربيت او را از آنچه با اوست محروم نموده. بيک کلمه خلق فرمود بکلمه اخری بمقام تعليم هدايت نمود و بکلمه ديگر مراتب و مقاماتش را حفظ فرمود.
حضرت موجود ميفرمايد:
انسان را بمثابه معدن که دارای احجار کريمه است مشاهده نما. بتربيت، جواهر آن بعرصه شهود آيد و عالم انسانی از آن منتفع گردد…. انتهی.
اگر نفسی در کتب منزله از سماء احديّه بديده بصيرت مشاهده نمايد و تفکّر کند ادراک مينمايد که مقصود آنست جميع نفوس، نفس واحده مشاهده شوند تا در جميع قلوب نقش خاتم”المُلکُ للّه“ منطبع شود و شموس عنايت و اشراقات انجم فضل و رحمت جميع را احاطه نمايد. حق جلّ جلاله از برای خود چيزی اخذ ننموده. نه از اطاعت عالم باو نفعی راجع و نه از ترک آن نقصی وارد. در هر آن طير ملکوت بيان باين کلمه ناطق:”جميع را از برای تو خواستم وتو را از برای خود“. اگر علمای عصر بگذارند و مَن علی الأرض رائحه محبّت و اتّحاد را بيابند، در آن حين نفوس عارفه بر حرّيّت حقيقی آگاه شوند، راحت اندر راحت مشاهده نمايند، آسايش اندر آسايش. اگر ارض بانوار آفتاب اين مقام منوّر شود، إذاً يصدق أن يقال ”لاتری فيها عوجاً ولا أمتا“.
و الصّلاة و السّلام علی من ابتسم بظهوره ثغرالبطحاء و تعطَّر بنفحات قميصه کلّ الوری الّذی أتی لحفظ العباد عن کلّ ما يضرُّهم فی ناسوت الانشاء. تعالی تعالی مقامُه عن وصف الممکنات و ذکر الکائنات. به ارتفع خباء النّظم فی العالم و عَلَمُ العرفان بين الأمم. و علی آله و أصحابه الّذين بهم نُصبتْ رايات التّوحيد و اعلام النّصر و التّفريد. و بهم ارتفع دينُ اللّه بين خلقه و ذکرُه بين عباده. أسأله تعالی بأن يحفظه عن شرّ أعدائه الّذين خرقوا الأحجاب و هتکوا الأستار إلی أن نکست راية الاسلام بين الأنام.
و بعد عرض ميشود نامه آن جناب رسيد و نفحه وصال از او متضوّع. الحمدللّه بعد از حکم محکم فراق نسيم قرب و لقا مرور نمود و ارض قلب را بماء سرور و فرح تازه فرمود. للّه الحمد فی کلّ الأحوال. إن شاءاللّه حق جلّ جلاله عنايت فرمايد و جميع مَن علی الأرض را بما يحبّ و يرضی هدايت نمايد. مشاهده فرمائيد، سالهاست نه ارض ساکن است و نه اهل آن. گاهی بحرب مشغول و هنگامی ببلاهای ناگهانی معذّب. بأساء و ضرّاء ارض را احاطه نموده مع ذلک احدی آگاه نه که سبب آن چيست و علّت آن چه؟ اگر ناصح حقيقی کلمه ای فرموده، آن را بر فساد حمل نموده اند و از او نپذيرفته اند، انسان متحيّر که چه گويد و چه عرض نمايد! دو نفس ديده نميشود که فی الحقيقه در ظاهر و باطن متّحد باشند. آثار نفاق در آفاق موجود و مشهود، مع آنکه کلّ از برای اتّحاد و اتّفاق خلق شده اند.
حضرت موجود می فرمايد:
ای دوستان! سرا پردهٔٔ يگانگی بلند شد، بچشم بيگانگان يکديگر را مبينيد، همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار…. انتهی.
إن شأ اللّه نور انصاف بتابد و عالم را از اعتساف مقدّس فرمايد. اگر ملوک و سلاطين که مظاهر اقتدار حق جلّ جلاله اند همّت نمايند و بما ينتفع به مَن علی الأرض قيام فرمايند، عالم را آفتاب عدل اخذ نمايد و منوّر سازد.
حضرت موجود ميفرمايد:
خيمه نظم عالم بدو ستون قائم و بر پا: مجازات و مکافات.
و در مقام ديگر بلغت فصحی ميفرمايد:
للعدل جندٌ و هی مجازات الاعمال و مکافاتها، بهما ارتفع خِباءُ النّظم فی العالم و أخذ کلّ طاغ زِمامَ نفسه من خشيةالجزاء… انتهی.
و در مقام ديگر ميفرمايد:
يا معشرَ الأمرأ! ليس فی العالم جند أقوی من العدل و العقل. براستی ميگويم جندی در ارض اقوی از عدل و عقل نبوده و نيست. طوبی لِملک يمشی و تمشی أمام وجهه راية العقل و عن ورائه کتيبة العدل، إنّه غرّة جبين السّلام بين الأنام وشامة وَجنة الأمان فی الامکان…. انتهی
فی الحقيقه اگر آفتاب عدل از سحاب ظلم فارغ شود، ارض غير ارض مشاهده گردد.
و در مقامی حضرت موجود در سبب و علّت اوّليّه سکون و راحت امم و عمار عالم ميفرمايد:
لابدّ بر اينست مجمع بزرگی در ارض بر پا شود. و ملوک و سلاطين در آن مجمع مفاوضه در صلح اکبر نمايند. و آن اينست که دول عظيمه برای آسايش عالم بصلح محکم متشبّث شوند. و اگر ملکی بر ملکی برخيزد جميع متّفقا بر منع قيام نمايند. در اين صورت عالم محتاج مهمّات حربيّه و صفوف عسکريّه نبوده ونيست، إلّا علی قدر يحفظون به ممالکهم و بلدانهم. اينست سبب آسايش دولت و رعيّت و مملکت. إن شاء اللّه ملوک و سلاطين که مرايای اسم عزيز الهی اند باين مقام فائز شوند و عالم را از سطوت ظلم محفوظ دارند.
و همچنين ميفرمايد:
از جمله اموريکه سبب اتّحاد و اتّفاق ميگردد وجميع عالم يک وطن مشاهده ميشود آنست که السن مختلفه بيک لسان منتهی گردد، و همچنين خطوط عالم بيک خط. بايد جميع ملل، نفوسی معيّن نمايند از اهل ادراک و کمال، تا مجتمع شوند و بمشاورت يگديگر يک لسان اختيار کنند، چه از السن مختلفه موجوده و چه لسان جديد تازه اختراع نمايند و در جميع مدارس عالم اطفال را بآن تعليم دهند….. انتهی.
عنقريب جميع اهل عالم بيک لسان و يک خط مزيّن، در اين صورت هر نفسی بهر بلدی توجّه نمايد مثل آنست که در بيت خود وارد شده. اين امور لازم و واجب. هر ذی بصر و سمعی بايد جهد نمايد تا اسباب آنچه ذکر شد از عالم الفاظ و اقوال بعرصه شهود و ظهور آيد.
اليوم هيکل عدل تحت مخالب ظلم و اعتساف مشاهده ميشود. از حق جلّ جلاله بخواهيد تا نفوس را از دريای آگاهی بی نصيب نفرمايد چه اگر فی الجمله آگاه شوند ادراک مينمايند که آنچه از قلم حکمت جاری و ثبت شده بمنزله آفتاب است از برای جهان. راحت و امنيّت و مصلحت کلّ در آنست و الّا هر يوم بلای جديدی ارض را اخذ نمايد و فتنه تازه ای بر پا شود. إنشاءاللّه نفوس عالم موفّق شوند و سرج بيانات مشفقانه را بمصابيح حکمت حفظ نمايند. اميد هست که کلّ بطراز حکمت حقيقی که اسّ اساس سياست عالم است مزيّن گردند.
حضرت موجود می فرمايد:
آسمان سياست بنيّر اين کلمه مبارکه که از مشرق اراده اشراق نموده منير و روشن است. ينبغی لکلّ آمر أن يزن نفسه فی کلّ يوم بميزان القسط و العدل ثمّ يحکم بين النّاس و يأمرهم بما يهديهم إلی صراط الحکمة و العقل…. انتهی.
اينست اسّ سياست و اصل آن. حکيم آگاه از اين کلمه استخراج مينمايد آنچه سبب راحت و امنيّت و حفظ نفوس و دماء و امثال آنست. اگر صاحبان افئده از دريای معانی که در اين الفاظ مستور است بياشامند و آگاه گردند کلّ شهادت ميدهند بر علوّ بيان و سموّ آن. اين فانی اگر آنچه ادراک نموده عرض نمايد جميع گواهی دهند بر حکمت بالغه الهيّه. اسرار سياست در اين کلمه مکنون و آنچه ناس بآن محتاج، در او مخزون. اين خادم فانی از حق جلّ جلاله سائل و آمل که ابصار عالم را بنور حکمت منوّر فرمايد تا کلّ ادراک نمايند آنچه را که اليوم لازم است. امروز انسان کسی است که بخدمت جميع من علی الأرض قيام نمايد.
حضرت موجود ميفرمايد:
طوبی لمن أصبح قائما علی خدمة الأمم. و در مقام ديگر ميفرمايد:
ليس الفخر لمن يحبُّ الوطن بل لمن يحبُّ العالم…. انتهی.
فی الحقيقه عالم يک وطن محسوب است و من علی الأرض اهل آن. و مقصود از اتّحاد و اتّفاق که در کتب انبيا از قلم اعلی ثبت شده در امور مخصوصه بوده و خواهد بود، نه اتّحاديکه سبب اختلاف شود و اتّفاق بآن، علّت نفاق گردد. اين مقام اندازه و مقدار است و مقام اعطاء کلّ ذی حقٍّ حقَّه است. طوبی لمن عرف و فاز و يا حسرةً للغافلين. آثار طبيعت بنفسها بر اين شاهد و گواه، و هر حکيم بينائی بر آنچه عرض شد مطّلع و آگاه، مگر نفوسی که از کوثر انصاف محرومند و در هيماء غفلت و حميّت جاهليّه هائم.
حضرت موجود ميفرمايد:
ای پسران انسان! دين اللّه و مذهب اللّه از برای حفظ و اتّحاد و اتّفاق و محبّت و الفت عالم است، او را سبب و علّت نفاق و اختلاف و ضغينه و بغضاء منمائيد. اينست راه مستقيم و اسّ محکم متين. آنچه بر اين اساس گذاشته شود حوادث دنيا او را حرکت ندهد و طول زمان او را از هم نريزاند…. انتهی.
اميد هست که علما و امرای ارض متّحداً بر اصلاح عالم قيام نمايند. و بعد از تفکّر و شورت کامل بدرياق تدبير، هيکل عالم را که حال مريض مشاهده ميشود شفا بخشند و بطراز صحّت مزيّن دارند.
حضرت موجود ميفرمايد:
آسمان حکمت الهی بدو نيّر روشن و منير:
مشورت و شفقت. در جميع امور بمشورت متمسّک شويد، چه که اوست سراج هدايت، راه نمايد و آگاهی عطا کند…. انتهی.
بايد اوّلِ هر امری آخر آن ملاحظه شود و ازعلوم و فنون آنچه سبب منفعت و ترقّی و ارتفاع مقام انسان است اطفال بآن مشغول گردند تا رائحهء فساد از عالم قطع شود و کلّ بهمّت اوليای دولت و ملّت درمهد امن و امان مستريح مشاهده شوند.
حضرت موجود ميفرمايد:
علمای عصر بايد، ناس را در تحصيل علوم نافعه امر نمايند تا خود و اهل عالم از آن منتفع گردند. علوميکه از لفظ ابتدا و بلفظ منتهی گردد مفيد نبوده و نخواهد بود. اکثری از حکمای ايران عمرها بدرس حکمت مشغولند و عاقبت حاصل آن جز الفاظی نبوده و نيست…. انتهی.
و در جميع امور بايد رؤسا باعتدال ناظر باشند چه هر امری که از اعتدال تجاوز نمايد از طراز اثرمحروم مشاهده شود. مثلاً حرّيّت و تمدّن و امثال آن،مع آنکه بقبول اهل معرفت فائز است اگر از حدّ اعتدال تجاوز نمايد سبب و علّت ضرّ گردد. اگر اين نقطه تفصيل شود بيان بطول انجامد و بيم آنست که سبب کسالت گردد. از حق جلّ جلاله اين فانی سائل و آمل که جميع را خير عطا فرمايد. و فی الحقيقه هر نفس دارای او شد دارای کلّ است.
حضرت موجود ميفرمايد:
زبان خرد ميگويد: هر که دارای من نباشد دارای هيچ نه، از هر چه هست بگذريد و مرا بيابيد. منم آفتاب بينش و دريای دانش، پژمردگان را تازه نمايم و مردگانرا زنده کنم. منم آن روشنائی که راه ديده بنمايم و منم شاهباز دست بی نياز، پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم…. انتهی.
و همچنين ميفرمايد:
آسمان خرد بدو آفتاب روشن: بردباری و پرهيزکاری…. انتهی.
يا حبيبی! بحور مفصّله در اين کلمات مختصره مسطور است. طوبی لنفس عرفتْ وشربت و فازت و الحسرة للغافلين. اين فانی از اهل ارض انصاف طلب مينمايد که فی الجمله گوش لطيف رقيق محبوب را که از برای اصغای کلمه حکمت خلق شده، از سبحات واشارات وظنون و اوهام لا يسمنه و لا يغنيه پاک و طاهر نمايند تا ناصح اقبال کند باظهار آنچه سبب برکت عالم و خير امم است. حال در اکثر ممالک نور اصلاح مخمود و خاموش و نار فساد ظاهر و مشتعل. دو مملکت عظيمه که هر دو خود را رأس تمدّن و محيی آن و مقنّن قوانين می شمرند، بر حزبی از احزاب که منسوب بحضرت کليم است قيام نموده اند! ان اعتبروا يا أولی الابصار. اعتساف شأن انسان نبوده و نيست. در کلّ احوال بايد بانصاف ناظر باشد و بطراز عدل مزيّن. از حق بطلبيد، بايادی عنايت و تربيت، نفوسی چند را از آلايش نفس و هوی مطهّر فرمايد، تا للّه قيام نمايند و لوجهه تکلّم کنند، که شايد آثار ظلم محو شود و انوار عدل عالم را احاطه نمايد. ناس غافلند، مبيّن لازم است.
حضرت موجود ميفرمايد:
حکيم دانا و عالم بينا دو بصرند از برای هيکل عالم. إن شاء اللّه، ارض از اين دو عطيّه کبری محروم نماند و ممنوع نشود…. انتهی.
آنچه ذکر شده و ميشود نظر بحبّ خدمتی است که اين عبد بجميع من علی الارض داشته و دارد.
يا حبيبی! در جميع احوال انسان بايد متشبّث شود باسبابی که سبب و علّت امنيّت و آسايش عالم است.
حضرت موجود ميفرمايد:
آنچه در اين روز پيروز شما را از آلايش پاک نمايد و بآسايش رساند، همان راه راست بوده و خواهد بود…. انتهی.
إنشاء اللّه، از همّت اوليا و حکمای ارض، اهل عالم بما ينفعهم آگاه شوند. غفلت تا کی؟ اعتساف تا کی؟ انقلاب و اختلاف تا کی؟ اين خادم فانی متحيّر است،جميع، صاحب بصر و سمعند و لکن از ديدن و شنيدن محروم مشاهده ميشوند! حبّ اين عبد بآن جناب، خادم را بر آن داشت که باين اوراق مشغول شود. و الّا فی الحقيقه ارياح يأس از جميع جهات در عبور ومروراست و انقلابات و اختلافات عالم يوماً فيوماً در تزايد. آثار هرج و مرج مشاهده ميشود، چه که اسبابيکه حال موجود است بنظر موافق نمی آيد. از حقّ جلّ جلاله ميطلبم که اهل ارض را آگاه نمايد و عاقبت را بخيرمنتهی فرمايد و بآنچه سزاوار است مؤيّد دارد. اگرانسان بقدر و مقام خود عارف شود جز اخلاق حسنه و اعمال طيّبه راضيهٔٔ مرضيّه از او ظاهر نشود
اگر حکما و عرفای مشفق، ناس را آگاه نمايند جميع عالم قطعه واحده مشاهده گردد. هذا حقّ لا ريب فيه. يسأل الخادم همَّةً من کلّ ذی همَّة ليقوم علی اصلاح البلاد و احياء الأموات بماء الحکمة و البيان، حبّاً للّه الفرد الواحد العزيز المنَّان.
حکمت هيچ حکيمی ظاهر نه مگر به بيان، و اين مقام کلمه است که از قبل و بعد در کتب ذکر شده، چه که جميع عالم از کلمه و روح آن بمقامات عاليه رسيده اند. و بيان و کلمه بايد مؤثّر باشد و همچنين نافذ. و باين دو طراز در صورتی مزيّن که للّه گفته شود و بمقتضيات اوقات و نفوس ناظر باشد.
حضرت موجود ميفرمايد:
إنّ البيان جوهر يطلب النّفوذ و الاعتدال. أمّا النّفوذ معلّق باللّطافة و اللّطافة منوطة بالقلوب الفارغة الصّافية. و أمّا الاعتدال امتزاجه بالحکمة الّتی ذکرناها فی الألواح…. انتهی.
از برای هر کلمه روحی است لذا بايد مکلّم و مبيّن ملاحظه نمايند و بوقت و مقام کلمه القا فرمايند چه که از برای هر کلمه اثری موجود و مشهود.
حضرت موجود ميفرمايد:
يک کلمه بمثابه نار است و اخری بمثابه نور و اثر هر دو در عالم ظاهر. لذا بايد حکيم دانا در اوّل بکلمه ای که خاصيّت شير در او باشد، تکلّم نمايد تا اطفال روزگار تربيت شوند و بغايت قصوای وجود انسانی که مقام ادراک و بزرگيست فائز گردند. و همچنين ميفرمايد:
يک کلمه بمثابه ربيع است و نهالهای بستان دانش از او سر سبز و خرم. و کلمه ديگر مانند سموم…. انتهی.
حکيم دانا بايد بکمال مدارا تکلّم فرمايد تا ازحلاوت بيان کلّ بما ينبغی للانسان فائز شوند. ای حبيب من! کلمه الهی سلطان کلمات است و نفوذ آن لا تحصی.
حضرت موجود ميفرمايد:
عالم را کلمه مسخّر نموده و مينمايد. اوست مفتاح اعظم در عالم، چه که ابواب قلوب که فی الحقيقه ابواب سماء است از او مفتوح. يک تجلّی از تجلّياتش در مرآت حبّ اشراق نموده، کلمه مبارکه”أنا المحبوب“ در او منطبع. بحريست دارا و جامع، هر چه ادراک شود از او ظاهر گردد. تعالی تعالی هذا المقام الأعلی الّذی کينونة العلوّ و السّموّ تمشی عن ورائه مهلِّلا مکبّرا…. انتهی.
گويا ذائقهٔٔ اهل عالم از تب غفلت و نادانی تغييرنموده، چه که از حلاوت بيان غافل و محروم مشاهده ميشوند. بسيار حيف است که انسان خود را از اثمار شجره حکمت ممنوع سازد. ايّام و ساعات در مرور است. يد قدرت إن شاء اللّه جميع را حفظ فرمايد و بافق دانائی کشاند. إنّ ربّنا الرّحمن لهو المؤيّد العليم الحکيم….
ای بلبلان الهی، از خارستان ذلّت بگلستان معنوی بشتابيد و ای ياران ترابی، قصد آشيان روحانی فرمائيد. مژده بجان دهيد که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابوابهای گلزار قدم را گشوده. چشمها را بشارت دهيد که وقت مشاهده آمد و گوشها را مژده دهيد که هنگام استماع آمد. دوستان بوستان شوق را خبر دهيد که يار بر سر بازار آمد و هدهدان سبا را آگه کنيد که نگار اذن بار داده.
ای عاشقان روی جانان! غم فراق را بسرور وصال تبديل نمائيد و سمّ هجران را بشهد لقاء بياميزيد. اگر چه تا حال عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبيبان از پی محبوب روان، در اين ايّام فضل سبحانی از غمام رحمانی چنان احاطه فرموده که معشوق طلب عشّاق مينمايد و محبوب جويای احباب گشته. اين فضل را غنيمت شمريد و اين نعمت را کم نشمريد. نعمتهای باقيه را نگذاريد و باشيای فانيه قانع نشويد. برقع از چشم قلب برداريد و پرده از بصر دل بردريد تا جمال دوست بی حجاب بينيد و نديده ببينيد و نشنيده بشنويد.
ای بلبلان فانی، در گلزار باقی گلی شگفته که همه گلها نزدش چون خار و جوهر جمال نزدش بی مقدار. پس از جان بخروشيد و از دل بسروشيد و از روان بنوشيد و از تن بکوشيد که شايد ببوستان وصال درآئيد و از گل بی مثال ببوئيد و از لقای بی زوال حصّه بريد و از اين نسيم خوش صبای معنوی غافل نشويد و از اين رايحه قدس روحانی بی نصيب نمانيد. اين پند بندها بگسلد و سلسله جنون عشق را بجنباند. دلها را بدلدار رساند و جانها را بجانان سپارد. قفص بشکند و چون طير روحی قصد آشيان قدس کند.
چه شبها که رفت و چه روزها که در گذشت و چه وقتها که بآخر رسيد و چه ساعتها که بانتها آمده و جزباشتغال دنيای فانی نفسی بر نيامد. سعی نمائيد تا اين چند نفسی که باقی مانده باطل نشود. عمرها چون برق ميگذرد و فرقها بر بستر تراب مقرّ و منزل گيرد. ديگر چاره از دست رود و امور از شست. شمع باقی بی فانوس روشن و منير گشته و تمام حجبات فانی را سوخته.
ای پروانگان! بی پروا بشتابيد و بر آتش زنيد و ای عاشقان بی دل و جان بر معشوق بيائيد و بی رقيب نزد محبوب دويد. گل مستور ببازار آمد، بی ستر و حجاب آمد و بکلّ ارواح مقدّسه ندای وصل ميزند، چه نيکو است اقبال مقبلين. فهنيئاً للفائزين بأنوار حسن بديع.
ای بندگان! چشمههای بخشش يزدانی در جوش است از آن بنوشيد، تا بياری دوست يکتا از خاک تيره پاک شويد و بکوی دوست يگانه در آئيد. از جهان بگذريد و آهنگ شهر جانان نمائيد.
ای بندگان! آتش پرده سوز، بر افروخته دست من است، او را بآب نادانی ميفسريد. آسمانها نشانهای بزرگی منست، بديده پاکيزه در او بنگريد و ستاره ها گواه راستی منند، باين راستی گواهی دهيد.
ای بندگان! ديدن بديده بوده و شنيدن بگوش. هر که در اين روز فيروز آواز سروش را نشنيد دارای گوش نبوده و نيست. گوش نه گوشی است که بديده از آن نگرانی. چشم نهان باز کن تا آتش يزدان بينی و گوش هوش فرا دار تا گفتار خوش جانان بشنوی.
ای بندگان! اگر درد دوست داريد درمان پديدار. اگر دارای ديده بيننده ايد گل روی يار در بازار نمودار. آتش دانائی بر افروزيد و از نادان بگريزيد. اينست گفتار پروردگار جهان.
ای بندگان! تن بی روان مرده است و دل بی ياد يزدان پژمرده. پس بياد دوست بياميزيد و از دشمن بپرهيزيد. دشمن شما چيزهای شما است که بخواهش خود آن را يافته ايد و نگاه داشتهايد و جان را بآن آلوده ايد. جان برای ياد جانان است آن را پاکيزه داريد، زبان برای گواهی يزدان است آن را بياد گمراهان ميالائيد.
ای بندگان! براستی ميگويم: راستگو کسی است که راه راست را ديده. و آن راه يکی است و خداوند آن را پسنديده و آماده نموده. و اين راه در ميان راهها مانند آفتاب جهانتاب است در ميان ستارگان، هر کس باين راه نرسيده، آگاه نه و بی راه بوده. اينست سخن يکتا خداوند بی مانند.
ای بندگان! روزگار بنگاه ديوان است، خود را از نزديکی او نگاه داريد. ديوان، گمراهانند که در خوابگاه فراموشی با کردار تباه آرميده اند. خواب آنها خوشتر از بيداری است و مردن آنها دلکش تر از زندگی.
ای بندگان! نه هر تن دارای روان است و نه هر کالبد دارای جان. امروز دارای روان تنی است که بجان آهنگ کوی جانان نموده. انجام هر آغاز امروز است، خود را کور مکنيد، دوست يکتا نزديک است، خود را دور منمائيد.
ای بندگان! تنهای شما مانند نهالهای باغستان است و از بی آبی نزديک بخشکی است. پس بآب آسمانی که از ابر بخشش يزدانی روانست تازه نمائيد. گفتار را کردار بايد. هر که گفتار را پذيرفت مرد کرداراوست و گر نه مردار به از اوست.
ای بندگان! سخن دوست شيرين است، کو کسی که بيابد؟ کجاست گوشی که بشنود؟ نيکو است کسی که امروز با دوست پيوندد و از هر چه جز اوست در رهش بگذرد و چشم پوشد تا جهان تازه بيند و بمينوی پاينده راه يابد.
پروردگار جهان ميفرمايد:
ای بندگان! از خواهشهای خود بگذريد و آنچه من خواستهام آن را بخواهيد. راه بی راهنما نرويد و گفتار هر راه نما را نپذيريد. بسياری از راهنمايان گمراهانند و راه راست را نيافته اند. راهنما کسی است که از بند روزگار آزاد است و هيچ چيز او را از گفتار راست باز ندارد.
ای بندگان! راستی پيشه کنيد و از بيچارگان رو برمگردانيد و نزد بزرگان مرا ياد نمائيد و مترسيد.
ای بندگان! از کردار بد پاک باشيد و بگفتار پروردگار رفتار کنيد. اينست سخن خداوند يکتا.
ای سلمان! در هر امور اقتدا بحق کن و بقضايای الهی راضی باش. ملاحظه کن که اين غلام، مع آنکه از جميع جهات بر حسب ظاهر امور براو سخت شده و ابواب ظاهره مسدود گشته و در کلّ حين شياطين بر اطفاء سراج اللّه و اخماد نار او مشغولند، چنان منير و مستضیء است که به اشرقت السّموات و الارض. و چنان ما بين ناس مشهود که گويا ابدا ضرّی بر او وارد نشده.
از علوّ و دنوّ و عزّت و ذلّت دنيا منال. در کلّ احوال بما ناظر باش، چه که کلّ آنچه مشهود، مفقود خواهد شد. اينکه مشاهده مينمائی که بعضی از ناس بعزّت دنيا مسروراند و بعلوّ آن مغرور، اين از غفلت آن نفوس است. و هر ذی بصر و ذی نظری شهادت ميدهد که اين قول حقّ است و اين بيان از مشرق تبيان اشراق نموده، چه که کلّ عالمند باينکه جميع اين امورات غير معتبر و غير ثابت است. و چون رسول موت وارد شود جميع متغيّر. لذا معلوم و محقّق است نفوسيکه باين امور دل بسته اند غافلند و از غفلت است که باين اسباب ظاهره مشغول شده اند.
در لوحی از الواح نازل که از جمله علامت بلوغ دنيا آن است که نفسی تحمّل امر سلطنت ننمايد. سلطنت بماند و احدی اقبال نکند که وحده تحمّل آن نمايد. آن ايّام ايّام ظهور عقل است ما بين بريّه. مگر آنکه نفسی لاظهار امراللّه و انتشار دين او حمل اين ثقل عظيم نمايد. و نيکو است حال او که لحبّ اللّه و امره و لوجه اللّه و اظهار دينه خود را باين خطر عظيم اندازد و قبول اين مشقّت و زحمت نمايد. اين است که درالواح نازل که دعای چنين سلطان و محبّت او لازم است.
ای سلمان! دنيا در مرور است و عنقريب کلّ من علی الارض از آنچه مشاهده مينمائی بتراب راجع خواهند شد. از خدا ميطلبم که جميع احبّای خود را مؤيّد فرمايد که استنشاق طيب گلزار معنوی نمايند و هر نفسی بآن فائز شد ابداً بغير اللّه ناظر نبوده و نخواهد بود و بقضايای او راضی و صابر و شاکر خواهد شد.
محزون مباش که بلقاء فائز نشدی. قد کتب اللّه لک أجر من حضر بين يديه. إن شاءاللّه سعی کن که از تو اعمال حقّ ظاهر شود و بناری مشتعل باشی که جميع از تو کسب حرارت کنند.
أن اقبل إلی اللّه بقلب طاهر و نفس زکيّة و لسان صادق و بصر مقدّس. ثمّ ادعوه فی کلّ الأحوال، إنّه معين من أقبل إليه و إنّه لهو الغفور الرّحيم. قد سمعنا ضجيج الاسراء من أهلی و أحبّتی. للّه الحمد بما جعلونی و أهلی و أحبّتی أساری فی سبيله. لو تزول الشّمس لا يزول هذا الذّکر فسوف يظهر اللّه ما أراد إنّه لهو العزيز القدير.
از برای احدی از اسراء الّا اسم اللّه ميم عليه بهاءاللّه نظر بحکمت لوح نازل نشد. و لکن جميع را تکبير برسانيد و امور کلّ مشهود است. يک لوح مخصوص جناب عبد الوهّاب نازل شد برسانيد. و لو نزل بلسان القوم و قواعدهم الظّاهرة و لکن يکفی من علی الأرض لو هم يشعرون. در الواح اطراف اسم معيّن نشده و لکن عند اللّه معلوم و مشهود. و هر يک از الواح باقتضاء نازل. طوبی لمن يعرف و يکون من الشّاکرين. يک جعبه نبات بجهت حضرات موصل داده شد، برسانيد.
نسئلک اللّهمّ بالّذين جعلهم الأشقياء أساری من الزّوراء إلی الحدباء و بالنسبة الّتی کانت بينهم و بين مظهر أمرک بأن تثبت احبّاءک علی حبّک ثمّ استقمهم علی ما کانوا عليه فی انتشار أمرک. فيا الهی أنت تری و تعلم ما ورد عليهم فی حبّک و رضائک بحيث بکت عليهم عيون أصفيائک و أهل سرادق مجدک. أسألک بأن لا تحرمهم من عواطفک و ألطافک ثمّ اسکنهم فی جواررحمتک فی الدّنيا و الآخرة. إنّک أنت علی کلّ شیءٍ قدير.
ای بندگان! سزاوار اينکه در اين بهار جانفزا از باران نيسان يزدانی تازه و خرم شويد. خورشيد بزرگی پرتو افکنده و ابر بخشش سايه گسترده. با بهره کسی که خود را بی بهره نساخت و دوست را در اين جامه بشناخت.
بگو ای مردمان چراغ يزدان روشن است آن را ببادهای نافرمانی خاموش منمائيد. روز ستايش است، بآسايش تن و آلايش جان مپردازيد. اهريمنان در کمينگاهان ايستاده اند، آگاه باشيد و بروشنی نام خداوند يکتا خود را از تيرگيها آزاد نمائيد. دوست بين باشيد نه خود بين.
بگو ای گمراهان پيک راستگو مژده داد که دوست می آيد، اکنون آمد، چرا افسرده ايد. آن پاک پوشيده بی پرده آمد، چرا پژمرده ايد. آغاز و انجام، جنبش و آرام آشکار. امروز آغاز در انجام نمودار و جنبش از آرام پديدار. اين جنبش از گرمی گفتار پروردگار در آفرينش هويدا شد. هر که اين گرمی يافت بکوی دوست شتافت و هر که نيافت بيفسرد افسردنی که هر گز بر نخاست! امروز مرد دانش کسی است که آفرينش او را از بينش باز نداشت و گفتاراو را از کردار دور ننمود. مرده کسی که از اين باد جان بخش در اين بامداد دلکش بيدار نشد و بسته مردی که گشاينده را نشناخت و در زندان آز سرگردان بماند.
ای بندگان! هر که از اين چشمه چشيد بزندگی پاينده رسيد و هر که ننوشيد از مردگان شمرده شد. بگو ای زشت کاران! آز شما را از شنيدن آواز بینياز دور نمود، او را بگذاريد تا راز کردگار بيابيد و او مانند آفتاب جهانتاب روشن و پديدار است
بگو ای نادانان! گرفتاری ناگهان شما را از پی، کوشش نمائيد تا بگذرد و بشما آسيب نرساند. اسم بزرگ خداوند که ببزرگی آمده بشناسيد. اوست داننده و دارنده و نگهبان.
قلم اعلی ميفرمايد: ای نفسی که خود را اعلی النّاس ديده و غلام الهی را، که چشم ملأ اعلی باو روشن و منير است، ادنی العباد شمرده ای. غلام توقّعی از تو و امثال تو نداشته و نخواهد داشت، چه که لازال هريک از مظاهر رحمانيّه و مطالع عزّ سبحانيّه که از عالم باقی بعرصه فانی برای احيای اموات قدم گذارده اند و تجلّی فرموده اند، امثال تو، آن نفوس مقدّسه را که اصلاح اهل عالم منوط ومربوط بآن هياکل احديّه بوده، از اهل فساد دانسته اند و مقصّر شمرده اند.قد قضی نحبّهم فسوف يقضی نحبّک و تجد نفسک فی خسران عظيم.
بزعم تو اين محيی عالم و مصلح آن، مفسد و مقصّر بوده، جمعی از نسوان و اطفال صغير و مرضعات چه تقصيرنموده اند که محلّ سياط قهرو غضب شده اند؟ در هيچ مذهب و ملّتی اطفال مقصّر نبوده اند. قلم حکم الهی از ايشان مرتفع شده، و لکن شرارهٔٔ ظلم و اعتساف تو جميع را احاطه نموده. اگر از اهل مذهب و ملّتی، در جميع کتب الهيّه و زبر قيّمه و صحف متقنه بر اطفال تکليفی نبوده و نيست. و از اين مقام گذشته، نفوسی هم که بحق قائل نيستند ارتکاب چنين امور ننموده اند، چه که در هر شیء اثری مشهود و احدی انکار آثار اشياء ننموده مگر جاهلی که بالمرّه از عقل و درايت محروم باشد. لذا البتّه ناله اين اطفال و حنين اين مظلومان را اثری خواهد بود.
جمعی که ابداً در ممالک شما مخالفتی ننموده اند و با دولت عاصی نبوده اند در ايّام و ليالی در گوشه ای ساکن و بذکر اللّه مشغول، چنين نفوس را تاراج نموديد و آنچه داشتند بظلم از دست رفت. بعد که امر بخروج اين غلام شد بجزع آمدند و نفوسی که مباشر نفی اين غلام بودند مذکور داشتند که باين نفوس حرفی نيست و حرجی نه و دولت ايشان را نفی ننموده، اگر خود بخواهند با شما بيايند، کسی را با ايشان سخنی نه. اين فقراء خود مصارف نمودند و از جميع اموال گذشته بلقای غلام قناعت نمودند و متوکّلين علی اللّه مرّة اخری با حق هجرت کردند، تا آنکه مقرّ حبس بهاء حصن عکّا شد. و بعد از ورود ضبّاط عسکريّه کلّ را احاطه نموده اناثاً و ذکوراً، صغيراً و کبيراً جميع را در قشله نظام منزل دادند. شب اوّل جميع از اکل و شرب ممنوع شدند، چه که باب قشله را ضبّاط عسکريّه اخذ نموده و کلّ را منع نمودند از خروج. و کسی بفکر اين فقراء نيفتاد، حتّی آب طلبيدند احدی اجابت ننمود. چنديست که ميگذرد و کلّ در قشله محبوس و حال آنکه پنج سنه در ادرنه ساکن بوديم، جميع اهل بلد از عالم و جاهل و غنی و فقير شهادت دادند بر تقديس و تنزيه اين عباد. در حين خروج غلام از ادرنه يکی از احبّای الهی بدست خود خود را فدا نمود، نتوانست اين مظلوم را دردست ظالمان مشاهده نمايد. و سه مرتبه در عرض راه، سفينه را تجديد نمودند. معلوم است، بر جمعی اطفال از حمل ايشان از سفينه بسفينه، چه مقدار مشقّت وارد شد. و بعد از خروج از سفينه چهار نفر از احبّا را تفريق نمودند و منع نمودند از همراهی. و بعد از خروج غلام، يکی از آن چهار نفر که موسوم بعبد الغفّار بود خود را در بحر انداخت و معلوم نيست که حال او چه شد.
اين رشحی از بحر ظلم وارده است که ذکر شد و مع ذلک اکتفا ننموده ايد. هر يوم مأمورين حکمی اجرا ميدارند و هنوز منتهی نشده. در کلّ ليالی و ايّام در مکر جديد مشغولند و از خزانه دولت در هر شبانه روز سه رغيف نان به اساری ميدهند و احدی قادر بر اکل آن نه. از اوّل دنيا تا حال چنين ظلمی ديده نشده و شنيده نگشت.
فو الّذی انطق البهاء بين الأرض و السّماء لم يکن لکم شأن و لا ذکر عند الّذين أنفقوا أرواحهم و أجسادهم و اموالهم حبّا للّه المقتدر العزيز القدير. کفّی از طين عند اللّه اعظم است ازمملکت و سلطنت و عزّت و دولت شما. و لو يشاء ليجعلکم هباءً منبثّا و سوف يأخذکم بقهر من عنده و يظهر الفساد بينکم و يختلف ممالککم، إذاً تنوحون و تتضرّعون ولن تجدوا لأنفسکم من معين و لا نصير. اين ذکر نه از برای آنست که متنبّه شويد چه که غضب الهی آن نفوس را احاطه نموده ابداً متنبِّه نشده و نخواهيد شد. و نه بجهت آنست که ظلمهای وارده بر انفس طيّبه ذکر شود چه که اين نفوس از خمر رحمن بهيجان آمده اند و سکر سلسبيل عنايت الهی چنان اخذشان نموده که اگر ظلم عالم بر ايشان وارد شود در سبيل حق راضی بل شاکرند ابداً شکوه ای نداشته و ندارند، بلکه دماءشان در ابدانشان در کلّ حين از ربّ العالمين آمل و سائلست که در سبيلش بر خاک ريخته شود. و همچنين رؤوسشان آمل که بر کلّ سنان در سبيل محبوب جان و روان مرتفع گردد. چند مرتبه بلا بر شما نازل و ابداً التفات ننموديد. يکی احتراق که اکثر مدينه بنار عدل سوخت، چنانچه شعراء قصائد انشاء نمودند و نوشته اند که چنين حرقی تا بحال نشده مع ذلک بر غفلتتان افزود. و همچنين وبا مسلّط شد و متنبّه نشديد و لکن منتظر باشيد که غضب الهی آماده شده، زود است که آنچه از قلم امر نازل شده مشاهده نمائيد. آيا عزّت خود را باقی دانسته ايد و يا ملک را دائم شمرده ايد؟ لا، و نفس الرّحمن، نه عزّت شما باقی و نه ذلّت ما. اين ذلّت فخر عزّتهاست و لکن نزد انسان.
وقتی که اين غلام طفل بود و بحدّ بلوغ نرسيده والد از برای يکی از اخوان که کبير بود در طهران اراده تزويج نمود. و چنانچه عادت آن بلد است هفت شبانه روز بجشن مشغول بودند. روز آخر مذکور نمودند، امروز بازی شاه سلطان سليم است و از امراء و اعيان و ارکان بلد جمعيّت بسيار شد و اين غلام در يکی از غرف عمارت نشسته ملاحظه مينمود، تا آنکه در صحن عمارت خيمه بر پا نمودند. مشاهده شد صوری بهيکل انسانی که قامتشان بقدر شبری بنظرمی آمد، از خيمه بيرون آمده ندا مينمودند که سلطان می آيد کرسيها را بگذاريد. بعد صوری ديگر بيرون آمدند، مشاهده شد که بجاروب مشغول شدند و عدّهء اخری به آب پاشی. بعد شخصی ديگر ندا نمود، مذکور نمودند جارچی باشی است، ناس را اخبار نمود که برای سلام در حضور سلطان حاضر شوند. بعد جمعی با شال و کلاه، چنانچه رسم عجم است، و جمعی ديگر با تبرزين و همچنين جمعی فرّاشان و مير غضبان با چوب وفلک آمده در مقامهای خود ايستادند. بعد شخصی با شوکت سلطانی و اکليل خاقانی بکمال تبختر و جلال يتقدّم مرّةً و يتوقّف اخری آمده در کمال وقار و سکون وتمکين بر تخت متمکّن شد. و حين جلوس صدای شلّيک و شيپور بلند گرديد و دخان خيمه و سلطان را احاطه نمود. بعد که مرتفع گشت مشاهده شد که سلطان نشسته و وزراء و امراء و ارکان بر مقامهای خود مستقرّ در حضور ايستاده اند. در اين اثناء دزدی گرفته آوردند. از نفس سلطان امر شد که گردن او را بزنند. فی الفور مير غضب باشی گردن آنرا زده و آب قرمزی که شبيه بخون بود از او جاری گشت. بعد سلطان بحضّار بعضی مکالمات نموده در اين اثناء خبر ديگر رسيد که فلان سرحدّ ياغی شده اند. سان عسکر ديده چند فوج از عساکر با طوپخانه مأمور نمود. بعد از چند دقيقه از ورای خيمه استماع صداهای طوپ شد. مذکور نمودند که حال در جنگ مشغولند. اين غلام بسيار متفکّر و متحيّر که اين چه اسبابيست! سلام منتهی شد و پرده خيمه را حائل نمودند. بعد از مقدار بيست دقيقه شخصی از ورای خيمه بيرون آمد و جعبه ای در زير بغل. از او سؤال نمودم: اين جعبه چيست و اين اسباب چه بوده؟ مذکور نمود که جميع اين اسباب منبسطه و اشيای مشهوده و سلطان و امراء و وزراء و جلال و استجلال و قدرت واقتدار که مشاهده فرموديد، الآن در اين جعبه است.
فو ربّی الّذی خلق کلّ شیء بکلمة من عنده که از آن يوم جميع اسباب دنيا بنظر اين غلام مثل آن دستگاه آمده و می آيد و ابداً بقدر خردلی وقر نداشته و نخواهد داشت. بسيار تعجّب مينمودم که ناس بچنين امورات افتخار مينمايند، مع آنکه متبصّرين قبل از مشاهده جلال هر ذی جلالی زوال آنرا بعين اليقين ملاحظه می نمايند. ما رأيت شيئاً الّا و قد رأيت الزّوال قبله و کفی باللّه شهيدا. بر هر نفسی لازم است که اين ايّام قليله را بصدق و انصاف طی نمايد. اگر بعرفان حق موفّق نشد اقلّاً بقدم عقل و عدل رفتار نمايد. عنقريب جميع اين اشياء ظاهره و خزائن مشهوده و زخارف دنيويّه و عساکر مصفوفه و البسه مزيّنه و نفوس متکبّره در جعبهء قبر تشريف خواهند برد، بمثابهء همان جعبه. و جميع اين جدال و نزاع و افتخارها در نظر اهل بصيرت مثل لعب صبيان بوده و خواهد بود. اعتبر و لا تکن من الّذين يرون و ينکرون. از اين غلام و دوستان حق گذشته، چه که جميع اسير و مبتلايند و ابداً هم از امثال تو توقّعی نداشته و ندارند
مقصود آنکه سر از فراش غفلت برداری و بشعور آئی، بی جهت متعرّض عباد اللّه نشوی، تا قدرت و قوّت باقيست در صدد آن باشيد که ضرّی از مظلومی رفع نمائيد. اگر فی الجمله بانصاف آئيد و بعين اليقين مشاهده در امورات و اختلافات دنيای فانيه نمائيد، خود اقرار مينمائيد که جميع بمثابه آن بازيست که مذکور شد. بشنو سخن حق را و بدنيا مغرور مشو. أين امثالکم الّذين ادَّعوا الرّبوبيّة فی الارض بغير الحقّ و أرادوا أن يطفئوا نور اللّه فی بلاده و يخربوا أرکان البيت فی دياره، هل ترونهم؟ فأنصف ثمّ ارجع إلی اللّه لعلّه يکفِّر عنک ما ارتکبته فی الحياة الباطلة. و لو إنَّا نعلم بأنّک لن توفّق بذلک ابداً لأنّ بظلمک سُعِّر السّعير و ناح الرّوح و اضطربت أرکان العرش و تزلزلت أفئدة المقرّبين.
ای اهل ارض! ندای اين مظلوم را بآذان جان استماع نمائيد. و در اين مثلی که ذکر شده درست تفکّر کنيد، شايد بنار امل و هوی نسوزيد و باشياء مزخرفه دنيای دنيّه از حقّ ممنوع نگرديد. عزّت و ذلّت، فقر و غنا، زحمت و راحت، کلّ در مرور است و عنقريب جميع من علی الأرض بقبور راجع. لذا هر ذی بصری بمنظر باقی ناظر که شايد بعنايات سلطان لا يزال بملکوت باقی در آيد و در ظلّ سدرهء امن ساکن گردد. اگرچه دنيا محلّ فريب و خدعه است و لکن جميع ناس را در کلّ حين بفنا اخبار مينمايد. همين رفتن اب ندائيست از برای ابن و او را اخبار ميدهد که تو هم خواهی رفت. و کاش اهل دنيا که زخارف اندوخته اند و از حق محروم گشته اند، ميدانستند آن کنز بکه خواهد رسيد. لا ونفس البهاء، احدی مطّلع نه جز حقّ تعالی شأنه. حکيم سنائی عليه الرّحمه گفته:
پند گيريد ای سياهيتان گرفته جای پند پند گيريد ای سفيديتان دميده بر عذار
و لکن اکثری در نوم اند. مَثل آن نفوس مثل آن نفسی است که از سکر خمر نفسانيّه با کلبی اظهار محبّت مينمود و او را در آغوش گرفته با او ملاعبه ميکرد. چون فجر شعور دميد و افق سماء از نيّر نورانی منير شد، مشاهده نمود که معشوقه و يا معشوق کلب بوده. خائب و خاسر و نادم بمقرّ خود باز گشت.
همچه مدان که غلام را ذليل نمودی و يا بر او غالبی. مغلوب يکی از عبادی و لکن شاعر نيستی. پست ترين و ذليلترين مخلوق بر تو حکم مينمايد و آن نفس و هوی است که لازال مردود بوده. اگر ملاحظه حکمت بالغه نبود، ضعف خود و من علی الارض را مشاهده می نمودی. اين ذلّت، عزّت امر است، لو کنتم تعرفون. لا زال اين غلام کلمه ای که مغاير ادب باشد دوست نداشته و ندارد. الأدب قميصی به زيّنّا هياکل عبادنا المقرّبين. و الّا بعضی از اعمال که همچه دانسته ايد مستور است در اين لوح ذکر ميشد.
ای صاحب شوکت! اين اطفال صغار و اين فقراء باللّه مير آلای و عسکر لازم نداشتند. بعد از ورود گلی بولی، عمر نامی بينباشی بين يدی حاضر. اللّه يعلم ما تکلّم به. بعد از گفتگوها که بر ائت خود و خطيّه شما را ذکر نمود، اين غلام مذکور داشت که اوّلاً لازم بود اين که مجلسی معيّن نمايند و اين غلام با علمای عصر مجتمع شوند و معلوم شود جرم اين عباد چه بوده. و حال امر از اين مقامات گذشته و تو بقول خود مأموری که ما را باخرب بلاد حبس نمائی. يک مطلب خواهش دارم که اگر بتوانی بحضرت سلطان معروض داری که ده دقيقه اين غلام با ايشان ملاقات نمايد. آنچه را که حجّت ميدانند و دليل بر صدق قول حق می شمرند بخواهند.اگر من عند اللّه اتيان شد اين مظلومان را رها نمايند و بحال خود بگذارند. عهد نمود که اين کلمه را ابلاغ نمايد و جواب بفرستد، خبری از او نشد. و حال آنکه شأن حقّ نيست که بنزد احدی حاضر شود، چه که جميع از برای اطاعت او خلق شده اند. و لکن نظر باين اطفال صغير و جمعی از نساء که همه از يار و ديار دور مانده اند اين امر را قبول نموديم، مع ذلک اثری بظهور نرسيد. عمر حاضر و موجود، سؤال نمائيد ليظهر لکم الصّدق. و حال اکثری مريض در حبس افتاده اند. لا يعلم ما ورد علينا إلّا اللّه العزيزالعليم. دو نفر از اين عباد در اوّل ايّام ورود برفيق اعلی شتافتند، يک روز حکم نمودند که آن اجساد طيّبه را بر ندارند تا وجه کفن و دفن را بدهند، و حال آنکه احدی از آن نفوس چيزی نخواسته بود و از اتّفاق در آن حين زخارف دنيويّه موجود نبود، هر قدر خواستيم که بما وا گذارند و نفوسی که موجوداند حمل نعش نمايند آن هم قبول نشد. تا آنکه بالاخره سجّاده ای بردند، در بازار حراج نموده وجه آن را تسليم نمودند. بعد که معلوم شد قدری از ارض حفر نموده آن دو جسد طيّب را در يک مقام گذارده اند، با آنکه مضاعف خرج دفن و کفن را اخذ نموده بودند. قلم عاجز ولسان قاصر که آنچه وارد شده ذکر نمايد. و لکن جميع اين سموم بلايا در کام اين غلام اعذب از شهد بوده.
ايکاش در کلّ حين ضرّ عالمين در سبيل الهی و محبّت رحمانی بر اين فانی بحر معانی وارد ميشد، ازاو صبر و حلم می طلبيم. چه که ضعيف ايد، نمی دانيد چه اگر ملتفت ميشدی وبنفحه ای از نفحات متضوّعه از شطر قدم فائز ميگشتی، جميع آنچه در دست داری و بآن مسروری ميگذاشتی و در يکی از غرف مخروبه اين سجن اعظم ساکن ميشدی. از خدا بخواه بحدّ بلوغ برسی تا بحسن و قبح اعمال و افعال ملتفت شوی والسّلام علی من اتّبع الهدی.
ای دوستان يزدان! آواز يکتا خداوند بی نياز را بگوش جان بشنويد، تا شما را از بند گرفتاريها و تيرگی تاريکيها آزاد فرمايد و بروشنائی پاينده رساند. صعود و نزول، حرکت و سکون از خواست پروردگارما کان و ما يکون پديد آمده. سبب صعود خفّت وعلّت خفّت حرارت است. خداوند چنين قرار فرمود. و سبب سکون ثقل و گرانی و علّت آن برودت است. خداوند چنين قرار فرمود. و چون حرارت را که مايه حرکت و صعود و سبب وصول بمقصود بود اختيار نمود لذا آتش حقيقی را بيد معنوی برافروخت و بعالم فرستاد، تا آن آتش الهيّه کلّ را بحرارت محبّت رحمانيّه بمنزل دوست يگانه کشاند و صعود و هدايت نمايد. اينست سرّ کتاب شما که از قبل فرستاده شد و تا اکنون از ديده و دل مکنون و پوشيده بوده. اکنون آن آتش آغاز، بروشنی تازه و گرمی بی اندازه هويدا است. اين آتش يزدان بخودی خود بی مايه ودود روشن و پديدار، تا جذب رطوبات و برودات زايده که مايه سستی و افسردگی و سرمايه گرانی و و پژمردگی است نمايد و همه امکان را بمقام قرب رحمن کشاند. هر که نزديک شد برافروخت و رسيد و هر که دوری جست باز ماند.
ای بنده يزدان! از بيگانگان بيگانه شو تا يگانه را بشناسی. بيگانگان مردمانی هستند که شما را ازيگانه دور مينمايند. امروز روز فرمان و دستوری دستوران نيست. در کتاب شما گفتاريست که معنی آن اينست، دستوران در آن روز مردمان را دور مينمايند و از نزديکی باز ميدارند. دستور کسی است که روشنائی را ديد و بکوی دوست دويد. اوست دستور نيکوکار و مايه روشنائی روزگار.
ای بندهٔٔ يزدان! هر دستور که تو را از اين نار که حقيقت نور و سرّ ظهور است دور می نمايد اودشمن تو است. بگفتار اغيار از يار دور ممان و از سخن دشمن از دوست مگذر.
ای بنده يزدان! روز کردار آمد، وقت گفتارنيست. پيک پروردگار آشکار، هنگام انتظار نه. چشم جان بگشا، تا روی دوست بينی. گوش هوش فرا دار. تا زمزمه سروش ايزدی بشنوی.
ای بنده يزدان! پيراهن بخشش، دوخته و آماده، بگير و بپوش و از مردمان دل بردار و چشم بپوش. ای خردمند! اگر پند خداوند بشنوی از بند بندگان آزاد شوی و خود را برتر از ديگران بينی.
ای بنده يزدان! شبنمی از درياهای بخشش يزدان فرستاديم، اگر بنوشند و زمزمه ای از آوازهای خوش جانان آورديم، اگر بگوش جان بشنوند. بپرهای شادمانی در هوای محبّت يزدانی پرواز کن. مردمان را مرده انگار بزندگان بياميز. هر يک از مردمان جهان که بوی خوش جانان را در اين بامداد نيافت از مردگان محسوب.
بی نياز بآواز بلند ميفرمايد: جهان خوشی آمده،غمگين مباشيد. راز نهان پديدار شده، اندوهگين مشويد. اگر به پيروزی اين روز پی بری از جهان و آنچه دروست بگذری و بکوی يزدان شتابی.
ای بنده يزدان! بی روزی را ازين پيروزی آگاهی نه. و افسرده را از اين آتش افروخته گرمی نه.
ای بنده يزدان! آن شجر که بدست بخشش کشتيم،با ثمر آشکار. و آن مژده که در کتاب داديم، اکنون با اثر هويدا.
ای بنده يزدان! هنگامی در خوابگاه بر تو تجلّی نموديم بآن آگاه نشدی. اکنون بياد آر تا بيابی و بدل سوی دوست بی منزل شتابی.
ای بنده يزدان! بگو: ای دستوران! دست قدرت از ورای سحاب پيدا، بديده تازه ببينيد و آثار عظمت و بزرگی بی حجاب هويدا، بچشم پاک بنگريد.
ای بنده يزدان! آفتاب جهان جاودانی از مشرق اراده رحمانی در اشراق و دريای بخشش يزدانی درامواج. بی بهره کسی که نديد و مرده مردی که نيافت.چشم از دنيا بر بند و بروی دوست يکتا بگشا و باو پيوند.
ای بنده يزدان! بی آلايش جان بستايش پروردگار زبان بگشا، زيرا از کلک گهربار، تو را ياد نمود، اگر پی باين بخشش بری خود را پاينده بينی….
ای احزاب مختلفه باتّحاد توجّه نمائيد و بنوراتّفاق منوّر گرديد. لوجه اللّه در مقرّی حاضر شويد و آنچه سبب اختلاف است از ميان برداريد، تا جميع عالم بانوار نيّر اعظم فائز گردند و در يک مدينه وارد شوند و بر يک سرير جالس. اين مظلوم از اوّل ايّام الی حين، مقصودی جز آنچه ذکر شد نداشته و ندارد. شکّی نيست جميع احزاب بافق اعلی متوجّه اند و بامرحقّ عامل. نظر بمقتضيات عصر اوامر و احکام مختلف شده و لکن کلّ من عند اللّه بوده و از نزد او نازل شده و بعضی از امور هم از عناد ظاهر گشته. باری بعضُد ايقان، اصنام اوهام و اختلاف را بشکنيد و باتّحاد واتّفاق تمسّک نمائيد. اينست کلمه عليا که از امّ الکتاب نازل شده. يشهد بذلک لسان العظمة فی مقامه الرّفيع.
آن جناب و ساير اولياء بايد باصلاح عالم و رفع اختلاف امم تمسّک نمائيد و جهد بليغ مبذول داريد. إنّه هو المؤيِّد الحکيم و هو المشفق الکريم.
ستايش پاک يزدان را سزاوار که از روشنی آفتاب بخشش جهان را روشن نمود. از”با“ بحر اعظم هويدا و از”ها“ هويّه بحته. اوست توانائی که توانائی مردم روزگار او را از خواست خود باز ندارد و لشکرهای پادشاهان از گفتارش منع ننمايد. نامه ات رسيد، ديديم و ندايت را شنيديم. در نامه، لآلی محبّت مکنون و اسرار مودّت مخزون. از داور بی همال ميطلبيم ترا تأييد فرمايد بر نصرت امرش و توفيق بخشد، تا تشنگان دشت نادانی را بآب زندگانی برسانی. اوست بر هر امری قادر و توانا. آنچه از دريای دانائی و خورشيد بينائی سؤال نمودی باجابت مقرون.
پرسش نخستين: نخست پرستش يکتا يزدان را بچه زبان و رو بکدام سو بنمائيم شايسته است؟
آغاز گفتار پرستش پروردگار است و اين پس ازشناسائی است. چشم پاک بايد تا بشناسد و زبان پاک بايد تا بستايد. امروز روهای اهل دانش و بينش سوی اوست بلکه سويها را جمله رو بر سوی او.
شير مرد، از خداوند ميخواهم مرد ميدان باشی و به توانائی يزدان برخيزی و بگوئی: ای دستوران! گوش از برای شنيدن راز بی نياز آمده و چشم از برای ديدار، چرا گريزانيد؟ دوست يکتا پديدار، ميگويد آنچه را که رستگاری در آنست. ای دستوران! اگر بوی گلزار دانائی را بيابيد جز او نخواهيد و دانای يکتا را در جامه تازه بشناسيد. و از گيتی و گيتی خواهان چشم برداريد و بياری برخيزيد.
پرسش دوم در کيش و آيين بوده.
امروز کيش يزدان پديدار. جهاندار آمد و راه نمود. کيشش نيکوکاری و آيينش بردباری. اين کيش زندگی پاينده بخشد و اين آيين مردمان را بجهان بی نيازی رساند اين کيش و آئين دارای کيشها و آيينهاست.بگيريد و بداريد.
پرسش سوم: با مردم روزگار که جدا جدا کيشی گرفته اند و هر يک کيش و آيين خويش را پيشتر و بهتر از ديگری دانند، چگونه رفتار نمائيم که از دست و زبان ايشان در رنج و آزار نباشيم؟
ای شير مردمان! رنج را در راه حضرت يزدان راحت دان. هر دردی در راه او درمانيست بزرگ و هر تلخی، شيرين و هر پستی، بلند. اگر مردمان بيابند و بدانند جان رايگان در راه اين رنج دهند. اين رنج مفتاح گنج است، اگر در ظاهر منکر است در باطن پسنديده بوده و هست. گفتار ترا پذيرفتيم و تصديق نموديم، چه که مردمان روزگار از روشنائی آفتاب داد محرومند، داد را دشمن ميدارند. اگر بی رنجی طلبی اين بيان که از قلم رحمن جاری شده، قراءت نما:
”إلهی إلهی أشهد بفردانيّتک و وحدانيّتک، أسئلک يا مالک الأسماء و فاطر السّماء بنفوذ کلمتک العليا و اقتدار قلمک الأعلی أن تنصرنی برايات قدرتک و قوّتک و تحفظنی من شرّ أعدائک الّذين نقضوا عهدک و ميثاقک، إنّک أنت المقتدر القدير“.
اين ذکر حصنی است متين و لشکريست مبين، حفظ نمايد و نجات بخشد.
پرسش چهارم: در نامه های ما مژده داده اند شاه بهرام با نشانهای زياد از برای رهنمائی مردمان می آيد…… إلی آخر بيانه.
ای دوست! آنچه در نامه ها مژده داده اند ظاهر و هويدا گشت. نشانها از هر شطری نمودار. امروز يزدان ندا مينمايد و کلّ را بمينوی اعظم بشارت ميدهد.گيتی بانوار ظهورش منوّر و لکن چشم کمياب. از يکتا خداوند بی مانند بخواه، بندگان خود را بينائی بخشد. بينائی سبب دانائی و علّت نجات بوده و هست. دانائی خرد از بينائی بصر است. اگر مردمان بچشم خود بنگرند امروز جهان را بروشنائی تازه روشن بينند. بگو خورشيد دانائی هويدا و آفتاب دانش پديدار. بختيار آنکه رسيد و ديد
پرسش پنجم از پل صراط و بهشت و دوزخ بوده.
پيمبران براستی آمده اند و راست گفته اند. آنچه را پيک يزدان خبر داده پديدار شده و ميشود. عالم بمجازات و مکافات برپا. بهشت و دوزخ را خرد و دانائی تصديق نموده و مينمايد، چه که وجود اين دو از برای آن دو لازم. در مقام اوّل و رتبه اولی بهشت رضای حقّ است. هر نفسی برضای او فائز شد او از اهل جنّت عليا مذکور و محسوب. و بعد از عروج روح فائز ميشود بآنچه که آمه و خامه از ذکرش عاجز است. صراط و ميزان و همچنين جنّت و نار و آنچه در کتب الهی مذکور و مسطور است نزد اصحاب بصر و مردمان منظر اکبر معلوم و مشهود است. حين ظهور و بروز انوار خورشيد معانی کلّ در يک مقام واقف و حقّ نطق ميفرمايد بآنچه اراده ميفرمايد. هر يک از مردمان که بشنيدن آن فائز شد و قبول نمود او از اهل جنّت مذکور. و همچنين از صراط و ميزان و آنچه در روز رستخيز ذکر نموده اند گذشته و رسيده و يوم ظهوريوم رستخيز اکبر است. اميد هست که آن جناب ازرحيق وحی الهی و سلسبيل عنايت ربَّانی بمقام مکاشفه و شهود فائز شوند و آنچه ذکر نموده اند ظاهراً و باطناً مشاهده نمايند.
پرسش ششم: پس از هشتن تن که روان از تن جدا شده بآن سرا شتابد….. إلی آخر.
در اين مقام چندی قبل از خامه دانش ظاهر شد آنچه که بينايان را کفايت نمايد و اهل دانش را فرح اکبر بخشد. براستی ميگوئيم روان از کردار پسنديده خشنود ميشود و داد و دهش در راه خدا باو ميرسد.
پرسش هفتم: از نام و نژاد و نياکان پاک نهاد بوده.
ابوالفضل گلپايگانی عليه بهائی در اين باب از نامه های آسمانی نوشته، آنچه که آگاهی بخشد و بر بينائی بيفزايد. آيين يزدان با قوّت و نيرو بوده و هست. زود است آنچه از زبان گفته شد در ظاهر ديده شود. از خداوند ميخواهيم ترا بر ياری نيرو بخشد. اوست دانا و توانا. اگر آن جناب سوره رئيس و سُوَر ملوک را بيابد و بخواند از آنچه سؤال نموده بی نياز گردد و بخدمت امرالهی قيام نمايد، قياميکه ظلم عالم و قوّت امم او را از نصرت مالک قدم منع نکند. از حقّ ميطلبيم شما را تأييد فرمايد بر آنچه سبب بلندی و بقای نام است. جهد نمائيد شايد بسور مذکوره هم برسيد و از لآلی حکمت و بيان که از خزينه قلم رحمن ظاهر شده، قسمت بريد ونصيب برداريد. البهاء عليک و علی کلّ ثابت مستقيم و راسخ امين.
اين مظلوم اراده نموده لوجه اللّه بر شما القا نمايد آنچه را که سبب بقای ابدی و ذکر سرمديست. شکّی نبوده و نيست که مقصود از آفرينش، معرفت حقّ جلّ جلاله بوده. حال بايد خالصا لوجه المقصود انسان تفکّر نمايد که سبب اقبال نفوس بمشارق وحی و مطالع الهام در قرون و اعصار چه بوده و علّت اعراض چه؟ اگر بعرفان اين مقام فائز شوی بکلّ خير فائزی و از امواج بحر عرفان حقّ جلّ جلاله محروم نمانی. ما سوی الحقّ را معدوم مشاهده کنی و مفقود بينی. انسان چون بمقام بلوغ فائز شد بايد تفحّص نمايد و متوکّلاً علی اللّه و مقدّساً عن الحبّ و البغض در امری که عباد بآن متمسّک اند تفکّر کند. و بسمع و بصر خود بشنود و ببيند،چه اگر ببصر غير ملاحظه نمايد از مشاهده تجلّيات انوار نيّر عرفان الهی محروم ماند. احزاب مختلفه در عالم موجود و هر حزبی خود را حق دانسته و ميدانند، بقوله تعالی”کلّ حزب بما لديهم فرحون“
در خاتم انبياء روح ما سواه فداه تفکّر نمائيد، چون آن نيّر حقيقی باراده الهی از افق حجاز اشراق نمود احزاب اعراض نمودند و بر سفک دم اطهرش قيام کردند. وارد شد بر آنحضرت آنچه که عيون ملأ اعلی گريست و افئده مخلصين و مقرّبين محترق گشت. بايد در سبب و علّت اعتراض تفکّر نمود، حقّ جلّ جلاله ميفرمايد”ما يأتيهم من رسول إلّا کانوا به يستهزءون“. و شکّی نبوده و نيست که اگر مظاهر اوامر الهی و مصادر احکام ربّانی موافق و مطابق آنچه در دست قومست از اشارات ظهور و اخبار و نصوص ظاهر ميگشتند احدی اعراض نمی نمود بلکه کلّ فائز ميشدند بآنچه که از برای او از عدم بوجود آمده اند و از نيستی بحت بات بطراز هستی مزيّن گشته اند. لذا بر هر نفسی لازم است که بعدل و انصاف در امر اللّه ملاحظه نمايد و تفکّر کند. علمای اماميّه بر آنند که حضرت قائم موعود بعد از ظهور در بيت اللّه بکلمه ای نطق ميفرمايند که نقبا از آن کلمه اعراض مينمايند و فرار اختيار ميکنند. اين کلمه ايست که آن حزب بآن مقرّ و معترفند. حال در غفلت بعضی تفکّر نمائيد باعراض نقبا که بعد از ائمّه باعتقاد خود ايشان اشرف عبادند قائلند و تصديق مينمايند و در خود گمان نمی کنند که شايد اين اعراض من غير حق باشد. باری ندای مظلوم و آنچه ذکر نموده بسمع انصاف بشنويد. يظهر لک الحقّ و صراطه المستقيم. در يک آن تفکّر نمی نمايند که شايد آنچه ظاهر شده حق باشد و اين اعراض و اعتراضات از غفلت و جهل واقع شده باشد. از حقّ ميطلبيم شما را تأييد فرمايد تا ببصر عدل و انصاف مشاهده کنيد و تفرّس نمائيد. إنّه يقول الحقّ و يهدی السّبيل و هو العزيز الجميل.
حضرت عيسی ابن مريم عليه سلام اللّه و عنايته بآيات واضحات و بيّنات باهرات ظاهر شد و مقصودش نجات خلق بوده. هر منصفی شاهد و هر خبيری گواهست آن حضرت از برای خود چيزی نطلبيده و نخواسته و مقصودش هدايت گمراهان بصراط مستقيم الهی بوده. لکن وارد شد بر آن جمال اقدس آنچه که اهل فردوس نوحه نمودند و بقسمی بر آن حضرت امر صعب شد که حقّ جلّ جلاله باراده عاليه بسماء چهارم صعودش داد. آيا سبب آنچه ظاهر شد چه بوده؟ لعمراللّه اعراض علماء. چه که حنَّان و قيافا که از فريسيين بوده اند يعنی علمای توراة مع علمای اصنام انکار نمودند و بسبّ و لعن مشغول گشتند.
و همچنين در حضرت کليم و سائر انبياء ملاحظه فرمائيد، شايد آنچه در اين ورقه ذکر شده شما را بعرفان مذکور فائز فرمايد و بکمال همّت بر خدمت امر قيام نمائی، قياميکه از سطوت ظالمين مضطرب نشود و از اعراض علماء تغيير نيابد.
بشنو ندای اين مظلوم را و از شمال وهم بيمين يقين توجّه نما و از مغرب ظنّ و گمان مشرق ايقان اقبال کن. اين مظلوم از اوّل ايّام ما بين ايادی اعداء مبتلا، البتّه بعضی از بلايای وارده را اصغا نموده ايد. بعنايت حقّ جلّ جلاله امام وجوه خلق از علماء و امراء من غير ستر و حجاب آنچه سبب نجات و راحت کلّ بود القا نموديم. هيچ امری از امور و هيچ شيئی از اشياء منع ننمود وحايل نگشت. و حال هم در سجن اعظم لوجه اللّه ذکر نموديم، آنچه را که از برای منصفين کتابيست مبين. انظر ثمّ اذکر ما أنزله الرّحمن فی الفرقان بقوله تعالی ”ذرهم فی خوضهم يلعبون“.
اميد آنکه از فضل الهی باين کلمه فائز شوی و بآن عمل نمائی. از ما سوی اللّه، يعنی اموريکه سبب منع و علّت احتجابست، بگذری و آنچه سبب بلوغ و وصول است تمسّک جوئی. امر عظيم است و مطلب بزرگ. و يوم يوميست که ميفرمايد”يا بُنَيَّ، إنّها إن تَکُ مثقالَ حبّةٍ منْ خردلٍ فتکنْ فی صخرةٍ أو فی السّموات او فی الارضِ يأتِ بِهَا اللّهُ، إنّ اللّه لطيف خبير“. امروز روزيست آنچه در قلوب و نفوس مستور است ظاهر و آشکار شود. در نفوسی که رايگان جان و مال را در سبيل محبّت غنيّ متعال انفاق نموده اند تفکّر نمائيد، إنّه يهديک إلی صراطه المستقيم و نبئه العظيم. در حضرت نوح و هود و صالح صلوات اللّه عليهم ملاحظه کن، مقصود آن مشارق امر چه بود و چه وارد شد!
اين عبد از اهل علم نبوده و مدرسه نرفته و بر حسب ظاهر در بيت يکی از رجال دولت متولّد شده و باو منسوب. إنّ الأمر بيد اللّه ربّک ربّ العرش و الثّری و مالک الآخرة و الأولی. لا مانع لأمره و لا دافع لحکمه، يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد و هو المقتدر القدير. اسمع نداء المظلوم. طهِّر قلبک بماء الانقطاع و زيّن رأسک بأکليل العدل و هيکلک برداء التّقوی و قل:
الهی الهی أشهد بوحدانيّتک و فردانيّتک و أعترف بما نطقت به ألسن انبيائک و رسلک و ما أنزلته فی کتبک و صحفک و زبرک و الواحک. ای ربّ، انا عبدک و ابن عبدک أشهد بلسان ظاهری و باطنی بأنّک أنت اللّه لا إله إلّا أنت الفرد الواحد المقتدر العليم الحکيم. آه آه يا الهی من جريراتی العظمی و خطيآتی الکبری و من غفلتی الّتی منعتنی عن التّوجّه إلی مشرق آياتک و مطلع بيّناتک و عن النّظر إلی تجلّيات انوار فجر ظهورک و مشاهدة آثار قلمک. فآه آه يا مقصودی و معبودی لم أدر بأيِّ مصيبة من مصائبی أنوح و أبکی. أ أنوح علی ما فات عنّی فی أيّام فيها أشرق و لاح نيِّر الظّهور من إفق سماء إرادتک، أم أنوح و أبکی عن بعدی عن ساحة قربک إذ ارتفع خباء مجدک علی أعلی الأعلام بقدرتک و سلطانک؟ کلّما زاد يا الهی رأفتک فی حقّی و صبرک فی أخذی زادت غفلتی و إعراضی. قد ذکرتنی إذ کنت صامتاً عن ذکرک و أقبلت إليَّ بمظهر نفسک إذ کنت معرضاً عن التّوجّه إلی انوار وجهک، و ناديتنی إذ کنت غافلاً عن اصغاء ندائک من مطلع أمرک. و عزّتک قد أحاطتنی الغفلة من کلّ الجهات بما اتّبعت النّفس و الهوی. فآه آه، إرادتی منعتنی عن إرادتک و مشيّتی حجبتنی عن مشيّتک بحيث تمسّکت بصراطی تارکاً صراطک المستقيم و نبأک العظيم.
تری و تسمع يا الهی حنينی و بکائی و ضجيجی و ذلّتی و بلائی ای ربّ هيکل العصيان أراد امواج بحر غفرانک و عفوک و جوهر الغفلة بدايع مواهبک و ألطافک. فآه آه ضوضاء العباد منعتنی عن اصغاء بيانک و نعاق خلقک حجبنی عن النّظر إلی أفق أمرک و عزّتک أحبّ أن أبکی بدوام ملکک و ملکوتک، فکيف لا أبکی؟ أبکی بما مُنِعَتْ عينی عن مشاهدة أنوار شمس ظهورک و أذنی عن اصغاء ذکرک و ئنائک. و عزّتک يا إله العالم و سلطان الأمم أحبّ أن أستر وجهی تحت أطباق الأرض و ترابها من خجلتی و بما اکتسبت أيادی غفلتی. فآه آه کنتَ معی و سمعتَ منّی ما لا ينبغی لک و بفضلک سترتَ عنّی و ما کشفتَ سوءَ حالی و أعمالی و أقوالی. فآه آه لم أدر ما قدَّرتَ لی من قلمک الأعلی و ما شاءت مشيّتک يا مالک الأسماء و فاطر السّماء. فآه آه أن يمنعنی قضاؤک المحتوم عن رحيقک المختوم. أسألک بنفحات وحيک و أنوار عرشک و بالّذی به تضوَّع عرف قميصک فی الحجاز و بنور أمرک الّذی به أشرقت الأرض و السّماء بأن تجعلنی فی کلّ الأحوال مقبلاً إليک منقطعاً عن دونک و متمسّکاً بحبلک و متشبّثاً بأذيال رداء جودک و کرمک و اختار لنفسی ما اخترته لی بعنايتک الکبری و مواهبک العظمی يا من فی قبضتک زمام الأشياء. لا إله إلّا أنت ربّ العرش و الثّری و مالک الآخرة و الأولی.
ستايش پاک يزدان را سزاست که بخودی خود زنده و پاينده بوده. هر نابودی از بود او پديدار شده و هر هستی از هستی او نمودار گشته.
ای رستم! انشاء اللّه بعنايت رحمن مرد ميدان باشی، تا از اين زمزمه ايزدی افسردگان را بر افروزی و مردگان را زنده و پژمردگان را تازه نمائی. اگر باين نار که نور است پی بری، بگفتار آئی و خود را دارای کردار بينی.
ای رستم، امروز نمودار کرم، ذرّه را آفتاب کند و پرتو تجلّی انوار اسم اعظم قطره را دريا نمايد. بگو ای دستوران! باسم من عزيزيد و از من در گريز. شما دستوران ديوانيد، اگر دستوران يزدان بوديد با او بوديد و او را می شناختيد.
ای رستم، بحر کرم يزدان آشکار و آفتاب بخشش رحمانی نمودار. صاحب چشم آنکه ديد و صاحب گوش آنکه شنيد. بگو ای کوران، جهان پناه آمده، روز بينائی است. بينای آگاه آمده، هنگام جانبازی است. در اين روز بخشش کوشش نمائيد تا در دفتر نيکو کاران مذکور آئيد. جز حضرت رحمن بر آمرزش گمراهان و گناهکاران قادر نبوده و نيست. کسی که هستی نيافته چگونه هستی بخشد و صاحب خطا چگونه از خطا در گذرد؟
بگو ای دستوران! محبوب عالميان در زندان شما را بيزدان ميخواند، از او بپذيريد و بلاهای بی پايان را از برای خلاصی شما قبول نموده، از او مگريزيد. از دشمن دوست نما بگريزيد و بدوست يکتا دل بنديد.
بگو ای مردمان! برضای دوست راضی شويد چه که آنچه را او بر گزيد اوست پسنديده.
بگو ای دستوران! کردار احدی امروز مقبول نه مگر نفسی که از مردمان و آنچه نزد ايشان است گذشته و بسمت يزدان توجّه نموده امروز روز راستگويان است که از خلق گذشته اند و بحقّ پيوسته اند و از ظلمت دوری جسته بروشنائی نزديک شده اند.
ای رستم! گفتار پروردگار را بشنو و بمردمان برسان.
حمد وثنا سلطان مبين را لايق و سزاست که سجن متين را بحضور حضرت علی قبل اکبر و حضرت امين مزيّن فرمود و بانوار ايقان و استقامت و اطمينان مزيّن داشت، عليهما بهاء اللّه و بهاء من فی السّموات و الارضين. النّور و البهاء والتّکبير و الثّناء علی أيادی أمره الّذين بهم أشرق نور الاصطبار و ثبت حکم الاختيار للّه المقتدر العزيز المختار. و بهم ماج بحرالعطاء و هاج عرف عناية اللّه مولی الوری. نسأله تعالی أن يحفظهم بجنوده و يحرسهم بسلطانه و ينصرهم بقدرته الّتی غلبت الأشياء. الملک للّه فاطر السّماء و مالک ملکوت الأسماء.
نبأ عظيم می فرمايد: ای اصحاب ايران! شما مشارق رحمت و مطالع شفقّت ومحبّت بوده ايد و آفاق وجود بنور خرد و دانش شما منوّر و مزيّن بوده، آيا چه شد که بدست خود بر هلاکت خود و دوستان خود قيام کرديد؟
يا أفنانی عليک بهائی و عنايتی. خيمه امر الهی عظيم است جميع احزاب عالم را فرا گرفته و خواهد گرفت. روز روز شماست و هزار لوح گواه شما. بر نصرت امر قيام نمائيد و بجنود بيان به تسخير افئده و قلوب اهل عالم مشغول شويد. بايد از شما ظاهر شود آنچه که سبب آسايش و راحت بيچارگان روزگار است. کمر همّت را محکم نمائيد شايد بندگان از اسيری فارغ شوند و بآزادی رسند. امروز ناله عدل بلند و حنين انصاف مرتفع. دود تيره ستم، عالم و امم را احاطه نموده. از حرکت قلم اعلی روح جديد معانی بامر آمر حقيقی در اجساد الفاظ دميده شد و آثارش در جميع اشيای عالم ظاهر و هويدا. اينست بشارت اعظم که از قلم مظلوم جاری شده.
بگو ای دوستان! ترس از برای چه و بيم از که؟ گلپارهای عالم باندک رطوبتی متلاشی شده و ميشوند. نفس اجتماع سبب تفريق نفوس موهومه است. نزاع و جدال شأن درنده های ارض. بياری باری شمشيرهای برندهء حزب بابی بگفتار نيک و کردار پسنديده بغلاف راجع. لا زال اخيار بگفتار، حدائق وجود را تصرّف نمودند.
بگو ای دوستان! حکمت را از دست مدهيد. نصائح قلم اعلی را بگوش هوش بشنويد. عموم اهل عالم بايد از ضرّ دست و زبان شما آسوده باشند. در کتاب اقدس در ذکر ارض طا نازل شده آنچه که سبب انتباه عالميان است. ظالمهای عالم حقوق امم را غصب نموده اند و بتمام قدرت و قوّت بمشتهيات نفوس خود مشغول بوده و هستند. از ظالم ارض يا، ظاهر شد آنچه که عيون ملأ اعلی خون گريست. يا ايّها الشّارب رحيق بيانی والنّاظر إلی أفق ظهوری، آيا چه شده که اهل ايران مع اسبقيّتشان در علوم و فنون حال پست تر از جميع احزاب عالم مشاهده ميشوند؟
يا قوم! در اين يوم مبارک منير، خود را از فيوضات فيّاض محروم منمائيد. امروز از سحاب رحمت رحمانی امطار حکمت و بيان نازل. طوبی لمن أنصف فی الأمر و ويل للظّالمين. امروز هر آگاهی گواهی ميدهد بر اينکه بياناتی که از قلم مظلوم نازل شده سبب اعظم است از برای ارتفاع عالم و ارتقاء امم.
بگو ای قوم! بقوّت ملکوتی بر نصرت خود قيام نمائيد که شايد ارض از اصنام ظنون و اوهام که فی الحقيقه سبب و علّت خسارت و ذلّت عباد بيچاره اند پاک و طاهرگردد. اين اصنام حائل اند و خلق را از علوّ و صعود مانع. اميد آنکه يد اقتدارمدد فرمايد و ناس را از ذلّت کبری برهاند. در يکی از الواح نازل: يا حزب اللّه بخود مشغول نباشيد. در فکر اصلاح عالم و تهذيب امم باشيد. اصلاح عالم از اعمال طيّبه طاهره و اخلاق راضيه مرضيّه بوده. ناصر امر اعمالست و معينش اخلاق. يا اهل بهاء بتقوی تمسّک نمائيد. هذا ما حکم به المظلوم و اختاره المختار.
ای دوستان! سزاوار آنکه در اين بهار جانفزا از باران نيسان يزدانی تازه و خرم شويد. خورشيد بزرگی پرتو افکنده و ابر بخشش سايه گسترده. با بهره کسی که خود را بی بهره نساخت و دوست را در اين جامه بشناخت.
بگو اهريمنان در کمينگاهان ايستاده اند، آگاه باشيد و بروشنائی نام بينا ازتيرگيها خود را آزاد نمائيد. عالم بين باشيد نه خود بين. اهريمنان نفوسی هستند که حائل و مانع اند مابين عباد و ارتفاع و ارتقاء مقاماتشان. امروز بر کلّ لازم و واجب است تمسّک نمايند بآنچه که سبب سموّ و علوّ دولت عادله و ملّت است.
قلم اعلی در هر يک از آيات ابواب محبّت و اتّحاد باز نموده. قلنا و قولنا الحقّ، عاشروا مع الاديان کلّها بالرّوح و الرّيحان. از اين بيان آنچه سبب اجتناب و علّت اختلاف و تفريق بود از ميان برخاست. و در ارتقاء وجود و ارتفاع نفوس نازل شده آنچه که باب اعظم است از برای تربيت اهل عالم. آنچه از لسان و قلم ملل اولی از قبل ظاهر فی الحقيقه سلطان آن در اين ظهور اعظم از سماء مشيّت مالک قدم نازل. از قبل فرموده اند ”حبّ الوطن من الايمان”و لسان عظمت در يوم ظهور فرموده”ليس الفخر لمن يحبُّ الوطن بل لمن يحبُّ العالم“. باين کلمات عاليات طيور افئده را پرواز جديد آموخت و تحديد و تقليد را از کتاب محو نمود. اين مظلوم حزب اللّه را از فساد و نزاع منع فرمود و باعمال طيّبه و اخلاق مرضيّه روحانيّه دعوت نمود.امروز جنودی که ناصر امرند اعمال و اخلاق است، طوبی لمن تمسّک بهما و ويل للمعرضين.
يا حزب اللّه شما را بادب وصيّت مينمايم و اوست در مقام اوّل سيّد اخلاق. طوبی ازبرای نفسی که بنور ادب منوّر و بطراز راستی مزيّن گشت. دارای ادب دارای مقامبزرگ است. اميد آنکه اين مظلوم و کلّ بآن فائز و بآن متمسّک و بآن متشبّث وبآن ناظر باشيم. اينست حکم محکم که از قلم اسم اعظم جاری و نازل گشته.
امروز روز ظهور لآلی استقامت است از معدن انسانی. يا حزب العدل! بايد بمثابه نور روشن باشيد و مانند نار سدره،مشتعل. اين نار محبّت احزاب مختلفه را در يک بساط جمع نمايد و نار بغضاء سبب و علّت تفريق و جدال است. نسأل اللّه أن يحفظ عباده من شرّ اعدائه، إنّه علی کلّ شیءٍ قدير. الحمد للّه حقّ جلّ جلاله بمفتاح قلم اعلی ابواب افئده و قلوب را گشوده و هر آيه ای از آيات منزله، بابيست مبين از برای ظهور اخلاق روحانيّه و اعمال مقدّسه. اين ندا و اين ذکر، مخصوص مملکتی و يا مدينه ای نبوده و نيست بايد اهل عالم طرّاً بآنچه نازل شده و ظاهر گشته تمسّک نمايند تا بآزادی حقيقی فائز شوند. گيتی بانوار نيّر ظهور منوّر، چه که در سنه ستّين حضرت مبشّر روح ما سواه فداه بروح جديد بشارت داد و در سنه ثمانين عالم بنور جديد و روح بديع فائز گشت. حال اکثر اهل بلاد مستعدّ اند از برای اصغاء کلمه عليا که بعث و حشر کلّ بآن منوط و معلّق است. در صحيفه حمراء در سجن عکّا نازل شد آنچه که سبب سموّ عباد و عمار بلاد است. از جمله اين بيانات در آن از قلم مالک امکان نازل. اسّ اعظم که اداره خلق بآن مربوط و منوط آنکه:
اوّل: بايد وزرای بيت عدل صلح اکبر را اجرا نمايند تا عالم از مصاريف باهظه فارغ و آزاد شود. اين فقره لازم و واجب چه که محاربه و مجادله اسّ زحمت و مشقّت است.
دوم: بايد لغات، منحصر بلغت واحده گردد و در مدارس عالم بآن تعليم دهند.
سوم: بايد به اسبابی که سبب الفت و محبّت و اتّحاد است تشبّث جويند.
چهارم: جميع رجال و نساء آنچه را که از اقتراف و زراعت و امور ديگر تحصيل نمايند جزئی از آنرا از برای تربيت و تعليم اطفال نزد امينی وديعه گذارند و باطّلاع امنای بيت عدل صرف تربيت ايشان شود.
پنجم: توجّه کامل است در امر زراعت. اينفقره اگر چه در پنجم ذکر شد و لکن فی الحقيقه دارای مقام اوّلست. در ممالک خارجه اين فقره بسيار ترقّی نموده و امّا در ايران الی حين امرش معوّق است. اميد آنکه پادشاه أيّده اللّه توجّهی باين امر عظيم خطير فرمايد.
باری بآنچه در صحيفه حمراء از قلم اعلی نازل،اگر تمسّک نمايند از قوانين عالم خود را فارغ مشاهده کنند. مکرّر بعضی اذکار از قلم اعلی جاری که شايد مشارق قدرت و مطالع عزّت الهی وقتی از اوقات مؤيّد شوند بر اجرای آن. اگر طالب يافت شود آنچه از اراده مطلقهٔٔ نافذه ظاهر گشته لوجه اللّه اظهار ميشود. و لکن اين الطّالب و اين السّائل و اين العادل و اين المنصف؟ حال هر يوم نار ظلمی مشتعل و سيف اعتسافی مسلول. سبحان اللّه بزرگان ايران و نجبای عظام باخلاق سبعی فخر مينمايند.
”حيرت اندر حيرت آمد زين قصص“
اين مظلوم در ليالی و ايّام بشکر و حمد مالک انام مشغول، چه که مشاهده شد نصائح و مواعظ تأثير نموده و اخلاق و اطوار اين حزب بدرجه قبول فائز. چه که ظاهر شد آنچه که سبب روشنی چشم عالم است و آن شفاعت دوستان از دشمنان نزد امراء بوده. کردار نيک گواه راستی گفتار است. اميد آنکه اخيار، بروشنی کردار گيتی را روشن نمايند. نسأل اللّه تبارک و تعالی أن يؤيّد الکلّ علی الاستقامة علی حبّه و أمره فی ايّامه، إنّه وليّ المخلصين و العاملين.
يا حزب اللّه! قلم اعلی عالمها ظاهر نموده و ابصار را روشنی حقيقی بخشيده و لکن اکثری از اهل ايران لازال از بيانات نافعه و علوم و فنون مبارکه محروم بوده اند. يوم قبل مخصوص از برای يکی از اولياء اين کلمه عليا از قلم اعلی نازل که شايد اهل اعراض باقبال فائز گردند و بغوامض مسائل اصول الهيّه پی برند و آگاه شوند. معرضين و منکرين بچهار کلمه متمسّک: اوّل کلمهء فضرب الرّقاب و ثانی حرق کتب و ثالث اجتناب از ملل اخری و رابع فنای احزاب. حال از فضل واقتدار کلمه الهی اين چهار سدّ عظيم از ميان برداشته شد و اين چهار امر مبين از لوح محو گشت و صفات سبعی را بصفات روحانی تبديل نمود، جلَّت إرادته و جلَّت قدرته و عظم سلطانه. حال از حقّ جلَّ جلاله بطلبيد و ميطلبيم که حزب شيعه را هدايت فرمايد و از صفات نالائقه نجات بخشد. از لسان هر يک از آن حزب در هر يوم لعنتها مذکور و ملعون با عين حلقی از غذاهای يوميّه آن حزب است.
الهی الهی تسمع حنين بهائک و صريخه فی اللّيالی و الأيّام. و تعلم أنّه ما أراد لنفسه أمراً بل أراد تقديس نفوس عبادک و نجاتهم عن نار الضّغينة و البغضاء الّتی أحاطتهم فی کلّ الأحيان. أی ربّ قد ارتفعت أيادی المقرَّبين إلی سماء جودک و المخلصين إلی هواء عطائک. أسألک أن لا تخيِّبها عمّا أرادوا من بحر عطائک و سماء فضلک و شمس جودک. أی ربّ أيِّدهم علی آداب ترتفع بها مقاماتهم بين الأحزاب، انّک أنت المقتدر العزيز الوهّاب.
يا حزب اللّه! بشنويد آنچه را که اصغای آن سبب آزادی و آسودگی و راحت و علوّ و سموّ کلّ است. از برای ايران قانون و اصولی لازم و واجب. و لکن شايسته آنکه حسب الاراده حضرت سلطان أيَّده اللّه و حضرات علمای اعلام و امرای عظام واقع شود. بايد باطّلاع ايشان مقرّی معيّن گردد و حضرات در آن مقرّ جمع شوند و بحبل مشورت تمسّک نمايند و آنچه را سبب و علّت امنيّت و نعمت و ثروت و اطمينان عباد است معيَّن فرمايند و اجرا دارند. چه اگر بغير اين ترتيب واقع شود علّت اختلاف و ضوضاء گردد. در اصول احکام که از قبل در کتاب اقدس و سائر الواح نازل امور راجع بسلاطين و رؤسای عادل و امنای بيت عدل شده. و منصفين و متبصّرين بعد از تفکّر، اشراق نيّر عدل را بعين ظاهر و باطن در آنچه ذکر شده مشاهده نمايند. حال آنچه در لندره امّت انگليز بآن متمسّک خوب بنظر می آيد چه که بنور سلطنت و مشورت امّت هر دو مزيّن است. در اصول و قوانين، بابی در قصاص که سبب صيانت و حفظ عباد است مذکور، و لکن خوف از آن ناس را در ظاهر از اعمال شنيعه نالائقه منع مينمايد. امّا امری که در ظاهر و باطن سبب حفظ و منع است خشية اللّه بوده و هست. اوست حارس حقيقی و حافظ معنوی. بايد بآنچه سبب ظهور اين موهبت کبری است تمسّک جست و تشبّث نمود. طوبی لمن سمع ما نطق به قلمی الأعلی و عمل بما امر به من لدن آمر قديم.
يا حزب اللّه! وصايای دوست يکتا را بگوش جان بشنويد. کلمه الهی بمثابه نهالست، مقرّ و مستقرّش افئده عباد. بايد آنرا بکوثر حکمت و بيان تربيت نمائيد تا اصلش ثابت گردد و فرعش از افلاک بگذرد.
ای اهل عالم فضل اين ظهور اعظم آنکه آنچه سبب اختلاف و فساد و نفاقست از کتاب محو نموديم و آنچه علّت الفت و اتّحاد و اتّفاقست ثبت فرموديم. نعيماً للعاملين.مکرَّر وصيّت نموده و مينمائيم دوستان را، که از آنچه رائحهء فساد استشمام ميشود اجتناب نمايند بل فرار اختيار کنند. عالم منقلب است و افکار عباد مختلف. نسأل اللّه أن يزيِّنهم بنور عدله و يعرِّفهم ما ينفعهم فی کلّ الاحوال، إنّه هو الغنيّ المتعال.
از قبل باين کلمه عليا نطق نموديم. نفوسی که باين مظلوم منسوبند بايد در مواقع بخشش و عطا ابر بارنده باشند و در اخذ نفس امّاره شعله فروزنده. سبحان اللّه اين ايّام ظاهر شده آنچه که سبب حيرت است. از قراريکه شنيده شد نفسی وارد مقرّ سلطنت ايران گشت و جمعی بزرگان را بارادت خود مسخّر نمود. فی الحقيقه اين مقام مقام نوحه و ندبه است، آيا چه شده که مظاهر عزّت کبری، ذلّت عظمی از برای خود پسنديدند. استقامت چه شد! عزّت نفس کجا رفت؟ لازال آفتاب بزرگی و دانائی از افق سماء ايران طالع و مشرق، حال بمقامی تنزّل نموده که بعضی از رجال خود را ملعب جاهلين نموده اند. و شخص مذکور در باره اين حزب در جرائد مصر و دائرة المعارف بيروت ذکر نموده آنچه را که سبب تحيّر صاحبان آگاهی و دانش گشت و بعد بپاريس توجّه نمود و جريده ای باسم عروة الوثقی طبع کرد و باطراف عالم فرستاد و بسجن عکّا هم ارسال داشت و باين سبب اظهار محبّت نمود و مقصودش تدارک مافات بوده. باری اين مظلوم در باره او صمت اختيار کرد. از حقّ ميطلبيم او را حفظ نمايد و بنور عدل و انصاف منوّر دارد. له أن يقول:
”إلهی إلهی ترانی قائماً لدی باب عفوک و عطائک و ناظراً إلی آفاق مواهبک والطافک. اسألک بندائک الأحلی و صرير قلمک يا مولی الوری أن توفِّق عبادک علی ما ينبغی لأيّامک و يليق لظهورک و سلطانک إنّک انت المقتدر علی ما تشاء. يشهد بقوّتک و اقتدارک و عظمتک و عطائک من فی السّموات والأرضين. الحمد لک يا إله العالمين و محبوب افئدة العارفين. تری يا إلهی کينونة الفقر ارادت بحر غنائک و حقيقة العصيان فرات مغفرتک و عطائک. قدِّر يا إلهی ما ينبغی لعظمتک و يليق لسماء فضلک، إنّک أنت الفضّال الفيّاض الآمر الحکيم. لا إله إلّا أنت القويّ الغالب القدير“.
يا حزب اللّه! اليوم بايد انظار کلّ بافق کلمه مبارکه يفعل ما يشاء وحده، متوجّه باشد. چه اگر احدی باين مقام فائز گردد او بنور توحيد حقيقی فائز و منوّر و من دون آن در کتاب الهی از اصحاب ظنون و اوهام مذکور و مرقوم. بشنويد ندای مظلوم را و مراتب را حفظ نمائيد. اين فقره بر کلّ لازم و واجب است.
مظلوم در جميع ايّام من غير ستر و حجاب امام وجوه اهل عالم نطق فرمود آنچه را که مفتاح است از برای ابواب علوم و فنون و دانش و آسايش و ثروت و غنا. ظلم ظالمين قلم اعلی را از صرير باز نداشت، و شبهات مريبين و مفسدين او را از اظهارکلمه عليا منع ننمود. از حقّ در جميع احوال سائل و آملم که اهل بها را از ظنون و اوهام حزب قبل حفظ فرمايد و مقدّس دارد.
يا حزب اللّه علمای راشدين که بهدايت عباد مشغولند و از وساوس نفس امّاره مصون و محفوظ، ايشان از انجم سماء عرفان نزدمقصود عالميان محسوب. احترام ايشان لازم. ايشانند عيون جاريّه و انجم مضيئه واثمار سدره مبارکه و آثار قدرت الهيّه و بحور حکمت صمدانيّه. طوبی لمن تمسّک بهم، إنّه من الفائزين فی کتاب اللّه ربّ العرش العظيم. البهاء من لدی اللّه ربّ العرش و الثّری عليکم يا اهل البهاء و أصحاب السّفينة الحمراء و علی الّذين سمعوا نداءکم الأحلی و عملوا بما أمروا به فی هذا اللّوح العزيز البديع.
ای بندگان! سزاوار آنکه در اين بهار جانفزا از باران نيسان يزدانی تازه وخرم شويد. خورشيد بزرگی پرتو افکنده و ابر بخشش سايه گسترده با بهره کسی که خود را بی بهره نساخت و دوست را در اين جامه بشناخت.
بگو ای مردمان! چراغ يزدان روشن است آن را ببادهای نا فرمانی خاموش ننمائيد. روز ستايش است بآسايش تن و آلايش جان مپردازيد. اهريمنان در کمينگاهان ايستاده اند آگاه باشيد و بروشنی نام خداوند يکتا خود را از تاريکيها آزاد نمائيد. دوست بين باشيد نه خود بين.
بگو ای گمراهان پيک راستگو مژده داد که دوست می آيد اکنون آمده، چرا افسردهايد؟ آن پاک پوشيده بی پرده آمد چرا پژمرده ايد؟ آغاز و انجام، جنبش و آرام، آشکار. امروز آغاز در انجام و جنبش در آرام نمودار. اين جنبش از گرمی گفتار پروردگار در آفرينش هويدا شده هر که اين گرمی يافت بکوی دوست شتافت و هر که نيافت بيفسرد، افسردنی که هرگز بر نخاست. امروز مرد دانش کسی است که آفرينش، او را از بينش، باز نداشت و گفتار او را از کردار دور ننمود. مرده کسی که از اين باد جانبخش در اين بامداد دلکش بيدار نشد بسته مردی که گشاينده را نشناخت و در زندان آز سرگردان بماند.
ای بندگان! هر که از اين چشمه چشيد بزندگی پاينده رسيد و هر که ننوشيد از مردگان شمرده شد.
بگو ای زشتکاران! آز شما را از شنيدن آواز بی نياز دور نمود، آز را بگذاريد تا راز کردگار بيابيد و او مانند آفتاب جهانتاب روشن و پديدار است.
بگو ای نادانان! گرفتاری ناگهان شما را از پی، کوشش نمائيد تا بگذرد و بشما آسيب نرساند. اسم بزرگ خداوند که ببزرگی آمده بشناسيد. اوست داننده و دارنده و نگهبان.
محبوب عالم در سجن اعظم جميع را نصيحت ميفرمايد باموريکه سبب و علّت ارتفاع آن نفوس و ما ينبغی للانسان است. بايد کلّ بسمع قبول اصغاء نمايند.
ای دوستان! اخلاق حسنه و اعمال مرضيّه و شئونات انسانيّه سبب اعلاء کلمة اللّه و ترويج امر بوده لذا بر هر نفسی لازم و واجب که اليوم بمعروف تمسّک جويد و از منکر اجتناب نمايد. بسی از نفوس ادّعای ايمان نموده اند و از افعالشان ذيل اطهر انور مالک قدر بين بشر، آلوده شد. دوستان را تکبير برسان و آنچه در اين لوح از قلم الهی جاری شده بر ايشان قرائت نما، شايد بخير خود مطّلع شوند و از آنچه سبب ضرّ خود و غير است اجتناب نمايند. عالم را غبار تيره ظلمانی اخذ نموده و احاطه کرده. بساط معنی و عمل پيچيده شده و بساط قول و لفظ گسترده گشته.
بگو ای احباب! قسم بآفتاب حقيقت که اليوم يوم عمل است. اگر از نفسی مقدار شعری اليوم عمل خير صادر شود جزای آن بدوام ملک و ملکوت از برای او باقی خواهد ماند. جهد نمائيد تا اليوم عملی از شما خالصاً للّه ظاهر شود. اتّفاق و اتّحاد نزد مالک ايجاد محبوب است. أن اجتمعوا علی شريعة اللّه و لا تکوننّ من المختلفين.
يا أيّها النّاظر إلی الوجه إنّا ذکرناک لتذکّر النّاس بما نزل من لدن مربّی عليم. بشِّر الأحباب بذکری إيّاهم ثمّ أمرهم بما امروا من لدی اللّه العليم الحکيم. إنّ الّذين حملوا الشّدائد فی سبيل اللّه اولئک قدّر لهم مقام کريم. طوبی لمن صبر ابتغاء مرضات اللّه. إنّا نذکره بالحقّ و يذکره الملأ الأعلی،إنّه لهو العليم الخبير. و البهاء عليک و علی الّذين تمسَّکوا بحبل الاتّحاد فی ايّام اللّه ربّ العالمين.
آفتاب حقيقی، کلمه الهی است که تربيت اهل ديار معانی و بيان، منوط باوست و اوست روح حقيقی و ماء معنوی که حيات کلّ شیء از مدد و عنايت او بوده و خواهد بود و تجلّی او در هر مرآتی بلون او ظاهر. مثلاً در مرايای قلوب حکماء تجلّی فرمود، حکمت ظاهر شد و همچنين در مرايای افئده عارفين تجلّی فرموده بدايع عرفان و حقايق تبيان ظاهر شده. جميع اهل عالم و آنچه در او ظاهر، بانسان قائم و از او ظاهر و انسان از شمس کلمه ربّانيّه موجود و اسماء حسنی و صفات عليا طائف حول کلمه بوده و خواهند بود. اوست نار الهی و چون در صدور بر افروخت ما سوی اللّه را بسوخت. افئده عشّاق ازين نار، در احتراق و اين نار، حقيقت ماء است که بصورت نار ظاهر شده. ظاهرها نار و باطنها نور. و از اين ماء، کلّ شیء باقی بوده و خواهد بود.”و من الماء کلّ شیءٍ حيّ“. از خدا می طلبيم که اين ماء عذب الهی را از اين سلسبيل روحانی بياشاميم و ازعالم و عالميان در سبيل محبّتش بگذريم و البهاء علی اهل البهاء.
يا عبد اللّه! مظلوم عالم، جميع امم را در کلّ اوان و احيان بحقّ دعوت مينمايد. و مقصود از اين ظهور آنکه سحاب ظلم مرتفع شود و آفتاب عدل از خلف حجاب اشراق نمايد تا جميع اهل عالم در مهد امن و امان ساکن و مستريح شوند.
ای دوستان! بمنزله سراج باشيد از برای عالم ظلمانی، و بمثابه نور باشيد از برای تاريکی. با جميع اهل عالم بکمال محبّت رفتار کنيد. اجتناب و جدال و فساد، کلّ در اين ظهور اعظم منع شده. نصرت، باعمال طيّبه و اخلاق مرضيّه بوده و خواهد بود. تمسَّکوا بالاستقامة الکبری فی أمر ربّکم، مالک الوری ثمّ اعملوا بما امرتم به فی کتاب ربّکم العليم الحکيم.
نخستين گفتار کردگار اينست: با سينه پاک از خواهش و آلايش و دل پاکيزه از رنگهای آفرينش پيش دانا و بينا و توانا بيائيد و آنچه سزاوار روز اوست بياريد. امروز روز ديدار است چه که يزدان بی پرده پديدار و آشکار. بجان پاک بشتابيد شايد برسيد و بآنچه سزاوار است پی بريد. از آب پرهيزکاری خود را از آز و کردارهای نا شايسته پاک نمائيد تا راز روز بی نياز را بيابيد. روشنی نخستين در روز پسين پديدار. بسه چيز ديدار دست دهد و رستگاری پديدار شود: پاکی دل و ديده و پاکی گوش از آنچه شنيده.
بگو ای دوستان! راه نما آمد گفتارش از گفتارها پديدار و راهش ميان راهها نمودار. راه، راه اوست بيابيد و گفتار، گفتار اوست بشنويد. امروز ابر بخشش يزدان می بارد وخورشيد دانائی، روشنی می بخشد و بخود راه مينمايد. جوانمرد آنکه راههای گمان را گذاشت و راه خدا گرفت.
ای دوستان! دست توانای يزدان پرده های گمان را دريد تا چشم ببيند و گوش از شنيدن باز نماند. امروز روز شنيدن است، بشنويد گفتار دوست يکتا را و بآنچه سزاوار است رفتار نمائيد. از گفتار پارسی بگفتار تازی آغاز نموديم:
يا ايّها المقبل! اسمع النّداء، إنّه ارتفع فی سجن عکّاء و يدع العباد إلی اللّه مالک الايجاد. تفکّر فيما ظهر لتری ما لا رأت عين الابداع إنّ ربّک هو العزيز الفضّال.
ايّاک أن يمنعک ما فی العالم عن مالک القدم. دع الظّنون و مظاهرها و الاوهام و مشارقها مقبلاً إلی اللّه مالک المبدأ و المآب. هذا يوم البصر لأنّ المنظر الأکبر تشرّف بانوار ظهور مالک القدر الّذی أتی من سماء البيان بالحجّة و البرهان. و هذا يوم السّمع قد ارتفع فيه صرير القلم الاعلی بين الارض و السّماء. اسمع و قل لک الحمد يا مقصود العالم و لک الثّناء يا مالک الرّقاب.
يا أيّها السّائل: امروز نور ناطق و نار متکلّم و خورشيد حقيقی مشرق. جهد نما شايد فائز شوی بآنچه سزاوار يوم اللّه است. اگر در آنچه ظاهر شده تفکّر نمائی خود را غنی و مستغنی از سؤال مشاهده کنی. حقّ مقدّس است از ظنون و اوهام و مشيّت و اراده انام. با عَلم يفعل ما يشاء و راية يحکم ما يريد آمده، حجة و برهان فوق مقامات اهل امکان ظاهر فرموده. آياتش در کتب و زبر و الواح موجود و مشهود و بيّناتش در سور ملوک و رئيس ظاهر و هويدا. ليس لأحد أن يجرّب الرّبّ إنّه يمتحن العباد کيف يشاء.
اگر فی الحقيقه ببصر انصاف در آنچه ذکر نموديم مشاهده نمائی و بسمع عدل اصغا کنی، بکلمه مبارکه رجعت إليک يا مولی العالم منقطعاً عن الامم ناطق شوی. بشنو ندای مظلوم را، قدم از مقامات و ظنون و اوهام اهل امکان بردار و برلا مکان گذار، لتسمع تغرّدات طيور العرش و تغنيّات عنادل العرفان علی اعلی الاغصان. نسأل اللّه أن يؤيّدک و يوفّقک علی ما يحبّ و يرضی، إنّه مولی الوری و ربّ العرش و الثّری، لا إله إلّا هو الفرد الواحد العليم الحکيم. إذا أخذک جذب البيان من الافق الاعلی، قل:
الهی الهی اشهد بوحدانيّتک و فردانيّتک و بعزّک و عظمتک و سلطانک، أنا عبدک و ابن عبدک قد اقبلت إليک منقطعاً عن دونک و راجياً بدائع فضلک، اسألک بأمطارسحاب سماء کرمک و بأسرار کتابک أن تؤيّدنی علی ما تحبّ و ترضی. ای ربّ هذا عبد اعرض عن الاوهام مقبلاً إلی أفق الايقان و قام لدی باب فضلک و فوّض الامور إليک و توکّل عليک فافعل به ما ينبغی لسماء جودک و بحر کرمک. إنّک أنت المقتدر العليم الحکيم. اشهد يا الهی بأنّک أعلم بی منّی. قدّر لی ما يقرّبنی إليک و ينفعنی فی الآخرة و الأولی. إنّک أنت مولی الوری و فی قبضتک زمام الفضل و العطاء. لا إله إلّا أنت الفضّال الکريم.
البهاء علی أهل البهاء الّذين ما منعتهم ضوضاء الامم عن مالک القدم. قاموا و قالوا اللّه ربّنا و ربّ العرش العظيم.
اينست بدايع نصايح الهی که بلسان قدرت در مکمن عظمت و مقعد قدس رفعت خود ميفرمايد. پس بگوش جان بشنويد و خود را از اصغای نصايح محبوب محروم و ممنوع ننمائيد.
ای مؤمن مهاجر! عطش و ظمأ غفلت را از سلسبيل قدس عنايت تسکين ده و شام تيرهٔٔ بعد را بصبح منير قرب منوّر گردان. بيت محبّت باقی را بظلم شهوت، فانی و خراب مکن وجمال غلام روحانی را بحجبات تيرهٔٔ نفسانی مپوش. تقوای خالص پيشه کن و از ما سوی اللّه انديشه منما و معين قلب منير را بخاشاک حرص و هوی مسدود مکن، و چشمهٔٔ جاريهٔٔ دل را از جريان باز مدار. بحقّ متمسّک شو و بحبل عنايت او متوسّل باش. چه که دون او احدی را ازفقر بغنا نرساند و از ذلّت نفس نجات نبخشد.
ای عباد! اگر از بحور غنای مستورهٔٔ احديّه مطّلع شويد، از کون و امکان هر دو غنی و بی نياز گرديد. نار طلب در جان بر افروزيد تا بمطلب رفيع منيع که مقام قرب و لقای جانان است فائز گرديد.
ای احمد! از ابحر متموّجهٔٔ ملتطمهٔٔ مستوره خود را منع مکن و از صراط واضحهٔٔ مستقيمه محروم مباش. چشم را منير کن و بنور لائح روشن نما، تا بسينای مبارکهٔٔ طيّبه که محلّ ضيا و استضای سنای الهيّه است وارد شوی و بتجلّيات انوار لا نهايه منوّر گردی و ندای جانفزای ”انظر ترانی“ از مشرق بيان سبحانی من غير تعطيل بشنوی.
جمال غيب در هيکل ظهور ميفرمايد: ای احمد! نفحه ای از عرف گلستان قدس روحانيم بر عالم هستی وزيده و جميع موجودات را بطراز قدس صمدانی مزيّن فرموده و رشحی از طمطام يم عنايتم بر عالميان مبذول گشته و جميع را سر مست از اين بادهٔٔ قدس الست، از عدم محض فانی، بعرصهٔٔ وجود باقی کشيده. ای احمد! ديده را پاک و مقدّس نما تا تجلّيات انوار لا نهايات از جميع جهات ملاحظه نمائی و گوش را از آلايش تقليد منزّه کن تا نغمات عندليب وحدت و توحيد را از افنان باقی انسانی بشنوی.
ای احمد! چشم وديعهٔٔ من است او را بغبار نفس و هوی تيره مکن، و گوش مظهر جود من است او را باعراض مشتهيهٔٔ نفسيّه، از اصغای کلمهء جامعه، باز مدار. قلب خزينهء من است، لئالی مکنونهٔٔ آن را بنفس سارقه و هوس خائن مسپار. دست علامت عنايت من است آن را از اخذ الواح مستورهٔٔ محفوظه محروم منما.
بگو ای عباد! فيض رحمت بی منتهايم از سماء مکرمت بی ابتدايم چون غيث هاطل درنزول و جريان است، با ديده مقدّس و گوش منزّه و استقامت تمام باين رحمت سبحانی و فيض رحمانی بشتابيد.
بگو ای بندگان من! بتحديد نفس و تقليد هوی خود را مقيّد و مقلّد مسازيد چه که مثل تقليد مثل سراب بقيعه در وادی مهلکه است که لم يزل تشنگان را سيراب ننموده و لا يزال سقايه نخواهد نمود. از سراب فانی چشم بر داشته بزلال سلسال لا زوال بی مثالم در آئيد. لؤلؤ قدرت ربّانی را از لؤلؤ مصنوعی فرق دهيد و تميز گذاريد چه که مصنوعی آن بملاقات آب، فانی و معدوم شود و قدرتی آن بملاقات آب صافی و منير گردد. پس جهد بليغ و سعی منيع نمائيد تا لؤلؤ قدس صمدانی را من دون اشاره بدست آريد و آن معرفت مظهر نفس من بوده و خواهد بود و لم يزل بآب عنايت من زنده و حيّ و باقی خواهد بود.
ای بندگان من! جمال قدم ميفرمايد که از ظلّ هوی و بعد و غفلت بظلّ بقا و قرب ورحمت بشتابيد و چون ارض تسليم شويد تا رياحين معطّرهٔٔ ملوّنهٔٔ مقدّسهٔٔ عرفانم از ارض وجود انبات نمايد. و چون نار مشتعل شويد تا حجبات غليظه را محترق نمائيد و اجساد مبرودهٔٔ محجوبه را ازحرارت حبّ الهی زنده و باقی داريد. و چون هوا لطيف شويد تا در مکمن قدس ولايتم در آئيد.
ای بندگان من! از مدينهٔٔ وهميّهٔٔ ظنّيّه بقوّهٔٔ توکّل بيرون آمده بمدينهٔٔ محکمهٔٔ مشيّده يقين وارد شويد. و در جميع احوال از رحمت واسعه و عنايت محيطه مأيوس مباشيد که همهٔٔ هياکل موجودات را محض جود و کرم از نيستی محض بملک هستی آوردم. بی طلب عنايت فرمودم و بی سؤال اجابت فرمودم و بی استعداد منتهای فضل و جود را مبذول داشتم. جميع شما اشجار رضوان قدس منيد که بدست مرحمت خود در ارض مبارکه غرس فرمودم و بنيسان رحمت بی زوال خود تربيت نمودم و از حوادث کونيّه و خطرات ملکيّه بملائکهٔٔ حفظيّه، حفظ فرمودم. حال از مغرس و حافظ و مربّی خود غفلت منمائيد و دون او را بر او، مقدّم و مرجَّح مداريد که مبادا ارياح سموميّهٔٔ عقيميّه بر شما مرور نمايد و جميع را از اوراق بديعه و اثمار جنيّه و افنان منيعه و اغصان لطيفه محروم نمايد. کلمات حکمتم را از لسان ظهور قبلم شنو که بپسر مريم فرمودم که هر مالک بوستانی شجرهٔٔ يابسه را در بوستان باقی نگذارد و البتّه او را قطع نموده بنار افکند چه که حطب يابس در خور و لايق نار است. پس ای اشجار رضوان قدس عنايت من! خود را از سموم انفس خبيثه و ارياح عقيمه که معاشرت بمشرکين و غافلين است حفظ نمائيد تا اشجار وجود، از جود معبود، از نفحات قدسيّه و روحات انسيّه محروم نگردد و لازال در رضوان قدس احديّه، جديد و خرم ماند.
ای بندگان! بنيان مصر ايقان حضرت سبحان را بنقر وهم و ظنون منهدم مکنيد چه که ظنّ لم يزل مغنی نبوده و لايزال نفسی را بصراط مستقيم هادی نگشته.
ای عباد! يد قدرت مبسوطهٔٔ ممدودهٔٔ مرتفعهٔٔ سلطنتم را مغلول فرض گرفتهايد و رحمت منزلهٔٔ مسبوقهٔٔ غير مقطوعهام را مقطوع داشتهايد و سحاب مرتفعهٔٔ متعاليهٔٔ جود و کرمم را ممنوع و غير مهطول فرض نمودهايد؟ آيا بدايع قدرت سلطان احديّتم مفقود شده و يا نفوذ مشيّت و احاطهٔٔ ارادهام از عالميان ممنوع گشته؟ اگر نه چنين دانستهايد چرا جمال عزّ قدس احديّتم را از ظهور منع نمودهايد و مظهر ذات عزّ ابها را از ظهور در سماء قدس ابقا ممنوع داشتهايد؟ اگر چشم انصاف بگشائيد، جميع حقايق ممکنات را از اين بادهء جديدهء بديعه سرمست بينيد و جميع ذرّات اشيا را از اشراق انوارش مشرق و منوّر خواهيد يافت. فبئس ما انتم ظننتم و ساء ما انتم تظنُّون.
ای بندگان! بمبدأ خود رجوع نمائيد و از غفلت نفس وهوی بر آمده قصد سينای روح در اين طور مقدّس از ستر و ظهور نمائيد. کلمهٔٔ مبارکهٔٔ جامعهٔٔ اوّليّه را تبديل منمائيد و از مقرّ عزّ تقديس و قدس تجريد منحرف مداريد.
بگو ای عباد غافل! اگر چه بدايع رحمتم جميع ممالک غيب و شهود را احاطه نموده و ظهورات جود و فضلم بر تمام ذرّات ممکنات سبقت گرفته و لکن سياط عذابم بسی شديد است و ظهور قهرم بغايت عظيم. نصايح مشفقه ام را بگوش مقدّس از کبر و هوی بشنويد و بچشم سر و سرّ در بديع امرم ملاحظه نمائيد. از امواج بحر رحمتم که جميع ابحر لا نهايه قطرهايست نزد او، محروم مشويد و از معين قدس عذب فرات سائغم خود را ممنوع مسازيد. قسم بذات غيبم که اگر اقلّ از ذرّه بشعور آئيد بسينه بسينای روح بشتابيد و بعين خود بمعين قدسيّهٔٔ منوّرهٔٔ واضحه وارد گرديد و نداء روح القدس را از سدرهٔٔ ناطقه در صدر منير بشنويد و غفلت منمائيد.
ای احمد! از تقييد تقليد بروضهٔٔ قدس تجريد و فردوس عزّ توحيد بخرام. بگو ای عباد! باب رحمتم را که بر وجه اهل آسمانها و زمين گشودم بدست ظلم و اعراض مبنديد و سدرهٔٔ مرتفعهٔٔ عنايتم را بجور و اعتساف قطع منمائيد. براستی ميفرمايم قلب مخزن جواهر ممتنعهٔٔ ثمينهٔٔ من است، محلّ خزف فانيهٔٔ دنيای دنيّه مکنيد و صدر محلّ انبات سنبلات حبّ منست او را بغبار تيرهٔٔ بغضا ميالائيد. بصفاتم متّصف شويد تا قابل ورود ملکوت عزّم شويد و در جبروت قدسم در آئيد. جميع اشيا کتاب مبين و صحف محکم قويم منند بدايع حکمت لدنّيم را بچشم طاهر مقدّس و قلب نورانی منزّه مشاهده نمائيد.
ای بندگان من! آنچه از حکم بالغه و کلم طيّبهٔٔ جامعه که در الواح قدسيّهٔٔ احديّه نازل فرمودم مقصود ارتقای انفس مستعدّه است بسماوات عزّ احديّه، و الّا جمالم مقدّس از نظر عارفين است و اجلالم منزّه از ادراک بالغين. در شمس مشرقهٔٔ منوّرهٔٔ مضيئه ملاحظه نمائيد که اگر جميع عباد از بصير و اعمی چه در منتها وصف مبالغه نمايند و يا در دون آن منتها جهد مبذول دارند، اين دو رتبه از اثبات و نفی و اقبال و اعراض و مدح و ذمّ جميع در امکنهٔٔ حدوديّه بخود مقبل و معرض، راجع بوده و خواهد بود. و شمس در مقرّ خود بکمال نور و اعطای فيض و ضيای خود من دون تغيير و تبديل مشرق بوده و خواهد بود. و همچنين در سراج مضيئه در ليل مظلمه که در محضر شما روشن است مشاهده نمائيد، آيا آنچه از بدايع اوصاف منيعه و يا جوامع صفات ذميمه در حقّ او ذکر شود هيچ بر نور او بيفزايد و يا از ضياء او بکاهد؟ لا، فو الّذی نفسی بيده، بلکه در اين دو حالت مذکوره، او بيک قسم افاضهٔٔ نور مينمايد و اين مدح و ذمّ، بقائلين راجع بوده وخواهد بود چنانچه مشهود ملاحظه ميشود. حال ای عباد از سراج قدس منير صمدانی که در مشکوة عزّ ربّانی مشتعل و مضیء است خود را ممنوع ننمائيد و سراج حبّ الهی را بدهن هدايت در مشکوة استقامت در صدر منير خود بر افروزيد و بزجاج توکّل و انقطاع از ما سوی اللّه از هبوب انفاس مشرکين حفظش نمائيد.
ای بندگان من! مثل ظهور قدس احديّتم مثل بحريست که در قعر و عمق آن لئالی لطيفهٔٔ منيره، ازيد از احصاء مستور باشد و هر طالبی البتّه بايد کمر جهد و طلب بسته بشاطی آن بحر در آيد، تا قسمت مقدّره در الواح محتومهٔٔ مکنونه را علی قدر طلبه و جهده اخذ نمايد. حال اگر احدی بشاطی قدسش قدم نگذارد و در طلب او قيام ننمايد، هيچ از آن بحر و لئالی آن کم شود و يا نقصی بر او وارد آيد؟ فبئس ما توهّمتم فی انفسکم و ساء ما انتم تتوهّمون.
ای بندگان! تاللّه الحقّ آن بحر اعظم لجّيّ و موّاج بسی نزديک و قريب است بلکه اقرب از حبل وريد. بآنی، بآن فيض صمدانی و فضل سبحانی و جود رحمانی و کرم عزّ ابهائی واصل شويد و فائز گرديد.
ای بندگان! اگر از بدايع جود و فضلم که در نفس شما وديعه گذاردهام مطّلع شويد، البتّه از جميع جهات منقطع شده، بمعرفت نفس خود که نفس معرفت منست، پی بريد و از دون من خود را مستغنی بينيد و طمطام عنايت و قمقام مکرمتم را در خود بچشم ظاهر و باطن چون شمس مشرقه از اسم ابهائيّه ظاهر و مشهود بينيد. اين مقام امنع اقدس را بمشتهيات ظنون و هوی و افکيّات وهم و عمی ضايع مگذاريد. مثل شما مثل طيری است که باجنحهٔٔ منيعه در کمال روح و ريحان در هواهای خوش سبحان، با نهايت اطمينان، طيران نمايد و بعد بگمان دانه، بآب و گل ارض ميل نمايد و بحرص تمام، خود را بآب و تراب بيالايد و بعد که ارادهء صعود نمايد خود را عاجز و مقهور مشاهده نمايد، چه که اجنحهٔٔ آلوده بآب و گل قادر بر طيران نبوده و نخواهد بود. در اين وقت آن طائر سماء عاليه خود را ساکن ارض فانيّه بيند. حال ای عباد پرهای خود را بطين غفلت و ظنون و تراب غلّ و بغضا ميالائيد تا از طيران در آسمانهای قدس عرفان محروم و ممنوع نمانيد.
ای عباد لآلی صدف بحر صمدانی را از کنز علم وحکمت ربّانی بقوّهٔٔ يزدانی و قدرت روحانی بيرون آوردم و حوريّات غرف ستر و حجاب را در مظاهر اين کلمات محکمات، محشور نمودم و ختم اناء مسک احديّه را بيد القدره مفتوح نمودم و روايح قدس مکنونهٔٔ آن را بر جميع ممکنات مبذول داشتم. حال مع جميع اين فيوضات منيعهٔٔ محيطه و اين عنايات مشرقهٔٔ لميعه، اگر خود را منع نمائيد ملامت آن بر انفس شما راجع بوده و خواهد بود.
ای اهل بيان! اليوم مقصود از آفرينش و خلق خود را دانسته چه که جواهر جبال مرتفعهٔٔ الهيّهايد و لئالی ابحر فضل احديّه. و دون شما از آنچه در سماوات و ارض مشهود است در ظلّ شما محشور و بالتّبع مرزوق و متنعّمند. مثلاً ملاحظه در ارض طيّبهٔٔ منبته نمائيد که مقصود زارع از سقايه، سقايهٔٔ زرع خود است و بسا حجر صَلدهء صُلبه که در آن کشت و زرع بالتّبع مشروب می شوند. پس مقصود از نزول فيض فيّاض، مزارع احبّای او بوده که محلّ انبات علم و حکمتند و من دون آن از اعداء و غافلين که احجار متروکهء ارضند بالتّبع برشحات فضليّه و قطرات سحابيّه مرزوق و مشروبند. ای اهل بيان با جميع اين مراتب عالی و مقامات متعالی از خود غفلت مجوئيد و از حقّ، عزلت مگيريد و از مراقبت امر اللّه در جميع احوال غافل مشويد و جهد نمائيد که کلمات الهی را بدون آن قياس ننمائيد.
ای بندگان! اگر صاحب بصريد بمدينهٔٔ بينايان وارد شويد و اگر اهل سمعيد بشهر سامعين قدم گذاريد و اگر صاحب قلبيد بحصن موقنين محلّ گزينيد تا از مشاهدهء انوار جمال ابهائيّه در اين ايّام مظلمه محجوب نمانيد. چه که اين سنه، سنه تمحيص کبری و فتنهٔٔ عظمی است.
ای عباد! وصايای روح را با قلم تسليم و مداد اذعان و ايقان بر لوح صدر خود مرقوم داريد و در هر آن، توجّه بآن نموده که مبادا از حرفی از آن تغافل نمائيد وبجدّ تمام اقبال بحقّ جسته و از دون آن اعراض نموده که اينست اصل ورقه امريّه منبته از شجره الهيّه.
ای عباد! نيست در اين قلب، مگر تجلّيات انوار صبح بقا و تکلّم نمی نمايد مگر بر حقّ خالص از پروردگار شما. پس متابعت نفس منمائيد و عهد اللّه را مشکنيد ونقض ميثاق مکنيد. باستقامت تمام بدل و قلب و زبان باو توجّه نمائيد و مباشيد از بی خردان. دنيا نمايشی است بی حقيقت و نيستی است بصورت هستی آراسته، دل باو مبنديد و از پروردگار خود مگسليد و مباشيد از غفلت کنندگان. براستی ميگويم که مثل دنيا مثل سرابيست که بصورت آب نمايد و صاحبان عطش در طلبش جهد بليغ نمايند وچون باو رسند بی بهره و بی نصيب مانند و يا صورت معشوقی که ازجان و روح عاری مانده و عاشق چون بدو رسد لا يُسمن و لا يُغنی مشاهده نمايد و جز تعب زياد و حسرت، حاصلی نيابد.
ای عباد! اگر در اين ايّام مشهود و عالم موجود، فی الجمله امور بر خلاف رضا از جبروت قضاء واقع شود، دل تنگ مشويد که ايّام خوش رحمانی آيد و عالمهای قدس روحانی جلوه نمايد و شما را در جميع اين ايّام و عوالم قسمتی مقدّر وعيشی معيّن و رزقی مقرّر است. البتّه بجميع آنها رسيده فائز گرديد، اگر قميص فانی را بقميص باقی تبديل نمائيد و بمقام جنّت ابهائيّه که مقرّ خلود ارواح عزّ قدسيّه است وارد شويد. جميع اشياء دليل بر هستی شما است، اگر از غبار تيرهء نيستی بدر آئيد. از زحمت ايّام معدوده دل تنگ مباشيد و از خرابی تن ظاهر، در سبيل محبوب، محزون مشويد چه که بعد هر خرابی عمارتی منظور گشته و در هر زحمتی نعيم راحت مستور.
ای بندگان! سلسبيل عذب صمدانی را از معين مقدّسهٔٔ صافيه طلب نمائيد و اثمار منيعه جنّت احديّه را از سدره مغرسه الهيّه اخذ کنيد. چه که در وادی جرز يابس، تسنيم خوش تسليم و کوثر قدس تکريم، بدست نيايد و از شجرهء يابسه، ثمرهٔٔ لطيفهٔٔ منيعه، ملحوظ نگردد.
ای طالبان بادهٔٔ روحانی! جمال قدس نورانی در فاران قدس صمدانی از شجره روحانی بی حجاب لن ترانی ميفرمايد. چشم دل و جان را محروم ننمائيد و بمحلّ ظهور اشراق انوار جمالش بشتابيد. کذلک ينصحکم لسان اللّه لعلّ انتم الی شطر الرّوح تقصدون.
محبوب عالميان در سجن اعظم ساکن است و قدر اين مظلوميّت را دانسته، تو هم بدان. لعمر اللّه مظلوميّت بسيار محبوب است. کوثر عرفان رحمان را پنهانی بنوش وقدر بدان. ايّام غلبهء ظاهريّه خواهد آمد و لکن اين لذّت را نخواهد داشت و اگر درست ملاحظه کنی، عظمت امر را با حالت مذکوره مشاهده نمائی. اينست بيان احلی که از قلم اعلی جاری شد. طوبی لک بما فزت به.
ای حسين! بذکر اللّه مأنوس شو و از دونش غافل، چه که ذکرش انيسی است بی نفاق و مونسی است با کمال وفاق. ميهمانيست بی خيانت و همدميست بی ضرر و جنايت. مجالسی است امين و مصاحبی است با ثبات و تمکين. رفيقی است با وفا بشأنيکه هرکجا روی با تو آيد و هرگز از تو نگسلد، غم را به سرور تبديل نمايد و زنگ غفلت بزدايد. اليوم يومی است که کلمهء جذبيّهء الهيّه ما بين سموات و ارض معلّق و جذب ميفرمايد جواهر افئدهٔٔ ممکنات را و آنچه از نفوسيکه از امکنهٔٔ ترابيّه صعود ننموده اند حکم ملل قبل و نفی بر آن نفوس من عند اللّه جاری. قسم بآفتاب معانی که اگرمقدار ذرّه ئی از جوهر، بل اقلّ، در جبلی مستور باشد البتّه کلمهٔٔ جذبيّه و فصليّه آنرا جذب نمايد و از جبل فصل کند. چنانچه در ملأ بيان ملاحظه مينمائيد که آنچه از قلوب صافيّه و نفوس زکيّه و صدور منيره در اين قوم بود بمکمن اعزّ اعلا و مقرّ سدرهء منتها متصاعد شدند و آنچه از نفوس غير مطهّرهء کدره، باصل خود راجع گشتند. بوهمی از سلطان يقين اعراض نمودند و بظلّ فانی از جمال باقی غافل شده اند. مردود ترين عالم و محروم ترين ناس اليوم بين يدی اللّه مشهودند. کذلک يبطل اللّه اعمال الّذين هم کفروا و أشرکوا و کانوا فی مرية من لقاء ربّهم بعد الّذی ظهر بکلّ الآيات و سلطان عليم.
ای حسين! کأس بقاء باتمّ ظهور و بروز، بايادی ملائکهٔٔ جنّت و نار، در دور آمده پس نيکو است حال نفسی که از کأس باقی مرزوق شود و کأس فانی را باهلش وا گذارد.
ای حسين! امر حقّ را اليوم چون شمس ملاحظه نما و جميع موجودات را مرايا. و هر يک از مرايا که بشمس توجّه نمود و مقابل گشت صورت او در او ظاهر و هويدا واليوم قلبی که مقابل شد با جمال ابهی انوار وجه در او ظاهر و مشهود و من دون ذلک محروم بل مفقود. و اليوم مقابل نشده مگر معدودی و ايشانند جواهر وجود عند اللّه.
قلم قدم ميفرمايد! جز سمعم کلماتم نشنود و جز چشمم بجمالم عارف نگردد. بصر که برمد هوی عليل شد چگونه بمنظر اکبر ناظر شود؟ طبيب جملهٔٔ علّتها حبّم بوده و شافی جميع امراض ودّم خواهد بود. حبّ الهی را مطهّر دان، در هر محلّ که وارد شود اجنبی نماند، علّت را بصحّت و جرم را برحمت تبديل نمايد. طوبی از برای نفوسی که باين فضل لا عدل لها فائز شوند. پس تو ای عبد موقن باللّه، حمد کن که از حروفات باقيّه عند اللّه مذکوری. سحاب رحمت رحمانيّتش بر تو باريده و غمام مکرمت سبحانيّتش بر تو امطار مرحمت مبذول داشته. در وطن اصلی و مقام محمود که مدينهٔٔ حبّ الهی است مقرّ گرفته ای. انشاء اللّه جهد نما که در کلّ حين از رحمت بديعش که مخصوص آن حين است مرزوق گردی و فائز شوی، چه که در هر آنی جمال ابهی بتجلّی ابدع، تجلّی فرمايد و اهل وقوف را از آن فضل معروف قسمت نه. بايست مستقيم بر امر اللّه و بقدر وسع در تبليغ امرش جهد نما، که اليوم اقرب قربات در نزد سلطان اسماء و صفات، اين رتبهٔٔ بلند اعلی است.
ای حسين! بر اثر قدم غلام قدم گذار و مشی کن و ابداً از امورات وارده محزون مباش. فو الّذی نفسی بيده که اگر عوالم لا يتناهی الهی منحصر باين عالم بود و نعمتش مخصوص آنچه در دنيا عند اهلش مشهود است، ابداً خود را در بلايای لا يحصی معذّب نمی ساختم. فکر در انبيای مقرّبين نما و در ضرّيکه بر هر يک در سبيل الهی وارد شده. قسم بقلم قدم که در هر نفسی اقلّ من ذرّه شعور باشد بذکر اين بيان و تفکّر در آن ابداً بدنيا اعتناء ننمايد و از وجود و فقدانش محزون نگردد و همچنين موفّق شود بامريکه احدی موفّق نشده، إلّا من أيّده اللّه علی عرفانه و فتح بصره بمشاهدة أسراره. و اگر از ضرّ وارده در اين مدينه ذکر نمايم البتّه محزون شوی و لکن اينقدر بدان که فو الّذی دلع لسان الفجر لثنائه که از اوّل ابداع تا حال چنين ظلمی ظاهر نشده و بذلک ناح کلّ شیءٍ و هم لا يشعرون. و أقول لم يرد علينا إلّا ما أراد اللّه لنا، عليه توکّلنا و أنّ عليه فليتوکّل المقرّبون.
قلم اعلی اهل بها را بفيوضات رحمانيّه بشارت ميدهد و جميع رانصيحت ميفرمايد تا کلّ بنصح اللّه مالک اسماء بما اراده المحبوب فائز شوند. جدال ونزاع و فساد مردود بوده و هست. بايد احبّای الهی بلحاظ محبّت در خلق نظرنمايند و بنصائح مشفقانه و اعمال طيّبه کلّ را بافق هدايت کشانند. بسا از نفوس که خود را بحقّ نسبت داده اند و سبب تضييع امراللّه شده اند، اجتناب از چنين نفوس لازم. و بعضی از ناس که بمقصود اصلی در ايّام الهی فائز نشده اند و رحيق معانی را از کأس بيان نياشاميده اند، از اعمال غافلين و افعال مدّعين متوهّم شوند. چنانچه مشاهده شد بعضی از نفوس که بسماء ايمان ارتقاء جستند، بسبب اعمال و اقوال انفس کاذبه از افق عزّ احديّه محتجب ماندند، مع آنکه سالها اين فرد را شنيدهاند:
گر جمله کائنات کافر گردند بر دامن کبرياش ننشيند گرد
بعضی از عباد آنچه از مدّعيان محبّت ملاحظه نمايند بحقّ نسبت ميدهند، فبئس ما هم يعملون. درجميع اعصار، اخيار و اشرار بوده و خواهند بود، أن اعتبروا يا اولی الابصار. قلوب طاهره و ابصار منيره و نفوس زکيّه بايد در جميع احيان بافق امر ناظر باشند نه باعمال و اقوال مدّعيان و کاذبان. از حقّ جلّ جلاله مسئلت نمائيد جميع را هدايت فرمايد و برضای مطلع آيات که عين رضای اوست فائز فرمايد. انّه لهو المجيب المعطی الغفور الکريم. محض فضل و عنايت، اين لوح از سماء مشيّت الهيّه نازل تا جميع احبّا بما اراد اللّه مطّلع شوند و از شرور نفوس امّاره احترازنمايند. هر متکلّمی را صادق ندانند و هر قائلی را ازاهل سفينه حمرا نشمرند، انّه لهو المبيّن المتکلّم الصّادق المتعالی العزيز الامين.
لم يزل نفحات قدس از رضوان عنايت الهی دروزيدن بوده و لايزال بروايح عزّ معنوی از يمين عرش ربّانی درهبوب خواهد بود. سحاب جود و کرم آنی از ابلاغ فيوضات منيعه ساکن نگشت وغمام فضل و رحمت آنی از انزال امطار فيض نياسود. بحمداللّه شمس عنايت مشرق است و بدر مکرمت از افق عزّت طالع و لکن نفوس مشغوله و نقوش محدوده از اين رحمت اصليّه ونعمت سرمديّه ممنوع بوده و بحجبات وهميّه و سبحات ظنّيّه محتجب و محروم خواهند بود.
معلوم آن جناب بوده که مقصود از آفرينش عرفان حقّ و لقای آن بوده و خواهد بود، چنانچه در جميع کتب الهيّه و صحف متقنه ربّانيّه من غير حجاب اين مطلب احلی و مقصد اعلی، مذکور و واضح است و هر نفسی که بآن صبح هدايت و فجر احديّت فائز شد بمقام قرب و وصل که اصل جنّت و اعلی الجنان است فائز گرديد و بمقام قاب قوسين که ورای سدره منتهی است وارد شد و الّا در امکنه بعد که اصل نار و حقيقت نفی است ساکن بوده وخواهد بود، اگر چه در ظاهر بر اکراس رفيعه واعراش منيعه جالس باشد. بلی آن سماء حقيقت، قادر و مقتدر که جميع ناس را از شمال بعد و هوی، بيمين قرب و لقاء رساند. لو شاء اللّه ليکون النّاس امّة واحدة، و لکن مقصود، صعود انفس طيّبه و جواهرمجرّده است که بفطرت اصليّه خود بشاطی بحر اعظم وارد شوند تا طالبان جمال ذو الجلال، از عاکفان امکنه ضلال و اضلال، ازيکديگر مفصول و ممتازشوند. کذلک قدّر الأمر من قلم عزّ منير.
انشاء اللّه، اميدواريم که آن جناب خود را ازصهبای رحمت الهی منع نفرمايند و نظر پاک را باسباب فانيه نيالايند تا از سراب فانی ببحر باقی واصل شوند. و همچنين سبب عدمظهورمظاهر عدل و مطالع فضل باسباب قدرت ظاهريّه و غلبه ملکيّه همين شئونات فصل و تميز بوده. چه اگرآن جوهر قدم علی ما کان عليه ظاهر شود و تجلّی فرمايد احدی را مجال انکار و اعراض نماند بلکه جميع موجودات از مشاهده انواراو منصعق بلکه فانی محض شوند. ديگر در اين مقام،مقبل الی اللّه از معرض باللّه منفصل نگردد، چنانچه در جميع مظاهر قبل اين مطلب وضوح يافته و بسمع عالی رسيده. اينست که مشرکين در هر ظهور بديع و تجلّی منيع، چون جمال لايزال و طلعت بی مثال را در لباس ظاهر ملکيّه مثل ساير ناس مشاهده می نمودند بدين جهت محتجب گشتند و غفلت نموده بآن سدره قرب تقرّب نمی جستند بلکه در صدد دفع و قلع وقمع مقبلين الی اللّه بر آمده. چنانچه در اين کور ملاحظه شد که اين همج رعاع گمان نموده اند که بقتل و غارت و نفی احبّای الهی از بلاد، توانند سراج قدرت ربّانی را بيفسرند و شمس صمدانی را از نور باز دارند، غافل از اين که جميع اين بلايا بمنزله دهن است برای اشتعال اين مصباح. کذلک يبدّل اللّه ما يشاء و انّه علی کلّ شیءٍ قدير. چنانچه ازهجرت اين مهاجران باين سمت، اشتهار و علوّ اين امر، جميع امکنه ارض را احاطه نموده، چنانچه اهل اين اطراف مطّلع شده اند. و اين نصرت را سلطان احديّه بيد خود اعلاء فرمود من دون آنکه احدی مطّلع شود و يا شاعر باشد.
اينست معنی آن شعر پارسی که ميگويد:
تو گرو بردی اگر جفت اگر طاق آيد
در هر حال سلطنت و قدرت و غلبه سلطان حقيقی را ملاحظه فرما و گوش را از کلمات مظاهرنفی و مطالع قهر پاک و مقدّس فرمائيد که عن قريب حقّ را محيط بر جميع و غالب بر کلّ خواهيد ديد ودون آن را مفقود و لا شیء محض، ملاحظه خواهيد فرمود. اگر چه بحمد اللّه حقّ و مظاهر او هميشه درعلوّ ارتفاع و سموّ امتناع خود بوده بلکه علوّ و سموّ بقول او خلق شده، لو انتم ببصر هذا الغلام تنظرون. و ديگر اينکه اين عبد هميشه در ذکر آن دوست بوده و سبقت دوستی آن جناب از نظر نرفته و ان شاءاللّه نخواهد رفت بشرطها و شروطها و أنا من شروطها. و اميدواريم که اين ذکر رانسيان مقطوع ننمايد و اين اثبات را محو از پی نيايد. و اميد از ربّ العزّة چنانست که در نهايت بعد صوری، بمنتهی قرب معنوی فائز باشی. چنانچه کلّ من علی الارض ميان آن جناب و حضرت مقصود حجاب نشود زيرا که دون اين قرب و بعد مذکوره، قربی عند اللّه مذکور است که اورا شبهی و ضدّی و مثلی در عالم ملکيّه که امکنه حدود است متصوّر نه. جهدی بايد که بالطاف سلطان احديّه بآن مقام درآئی تا از شجره بعد و اثمار و اوراق او بالمرّه پاک و مقدّس گردی. و اين قربيست که ببعد تبديل نشود و بدوام اللّه باقی خواهد بود. و اللّه يهدی من يشاء الی صراط مستقيم.
حمد محبوبی را لائق و سزاست که لم يزل بوده و لا يزال خواهد بود. رحمتش جميع من فی الوجود را احاطه نموده و اين رحمت در رتبهء اوّليّه اظهار برهان است که از مشرق عنايت رحمن ظاهر ميشود تا کلّ به عرفان آن بحر قدم، که مقصود اصلی ازخلق عالم است فائز شوند و در رتبه ثانيه اوامر الهيّه بوده تا کلّ باين مرقات اعظم بمکامن قدس تجريد و مواقع عزّ توحيد ارتقا جويد.
طوبی از برای نفوسيکه اليوم باخلاق روحانيّه و اعمال طيّبه بنصرت امر مالک بريّه قيام نمايند. انشاء اللّه بايد جميع احباب با کمال محبّت و وداد باشند و در اعانت يکديگر کوتاهی نمايند و معنی مؤاسات که در کتاب الهی نازل شده اينست که هر يک از مؤمنين سايرين را مثل خود مشاهده نمايند يعنی خود را اعلی نشمرند. و اغنيا، فقرا را از مال خود محروم نمايند و آنچه از برای خود ازامورات خيريّه اختيار مينمايند از برای سائر مؤمنين هم همان را اختيار کنند. اينست معنی مؤاسات. و حدّ مؤاسات تا اين مقام بوده و تجاوز از آن از شئونات هوائيّه و مشتهيات نفسيّه عند اللّه مذکور. اعاذنا اللّه و إيّاکم عن کلّ ما لا يحبّه. انشاء اللّه بايد جميع بکمال تقديس و تنزيّه بذکرش ذاکر باشند. و إنّه لهو الآمر السّميع العليم.
مکتوب آن جناب بر مکمن فنا واصل و بر مخزن تسليم و رضا وارد و آنچه مسطورشد منظور گشت و هر چه مذکور آمد صحيح و درست، و لکن محبّان کوی محبوب و محرمان حريم مقصود از بلا پروا ندارند و از قضا احتراز نجويند، از بحر تسليم، مرزوقند و از نهر تسنيم مشروب. رضای دوست را بدو جهان ندهند و قضای محبوب را بفضای لا مکان تبديل ننمايند. زهر بليّات را چون آب حيات بنوشند و سمّ کشنده را چون شهد روح بخشنده، لا جرعه بياشامند. در صحراهای بی آب مهلک بياد دوست موّاجند و در باديه های متلف بجانفشانی چالاک. دست از جان برداشته اند و عزم جانان نموده اند.چشم از عالم بر بسته اند و بجمال دوست گشوده اند. جز محبوب، مقصودی ندارند و جز وصال کمالی نجويند. به پرتوکّل پرواز نمايند و بجناح توسّل طيران کنند. نزدشان شمشير خونريز از حريربهشتی محبوب تر است و تير تيز از شير امّ مقبول تر.
زنده دل بايد در اين ره صد هزار تا کند در هر نفس صد جان نثار
دست قاتل را بايد بوسيد و رقص کنان آهنگ کوی دوست نمود. چه نيکوست اين ساعت و چه مليح است اين وقت که روح معنوی سر جان افشانی دارد و هيکل وفا عزم معارج فنا نموده. گردن بر افراختيم و تيغ بيدريغ يار را بتمام اشتياق مشتاقيم. سينه را سپر نموديم و تير قضا را بجان محتاجيم. از نام بيزاريم و از هر چه غير اوست در کنار. فرار اختيار نکنيم و بدفع اغيار نپردازيم. بدعا بلا را طالبيم تا در هواهای قدس روح، پرواز کنيم و در سايه های شجر انس، آشيان سازيم وبمنتهی مقامات حبّ منتهی گرديم. از خمرهای خوش وصال، بنوشيم و البتّه اين دولت بی زوال را از دست ندهيم و اين نعمت بی مثال را از کف نگذاريم. و اگردر تراب، مستور شويم از جيب رحمت ربّ الارباب سر بر آريم. اين اصحاب را بلا، فنا نکند و اين سفر را قدم، طی ننمايد و اين وجه را پرده، حجاب نشود.
بلی اين معلوم است که با اين همه دشمن داخل و خارج که علم اختلاف بر افراختهاند و بکمال جدّ در دفع اين فقرا کمر بسته اند البتّه بقانون عقل بايد احتراز نمود و از اين ارض بلکه از روی زمين فرار اختيار کرد. و لکن بعنايت الهی و تأييد غيب نامتناهی چون شمس، مشرقيم و چون قمر، لائح. بر مسند سکون، ساکنيم و بر بساط صبر جالس. ماهی معنوی از خرابی کشتی چه پروا دارد و روح قدسی از تباهی تن ظاهری چه انديشه نمايد؟ بل تن، اين را زندان است و کشتی آن را سجن. نغمهٔٔ بلبل را بلبل داند و لحن آشنا را آشنا شناسد. باری ايّام قبل را ناظر باشيد که بخاتم انبياء و مبدأ اصفيا چه نازل شده تا چون روح، خفيف شوی و چون نفس، از قفس تن بر آئی. در نهايت احاطهٔٔ اعداء و شدّت ابتلا، طاير قدس نازل شده و اين آيه آورد: ”و إن کان کبر عليک اعراضهم فَإِن استطعت أَن تبتغی نفقاً فی الأرض أو سلَّماً فی السّماء“. هزار چشم بايد تا خون گريد و صد هزار جان بايد تا ناله از دل بر آرد. و همچنين در جای ديگر ميفرمايد: ”و إذ يمکر بک الّذين کفروا ليثبتوک أو يقتلوک أو يخرجوک، ويمکرون و يمکر اللّه، و اللّه خير الماکرين“. در اين دو آيه مبارکهء شريفه که از مبدأ الوهيّه نازل شده بسيار ملاحظه فرمائيد تا بر اسرار غيبيّه واقف شويد. اگر چشم بصيرت ناس باز بود همين جلوس اين عبد در ظاهر همه را کافی بود که با همهٔٔ اين اعداء و موارد بلا چون شمع، روشنيم و چون شاهد عشق، در انجمن. ستر و حجاب را سوختيم و چون نار عشق، بر افروختيم. و لکن چه فايده که جميع عيون محجوبست و همهٔٔ گوشها مسدود. در وادی غفلت سير مينمايند و در بادی ضلالت مشی ميکنند. هم بريئون عمّا أعمل و أنا بریءٌ عمّا يعملون.
معلوم آن جناب باشد که يکی از معتکفين آن ارض که مشغول بزخرف دنيا است و از جام رحمت نصيبش نه و از کأس عدل و انصاف بهره اش نه و در لحظه ای اين بنده را نديده و در مجمعی مجتمع نشده و ساعتی مؤانست نجسته، قلم ظلم برداشته و بخون مظلومان رقم کشيده.
طوعا لقاض أتی فی حکمه عجبا افتی بسفک دمی فی الحلّ و الحرم
بعضی حرفهای بی معنی هم بجمعی گفته و در همين روزها هم بشخص معروف، بعضی مقالات از ظنونات خود بيان نموده. و آن شخص اين دو روزه بطهران رفته با دفتری حکايت و کتابی روايت.
آنچه در دل دارد از مکر و رموز پيش حق پيدا و رسوا همچو روز
همهٔٔ اين مطالب معلوم و واضح است و بنای آن هم مکشوف و محقّق. از اين بنده اگر کتمان کنند ازحضور حقّ”لا يعزب عن علمه من شیءِ“ چگونه مستور ماند؟ و ندانستم که آخر بکدام شرع متمسّک اند و بچه حجّت مستدلّ. اين بنده که مدّتی است بالمرّه عزلت جسته ام وخلوت گزيده ام. در از آشنا و بيگانه بسته ام و تنها نشسته ام. اين حسد از چه احداث شد و اين بغضا از کجا هويدا گشت؟ و معلوم نيست که بآخر خير برند و کام دل حاصل نمايند.
اگر چه ايشان بهوی سالکند اين فقير بخيط تقی متمسّک و انشاء اللّه بنور هدی مهتدی. کدورتی از ايشان ندارم و غِلّ در دل نگرفته ام، بخدا وا گذاشته ام و بعروه عدل تشبّث جسته ام. بعد از حصول مقاصد ايشان شايد از حميم جحيم مشروب شوند و از نار غضب الهی مرزوق. زيرا که حاکم مقتدر در ميان است و از ظلم البتّه نمی گذرد. آخر بايد يک مجلس ملاقات نمايد و بر امور مطّلع شود تا بر ايشان مبرهن گردد. آنوقت حکم جاری کنند، قضی و امضی. دست ظنون ايشان کوتاه است و شجر عنايت الهی بغايت بلند. تا زمان آن نرسد هيچ نفسی را بر ما قدرت نيست و چون وقت آيد بجان مشتاقيم و طالب. نه تقديم يابد نه تأخير. إنّا للّه و إنّا إليه راجعون. إنْ يَنْصُرْکُمُ اللّه فلا غالبَ لَکُم و إنْ يَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی يَنْصُرُکُمْ بعده. والسّلام علی مَن اتّبع الهُدی.
علّت آفرينش ممکنات حبّ بوده چنانچه در حديث مشهور، مذکور که ميفرمايد کنت کنزاً مخفيّاً فأحببت أن اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف، لهذا بايد جميع بر شريعت حبّ الهی مجتمع شوند بقسمی که بهيچوجه رائحه اختلاف در ميان احباب و اصحاب نوزد. کلّ ناظربر حبّ بوده در کمال اتّحاد حرکت نمايند چنانچه خلافی مابين احدی ملحوظ نشود. درخير و شرّ و نفع و ضرر و شدّت و رخا جميع شريک باشند. ان شاء اللّه اميدواريم که نسيم اتّحاد از مدينهٔٔ ربّ العباد بوزد و جميع را خلع وحدت و حبّ و انقطاع بخشد.
توحيد بديع مقدّس از تحديد و عرفان موجودات، ساحت عزّ حضرت لايزالی را لايق و سزاست که لم يزل و لا يزال در مکمن قدس اجلال خود بوده وفی ازل الآزال در مقعد و مقرّ استقلال و استجلال خود خواهد بود. چه قدر غنی و مستغنی بوده ذات منزّهش از عرفان ممکنات و چه مقدار عالی و متعالی خواهد بود از ذکر سکّان ارضين و سماوات. از علوّ جود بحت و سموّ کرم صرف، در کلّ شیء ممّا يشهد ويری،آيه عرفان خود را وديعه گذارده تا هيچ شیء ازعرفان حضرتش علی مقداره و مراتبه محروم نماند وآن آيه، مرآت جمال اوست در آفرينش. و هرقدرسعی و مجاهده در تلطيف اين مرآت ارفع امنع شود ظهورات اسماء و صفات و شئونات علم و آيات درآن مرآت منطبع و مرتسم گردد علی مقام يشهد کلّ شیء فی مقامه و يعرف کلّ شیء حدّه و مقداره و يسمع عن کلّ شیء علی انّه لا اله الّا هو و انّ عليّاً قبل نبيل مظهر کلّ الاسماء و مطلع کلّ الصّفات و کلّ خلقوا بارادته و کلّ بامره يعملون. و اين مرآت اگر چه بمجاهدات نفسانی و توجّهات روحانی ازکدورات ظلمانی و توهّمات شيطانی بحدايق قدس رحمانی و حظائر انس ربّانی تقرّب جويد و واصل گردد و لکن نظر بآنکه هر امری را وقتی مقدّر است و هر ثمری را فصلی معيّن، لهذا ظهور اين عنايت و ربيع اين کرمت فی ايّام اللّه بوده. اگر چه جميع ايّام را از بدايع فضلش نصيبی علی ما هی عليه عنايت فرموده و لکن ايّام ظهور را مقامی فوق ادراک مدرکين مقرّر داشته چنانچه اگر جميع قلوب من فی السّموات و الارض در آن ايّام خوش صمدانی بآن شمس عزّ ربّانی مقابل شوند و توجّه نمايند جميع خود را مقدّس و منير و صافی مشاهده نمايند. فتعالی من هذا الفضل الّذی ما سبقه من فضل. فتعالی من هذه العناية الّتی لم يکن لها شبه فی الابداع و لا لها نظيرفی الاختراع. فتعالی عمّا هم يصفون او يذکرون. اين است که در آن ايّام احدی محتاج باحدی نبوده ونخواهد بود. چنانچه ملاحظه شد که اکثری ازقاصدين حرم ربّانی در آن يوم الهی بعلوم و حکمتی ناطق شدند که بحرفی از آن دون آن نفوس مقدّسه اطّلاع نيافته و نخواهد يافت اگر چه بالف سنه بتعليم و تعلّم مشغول شوند. اينست که احبّای الهی در ايّام ظهور شمس ربّانی از کلّ علوم مستغنی و بی نياز بوده اند بلکه ينابيع علم و حکمت از قلوب و فطرتشان من غير تعطيل و تأخير جاری و ساريست.
ای هادی ان شاء اللّه بانوار صبح ازلی و ظهور فجر سرمدی مهتدی شده تا قلب ازنفوس مظلمه فانيّه مقدّس شود و جميع علوم و اسرار آن را در او مکتوب بينی، چه که اوست کتاب جامعه و کلمه تامّه و مرآت حاکيّه. کلّ شیءٍ احصيناه کتاباً ان انتم تعلمون.
و بعد سؤال از انقطاع شده بود. معلوم آن جناب بوده که مقصود از انقطاع، انقطاع نفس از ما سوی اللّه است، يعنی ارتقا بمقامی جويد که هيچ شيئی از اشياء ازآنچه در مابين سماوات و ارض مشهود است او را ازحقّ منع ننمايد. يعنی حبّ شیء و اشتغال بآن او را از حبّ الهی و اشتغال بذکر او محجوب ننمايد. چنانچه مشهوداً ملاحظه می شود که اکثری از ناس اليوم تمسّک بزخارف فانيه و تشبّث باسباب باطله جسته و از نعيم باقيه و اثمار شجره مبارکه محروم گشته اند. اگر چه سالک سبل حقّ بمقامی فائز گردد که جز انقطاع، مقامی و مقرّی ملاحظه ننمايد و لکن اين مطلب را ذکر، ترجمان نشود و قلم، قدم نگذارد و رقم نزند، ذلک من فضل اللّه يعطيه من يشاء. باری مقصود از انقطاع، اسراف و اتلاف اموال نبوده و نخواهد بود بلکه توجّه الی اللّه و توسّل باو بوده. و اين رتبه بهر قسم حاصل شود و از هر شیء ظاهر و مشهود گردد، اوست انقطاع و مبدأ و منتهای آن. اذاً نسأل اللّه بان ينقطعنا عمّن سواه و يرزقنا لقاءه، انّه ما من اله الّا هو، له الامر و الخلق، يحبّ ما يشاء لمن يشاء و انّه کان علی کلّ شیءٍ قديرا.
و ديگر سؤال از رجعت شده بود. اين مسأله در جميع الواح، مفصّل و مبسوط ذکر شده ببيانات شتّی و حکم لا تحصی. ان شاء اللّه رجوع بآن فرمائيد تا بر کيفيّت آن اطّلاع بهم رسانيد. بدأ کلّ، من اللّه بوده و عود کلّ، الی اللّه خواهد بود. مفرّی از برای احدی نيست. رجوع کلّ بسوی حقّ بوده و لکن بعضی الی رحمته و رضائه و بعضی الی سخطه و ناره. و در الواح فارسيّه و عربيّه اين مطالب باسرها و اتمّها ذکر شده فارجعوا اليها ان انتم تريدون ان تعرفون. و همچنين نقطهٔٔ اولی جلّت کبرياؤه در بيان فارسی بتفصيل مرقوم داشته اند رجوع بآن نمائيد که حرفی از آن کفايت ميکند همه اهل ارض را. و کان اللّه ذاکراً کلّ شیءٍ فی کتاب مبين. و همچنين مشاهده در بدأ خود نما که من اللّه بوده و الی اللّه خواهد بود. کما بدأتم تعودون و اليه ترجعون.
و امّا ما سألت فی الحديث المشهور:”من عرفنفسه فقد عرف ربّه:“معلوم آن جناب بوده که اين بيان را در هر عالمی از عوالم لا نهايه باقتضای آن عالمص معانی بديعه بوده که دون آن را اطّلاع و علمی بآن نبوده و نخواهد بود. و اگر تمام آن کما هو حقّه، ذکرشود اقلام امکانيّه و ابحر مداديّه کفايت ذکر ننمايد. و لکن رشحی از اين طمطام بحر اعظم لا نهايه ذکر می شود که شايد طالبين را بسر منزل وصول رساند و قاصدين را بمقصود اصلی کشاند. و اللّه يهدی من يشاء الی صراط العزيز المقتدر القدير. مثلاً ملاحظه در نفس ناطقه که وديعهء ربّانيّه است در انفس انسانيّه نمائيد. مثلاً در خود ملاحظه نماکه حرکت و سکون و اراده و مشيّت و دون آن و فوق آن و همچنين سمع و بصر و شمّ و نطق و مادون آن از حواسّ ظاهره و باطنه، جميع بوجود آن موجودند. چنانچه اگر نسبت او ازبدن، اقلّ من آن، مقطوع شود جميع اين حواسّ ازآثار و افعال خود محجوب و ممنوع شوند. و اين بسی واضح و معلوم بوده که اثر جميع اين اسباب مذکوره منوط و مشروط بوجود نفس ناطقه که آيه تجلّی سلطان احديّه است، بوده و خواهد بود. چنانچه از ظهور او جميع اين اسماء و صفات ظاهر و از بطون آن جميع معدوم و فانی شوند. حال اگر گفته شود او بصر است او مقدّس از بصر است چه که بصر باو ظاهر و بوجود او قائم. و اگر بگوئی سمع است مشاهده می شود که سمع بتوجّه باو مذکور و کذلک دون آن از کلّ ما يجری عليه الاسماء و الصّفات که درهيکل انسانی موجود و مشهود است. و جميع اين اسماء مختلفه و صفات ظاهره از اين آيه احديّه ظاهر و مشهود و لکن او بنفسها و جوهريّتها، مقدّس از کلّ اين اسماء و صفات بوده، بلکه دون آن در ساحت او معدوم صرف و مفقود بحت است. و اگر الی ما لا نهايه بعقول اوّليّه و آخريّه دراين لطيفه ربّانيّه و تجلّی عزّصمدانيّه تفکّر نمائی، البتّه ازعرفان او کما هو حقّه خود را عاجز و قاصر مشاهده نمائی. و چون عجز و قصورخود را از بلوغ بعرفان آيه موجوده در خود مشاهده نمودی البتّه عجز خود و عجز ممکنات را از عرفان ذات احديّه و شمس عزّ قدميّه بعين سِرّ و سر ملاحظه نمائی. و اعتراف بر عجز در اين مقام از روی بصيرت منتهی مقام عرفان عبد است و منتهی بلوغ عباد. و اگربمدارج توکّل و انقطاع، بمعارج عزّ امتناع عروج نمائی و بصر معنوی بگشائی اين بيان را از تقييد نفس، آزاد و مجرّد بينی و”من عرف شيئاً فقد عرف ربّه“، بگوش هوش از سروش حمامه قدس ربّانی بشنوی. چه که در جميع اشياء آيه تجلّی عزّ صمدانيّه و بوارق ظهور شمس فردانيّه، موجود و مشهود است و اين مخصوص بنفسی نبوده و نخواهد بود. و هذا لحقّ لا ريب فيه ان انتم تعرفون. و لکن مقصود اوّليّه از عرفان نفس در اين مقام عرفان نفس اللّه بوده در هرعهد و عصری، زيرا که ذات قدم و بحر حقيقت، لم يزل متعالی از عرفان دون خود بوده. لهذا عرفان کلّ عرفاء راجع بعرفان مظاهر امر او بوده. و ايشانند نفس اللّه بين عباده و مظهره فی خلقه و آيته بين بريّته. من عرفهم فقد عرف اللّه و من أقرّ بهم فقد أقرّ باللّه و من اعترف فی حقّهم فقد اعترف بآيات اللّه المهيمن القيّوم. کذلک نصرّف لکم الآيات لعلّ انتم بآيات اللّه تهتدون.
ان يا هادی! فاهتد بهداية اللّه ربّک و ربّ کلّ شیء ثمّ اشدد ظهرک لنصرة امراللّه و لا تعقّب الّذين اتّخذوا السّامريّ لانفسهم وليّاً من دون اللّه و يستهزءون بآيات اللّه سخريّاً و يکوننّ من المعتدين. و اذا تتلی عليهم آيات ربّک يقولون هذه حجبات. قل فبأيّ حديث آمنتم باللّه ربّکم فأتوا بها ان انتم من الصّادقين.
حال امر بمقامی رسيده که فو الّذی نفسی بيده، که کلّ من فی السّموات و الارض بعين سرّ بر مظلوميّت اين عبد نوحه و ندبه مينمايند. و نحن توکّلنا علی اللّه ربّنا و ربّ کلّ شیء و لن اشاهد کلّ من فی الملک الّا ککفٍّ من الطّين الّا الّذين هم دخلوا فی لجّة حبّ اللّه وعرفانه و کذلک نذکر لتکون من العارفين.
و امّا ما سألت فيما ورد فی الحديث بأنّ “المؤمن حيّ فی الدّارين“. بلی ذلک حقّ بمثل وجود الشّمس الّتی اشرقت فی هذا الهواء الّذی ظهر فی هذا السّماء الّذی کان فی هذا العماء ان انتم من العارفين. بل انّک لو تثبت فی حبّک مولاک و تصل الی المقام الّذی لن تزلّ قدماک يظهر منک ماتحيی به الدّارين و هذا تنزيل من لدن عزيز عليم. اذاً فاشکر اللّه بما رزقک من هذا الکوثر الّذی يحيی به ارواح المقرّبين و رفعک بالحقّ و انزل عليک الکلمات الّتی بها تمّت حجّة اللّه علی العالمين. فواللّه لو يبذل قطرة منه علی اهل السّموات و الارض لتجد کلّها باقية ببقاء ربّک العزيز القدير.
معلوم آن جناب بوده که کلّ اسماء و صفات وجميع اشياء از آنچه ظاهر و مشهود است و از آنچه باطن و غير مشهود، بعد از کشف حجبات عن وجهها لن يبقی منها الّا آية اللّه الّتی اودعها اللّه فيها و هی باقية الی ما شاءاللّه ربّک و ربّ السّموات و الارضين. تا چه رسد بمؤمن که مقصود از آفرينش، وجود و حيات او بوده. و چنانچه اسم ايمان از اوّل لا اوّل بوده و الی آخر لا آخر خواهد بود، و همچنين مؤمن، باقی و حيّ بوده و خواهد بود و لم يزل و لا يزال طائف حول مشيّت اللّه بوده، و اوست باقی ببقاء اللّه ودائم بدوام او و ظاهر بظهور او و باطن بامر او. و اين مشهود است که اعلی افق بقاء، مقرّ مؤمنين باللّه و آيات او بوده ابداً فنا، بآن مقعد قدس راه نجويد. کذلک نلقی عليک من آيات ربّک لتستقيم علی حبّک و تکون من العارفين.
چون جميع اين مسائل مذکوره در اکثر ازالواح، مفصّل و مبسوط ذکر شده ديگر در اين مقام بنهايت اختصار مذکور گشت. ان شاء اللّه اميدواريم که بمنتهی افق قدس تجريد فائز شوی و بحقيقت اسفار که مقام بقای باللّه است واصل گردی و مثل شمس در عالم ملک و ملکوت مؤثّر و مضیء و منير شوی. لا تيأس من روح اللّه و انّه لا ييأس من جوده الّا الخاسرون. ثمّ ذکّر من لدنّا مصاحبک الّذی سمّی بالرّضا ثمّ بشّره بما اراد اللّه ليکون من الفرحين. ثمّ ذکّر العباد بان لا يضلّوا اذا أتاهم امر عظيم. قل کونوا مستقيماً علی امراللّه و ذکره و لا تتعدّوا عن حدود اللّه و لا تکوننّ من المعتدين.
باری اليوم بر جميع لازم که بمقامی واصل وثابت شوند که اگر جميع شياطين ارض جمع شوند که ايشان را از صراط اللّه منحرف نمايند، نتوانند و خود را عاجز مشاهده نمايند. قل کونوا يا قوم قهراللّه لاعدائه، و رحمته لأحبّائه و لا تکوننّ من الّذين غلبت عليهم رطوبات الهوائيّه و لن يبقی فيهم اثر الذّکر و الانثی و يکوننَّ من الهالکين. قوموا يا قوم عن مراقد الغفلة بنار الّتی لو يقابلها کلّ من فی السّموات و الارض لتجدوا اثرها، و انّ هذا ما يوصيکم اللّه به لتکوننّ من العالمين. و اذا وردت مدينة اللّه ذکّر اهلها ثمّ بشّرهم بذکر اللّه فی ذکر ربّهم لتکوننّ من المستبشرين ثمّ ذکّر البيت و اهلها و الّذين تجد منهم روائح القدس من هذا المنظر المقدّس الکريم ثمّ بشّر الرّضا و الّذين هم معه من احبّاء اللّه. ثمّ ذکّرهم من لدنّا بذکر جميل. ثمّ اقصص لهم ما ورد علينا من الّذين ارادوا ان يفدوا انفسهم فی سبيلنا و کان فی صدورهم غلّ اکبر من کلّ جبل باذخ رفيع. کذلک يظهر اللّه ما فی قلوب الّذين هم کفروا و اشرکوا باللّه ربّ العالمين. و منهم من اعرض ثمّ تاب ثمّ کفر ثمّ آمن الی ان انتهی بمبدئه فی أسفل الجحيم. ان يا ملأ البيان خافوا عن اللّه ثمّ اتّقوا فی انفسکم بحيث لا تعاشروا معه و لا تستأنسوا به و لا تجالسوا إيّاه و لاتکوننّ من الغافلين. ففرّوا منه الی اللّه ربّکم ليحفظکم اللّه عنه و عن شرّه و عن جنوده. کذلک نخبرکم بالعدل ليکون رحمة من لدنّا عليکم و علی الخلائق اجمعين. فواللّه لو يکون لکم نظرة الايمان لتجدوا من وجهه اثر الجحيم. فو اللّه يهبّ منه روائح الکره الّتی لو تهبّ علی الممکنات لتقلبهم الی اسفل السّافلين. کذلک نتلی عليکم من آيات اللّه و نلقی عليکم من کلمات الحکمة و نعلّمکم سبل التّقوی خالصاً لوجه اللّه العزيز المقتدر القدير. فواللّه يشهد بکفره وجهه و علی نفاقه بيانه و علی اعراضه هيکله ان انتم من الشّاعرين. و هو يدّعی فی نفسه جوهر الانقطاع کما ادّعی الشّيطان و قال”خلصت وجهی للّه ربّ العالمين. و لذا ما سجدت لآدم من قبل، و لن أسجد، لأنّی لو اسجد لغير اللّه لأکون اذاً لمن المشرکين“.
قل: يا ملعون انّک لو آمنت باللّه لم کفرت بعزّه و بهائه و نوره و ضيائه و سلطنته و کبريائه و قدرته و اقتداره، و کنت من المعرضين عن اللّه الّذی خلقک من تراب ثمّ من نطفة ثمّ من کفّ من الطّين. فواللّه يا قوم! انّه لو يذکر اللّه لن يذکر إلّا لمکر الّذی کان فی صدره. اتّقوا اللّه و لا تقربوا به يا ملأ الموحّدين و انّه لو يأمرکم بالمعروف يأمرکم بالمنکر لو انتم من العارفين. ايّاکم ان لا تطمئنّوا به و لا بما عنده و لا تقعدوا معه فی مجالس المحبّين. فو اللّه ما اردنا فيما ذکرناه لکم إلّا لحبّی بکم يا معشر المخلصين.
و انتم يا معشر البيان فانصروا الرّحمن بقلوبکم و نفوسکم و ألسنکم و أبدانکم و مالکم و عليکم و لا تکوننّ من الصّابرين. فو اللّه يا جنود اللّه و حزبه! قد فعل بنا هذا المنافق ما لا فعل الشّيطان بآدم و لا النّمرود بالخليل و لا الفرعون بموسی و لا اليهود بعيسی و لا أبو جهل بمحمّد و لا الشّمر بحسين و لا الدّجّال بقائم و لا السّفيانی باللّه المقتدر المهيمن العزيز الکريم. فواللّه يبکی علينا غمام الامر ثمّ سحاب الجود ثمّ اعين المقرّبين. کذلک ورد علينا فی ديارالغربة فی سجن الأعداء. قد أخبرنا کم بحرف منه بل اقلّ منها لتکوننّ من المطّلعين. لعلّ تحدث فی قلوبکم نار المحبّة و تنصروننا فی کلّ شأن، ولاتکوننّ من الغافلين.
ثمّ ذکّر المهدی الّذی ورد عليه ما يحزن منه قلوب العارفين. قل يا عبد ان اصطبر فی امر اللّه و حکمه ثمّ استقم فی کلّ شأن و لا تکن من المضطربين. و ان مَسّتک الذّلّة لاسمی لا تخمد فی نفسک ثمّ استقم فی حبّک ثمّ ذکّر ايّام الّتی کان يهبّ بينکم روائح اللّه العليّ المقتدرالعظيم. ثمّ انقطع بنفسک و روحک و ذاتک عن مثل هؤلاء و کن فی الملک من عبادنا المستقيمين.
ثمّ ذکّر المجيد من لدنّا ثمّ الّذين معه من اصفياء اللّه و احبّائه لتکوننّ من الفرحين. قل ايّاک أن لا تجتمع مع اعداء اللّه فی مقعد و لا تسمع منه شيئاً و لو يتلی عليک من آيات اللّه العزيز الکريم. لأنّ الشّيطان قد ضلّ اکثر العباد بما وافقهم فی ذکر بارئهم بأعلی ما عندهم کما تجدون ذلک فی ملأ المسلمين بحيث يذکرون اللّه بقلوبهم و السنتهم و يعملون کلّ ما امروا به و بذلک ضلّوا و أضلّوا النّاس ان انتم من العالمين. فلمّا جاءهم عليّ بالحقّ بآيات اللّه اذاً اعرضوا عنه و کفروا بما جاء به من لدن حکيم خبير. کذلک يلقی اللّه عليکم ما يحفظکم عن دونه رحمة من عنده علی العالمين.
ثمّ ذکّر الرّحيم من لدنّا ليکون متذکّراً فی نفسه و يکون من الذّاکرين. قل يا عبد ذکّر العباد بما علّمک اللّه ثمّ اهد النّاس الی رضوان اللّه ثمّ امنعهم عن التّقرّب الی الشّياطين. قل فواللّه فی لک اليوم لم يکن ميزان اللّه الّا حبّ اللّه و امره ثمّ حبّی ان انتم من العارفين. انّ الّذين هم أعرضوا عنّی فقد أعرضوا عن اللّه و انّ هذا حجّتی لو انتم من النّاظرين. و يا قوم قدّسوا ابصارکم ثمّ قلوبکم ثمّ نفوسکم لتعرفوا وجه اللّه عن وجوه المشرکين. ثمّ ذکّر الّذين آمنوا باللّه و آياته ثمّ نوره و بهائه ثمّ بالّذی يظهر فی المستغاث ليکون رحمة من لدنّا عليهم و ذکری للعالمين. و من أعرض عنّی فأعرضوا عنه و لا تقبلوا اليه ابداً. و انّ هذا ما رقم فی الواح عزّ حفيظ. و الحمد للّه ربّ العالمين.
اليوم بايد دوستان الهی بحکمت ناطق باشند و بما ينبغی ذاکر. حقّ آگاه و گواهست که آنچه از قلم اعلی جاری شده و ميشود مقصود ارتقای خلق و فراغت و آزادی بوده وخواهد بود. بايد صاحبان لسان و بيان که بحقّ منسوبند بحکمت تمام اطفال ارض را تربيت نمايند. گفتار بايد بمثابه نسيم ربيع باشد تا اشجار وجود از او سر سبز وخرم شوند. يک کلمه اثرش مانند ارياح ربيع است و کلمهء ديگر بمثابه سموم.
بگو ای دوستان در جميع بيانات عربيّه و فارسيّه از قلم اعلی امر بحکمت نازل شده مع ذلک مشاهده ميشود بعضی از او غافلند
يا ايّها المتوجّه إلی الوجه ان افرح بما ذکرک المظلوم و أمر العباد بما ينفعهم فی کلّ عالم من عوالم ربّهم العليم الحکيم. إنشاء اللّه کلّ بما أنزله الوهّاب فی الکتاب عامل باشند وبآنچه سبب علوّ و سموّ و اشتعال است تکلّم نمايند.
البهاء عليک و علی الّذين عملوا بما أمروا به.
ای مهربان دوستی از دوستان يادت نمود، يادت نموديم. امروز آنچه ديده ميشود گواهی ميدهد و بندگان را بخداوند يکتا ميخواند. بگو امروز آفتاب بينائی از آسمان دانائی هويدا. نيکوست کسی که ديد و شناخت. آنچه از پيش گفته شد در اين روزگار پديدار.
بگو ای دوستان! خود را از دريای بخشش يزدانی دور منمائيد چه که اوبسيار نزديک آمده. آنکه پنهان بود آمده و خوب آمده. بر يک دستش آب زندگانی وبر دست ديگر فرمان آزادی. بگذاريد و بگيريد: بگذاريد آنچه در جهان ديده ميشود و بگيريد آنچه را که دست بخشش می بخشد. آمده آنچه چشم روزگار مانند آن نديده.
ای دوستان! بشتابيد بشتابيد بشنويد بشنويد.
کردار دستوران مردمان را از کردگار دور نموده. بجای نياز، آز، نمودار. راه خداوند خدا را گم کرده اند. گمراهند و خود را دارای راه ميدانند. پيشوايان را گواه نموديم و آگاه کرديم تا در اين روز گواهی دهند و بندگان را بپاک يزدان رسانند.
بگو ای دستوران! از خواب بر خيزيد و از بيهوشی بهوش گرائيد. آواز بی نياز را بگوش جان بشنويد و بآنچه سزاوار روز خداوند است رفتار نمائيد. امروز مهترکسی است که ديد و آگاه شد و کهتر کسی که گفتار دانا را نيافت و دوست تازه را در جامه تازه نشناخت. دريای دانائی پديدار و آفتاب بينائی نمودار. بشنويد ندای گوينده پاينده را و خود را از آنچه سزاوار نيست پاک و پاکيزه نمائيد، تا شايسته بارگاه آفريدگار شويد. بگو امروز خداوند در انجمن سخن ميفرمايد، نزديک شويد و گفتارش را بيابيد. گفتار پيک ديدار اوست، شما را از تاريکی رهاند و بروشنائی رساند. نامت را شنيديم و در نامه يادت نموديم. اين ياد مانند نهالی است که بدست بخشش کشتيم، زود است که با برگ و بار تازه بی اندازه پديدار شود. خداوند خدا چنين فرموده و راه نموده، اوست توانا و بينا و اوست گوينده و دانا.
اگر افق اعلی از زخرف دنيا خاليست و لکن در خزائن توکّل و تفويض از برای ورّاث، ميراث مرغوب لا عدل له گذاشتيم. گنج نگذاشتيم و بر رنج نيفزوديم. ايم اللّه در ثروت خوف مستور و خطرمکنون. انظروا ثمّ اذکروا ما انزله الرّحمن فی الفرقان: ”ويل لکلّ همزة لمزه الّذی جمع مالاً و عدّده“. ثروت عالم را وفائی نه. آنچه را فنا اخذ نمايد وتغيير پذيرد لايق اعتنا نبوده ونيست مگر علی قدر معلوم.
مقصود اين مظلوم از حمل شدايد و بلايا وانزال آيات و اظهار بيّنات اخماد نار ضغينه و بغضاء بوده که شايد آفاق افئدهء اهل عالم، بنور اتّفاق منوّر گردد و بآسايش حقيقی فائز. و از افق لوح الهی نيّراين بيان لائح و مشرق بايد کلّ بآن ناظر باشند.
ای اهل عالم شما را وصيّت مينمايم بآنچه سبب ارتفاع مقامات شما است. بتقوی اللّه تمسّک نمائيد وبذيل معروف تشبّث کنيد. براستی ميگويم لسان ازبرای ذکر خير است او را بگفتار زشت ميالائيد. عفا اللّه عمّا سلف. از بعد بايد کلّ بما ينبغی تکلّم نمايند از لعن و طعن و ما يتکدّر به الانسان، اجتناب نمايند.
مقام انسان بزرگ است. چندی قبل اين کلمه عليا از مخزن قلم ابهی ظاهر. امروز روزيست بزرگ و مبارک آنچه در انسان مستور بوده امروز ظاهر شده و ميشود. مقام انسان بزرگ است اگر بحقّ و راستی تمسّک نمايد و بر امر ثابت و راسخ باشد. انسان حقيقی بمثابه آسمان لدی الرّحمن، مشهود. شمس و قمر سمع وبصر، و انجم او، اخلاق منيره مضيئه. مقامش اعلی المقام و آثارش مربّی امکان.
هر مقبلی اليوم عرف قميص را يافت و بقلب طاهر بافق اعلی توجّه نمود او از اهل بهاء در صحيفه حمراء مذکور. خذ قدح عنايتی باسمی ثمّ اشرب منه بذکری العزيز البديع.
ای اهل عالم مذهب الهی از برای محبّت و اتّحاد است او را سبب عداوت و اختلاف منمائيد. نزد صاحبان بصر و اهل منظر اکبر آنچه سبب حفظ وعلّت راحت و آسايش عباد است از قلم اعلی نازل شده و لکن جهّال ارض چون مربّای نفس و هوسند، از حکمتهای بالغه حکيم حقيقی غافلند و بظنون و اوهام ناطق و عامل.
يا اولياء اللّه و امناءَه ملوک، مظاهر قدرت و مطالع عزّت و ثروت حقّند در باره ايشان دعا کنيد. حکومت ارض بآن نفوس عنايت شد و قلوب را از برای خود مقرّر داشت. نزاع و جدال را نهی فرمود نهياً عظيماً فی الکتاب. هذا امر اللّه فی هذا الظّهور الأعظم و عصمه من حکم المحو و زيّنه بطراز الاثبات انّه هو العليم الحکيم. مظاهر حکم و مطالع امر که بطراز عدل و انصاف مزيّن اند بر کلّ اعانت آن نفوس لازم. طوبی للامراء و العلماء فی البهاء اولئک امنائی بين عبادی و مشارق احکامی بين خلقی. عليهم بهائی و رحمتی و فضلی الّذی احاط الوجود. در کتاب اقدس در اين مقام نازل شده آنچه که از آفاق کلماتش انوار بخشش الهی، لامع و ساطع و مشرق است. يا اغصانی در وجود، قوّت عظيمه و قدرت کامله، مکنون و مستور، باو و جهت اتّحاد او ناظر باشيد نه باختلافات ظاهره از او.
وصيّة اللّه آنکه بايد اغصان و افنان و منتسبين طرّاً بغصن اعظم ناظر باشند. انظروا ما انزلناه فی کتابی الاقدس:”اذا غيض بحر الوصال و قضی کتاب المبدأ فی المآل، توجّهوا الی من اراده اللّه الّذی انشعب من هذا الاصل القديم“. مقصود از اين آيه مبارکه غصن اعظم بوده. کذلک اظهرنا الامر فضلاً من عندنا و انا الفضّال الکريم. قد قدّر اللّه مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکيم. قد اصطفينا الاکبر بعد الاعظم امراً من لدن عليم خبير. محبّت اغصان برکلّ لازم و لکن ما قدّر اللّه لهم حقّاً فی اموال النّاس. يا اغصانی و افنانی و ذوی قرابتی نوصيکم بتقوی اللّه و بمعروف و بما ينبغی و بما ترتفع به مقاماتکم.
براستی ميگويم تقوی سردار اعظم است از برای نصرت امر الهی. و جنودی که لايق اين سردار است اخلاق و اعمال طيبّهء طاهره مرضيّه بوده و هست.
بگو ای عباد! اسباب نظم را سبب پريشانی منمائيد و علّت اتّحاد را علّت اختلاف مسازيد. اميد آنکه اهل بهاء بکلمه مبارکه قل کلّ من عند اللّه ناظر باشند و اين کلمه عليا بمثابه آبست از برای اطفاء نار ضغينه و بغضاء که در قلوب و صدور مکنون و مخزون است. احزاب مختلفه از اين کلمه واحده بنور اتّحاد حقيقی فائز ميشوند. انّه يقول الحقّ و يهدی السّبيل و هو المقتدر العزيز الجميل. احترام و ملاحظه اغصان بر کلّ لازم لاعزاز امر و ارتفاع کلمه. و اين حکم از قبل و بعد در کتب الهی مذکور و مسطور. طوبی لمن فاز بما امر به من لدن آمر قديم. و همچنين احترام حرم و آل اللّه و افنان و منتسبين. نوصيکم بخدمة الامم و اصلاح العالم.
از ملکوت بيان مقصود عالميان نازل شد آنچه که سبب حيات عالم و نجات امم است. نصايح قلم اعلی را بگوش حقيقی اصغا نمائيد. انّها خير لکم عمّا علی الأرض. يشهد بذلک کتابی العزيز البديع.
اليوم اعظم امور ثبوت بر امراللّه بوده و هست چه که شياطين از جميع اشطار ظاهر و بتمام مکر در تخريب حصن امر مشغول. بر هر نفسی از نفوس مطمئنّه لازم که در کلّ احيان پناه بخداوند متعال برند که شايد محفوظ مانند. بر آن جناب لازم است که بقدر قوّه در حفظ امر سعی نمايند که مبادا فراعنه بر جنود الهيّه غلبه نمايند. اين قول نظر بتکليف آن جناب ذکر ميشود و الّا جند اللّه غالب بوده و خواهد بود. فاستقم علی الامر و لا تلتفت الی احد فتوکّل علی اللّه المهيمن القيّوم ان يا ورقة الاحديّه تمسّک بهذه الشّجرة لئلّا تسقط حين الّذی تهبّ ارياح النّفاق عن کلّ ماکر لعين. باری در اين ايّام شيطان باسم رحمن عوت مينمايد و سامری بذکر ازلی ندا ميکند و ابليس بنهايت تلبيس مشغول گشته ففرّوا عنه يا ملأ الارض لعلّ انتم بلقاء اللّه ترزقون. ان شاء اللّه اميدواريم که از بدايع الطاف لا يزالی و عنايات ابهائی از صراط امر نلغزی و در کنف عصمة اللّه مستريح شوی و اللّه يقول الحقّ و هو يهدی السّبيل. باری اين چند کلمه با قلم شکسته مرقوم شد و الرّوح عليک و علی من معک و علی الّذی سمّی بالکريم من لدن عزيز حکيم.
امروز امّ الکتاب امام وجوه احزاب ذکرمبدأ و مآب ميفرمايد. فی الحقيقه ايّام ايّاميست که شبه و مثل نداشته و ندارد. طوبی از برای نفوسيکه زماجير قوم ايشانرا از حقّ منع ننمود بر صراط قائمند و بامانت و ديانت که از شرايط تقوی اللّه است مزيّن. جناب عبد آل ٩ عليه بهائی و عنايتی قصد جهات اولياء نموده و با طلب کامل و استدعای فاضل از سماء فضل و عطا از برای هر يک مسألت نموده آنچه را که سبب و علّت ذکر ابدی و ثنای سرمديست. لذا بحر بيان بامواج برهان و فضل مقصود عالميان ظاهر هر موجی بذکری ناطق:
موج اوّل ميفرمايد يا معشر الأولياء بايّامی فائزيد که اکثر کتب عالم بذکرش مزيّن.
امروز بايد بنور اتّحاد بشأنی ظاهر باشيد که جميع عالم از شرق و غرب بآن نور منوّر گردد.
موج دوم ميفرمايد يا قوم امروز احسن طراز عنداللّه امانت است. فضل و عطا از برای نفسی که باين زينت کبری مزيّن گشته.
موج سوم ميفرمايد روحا لکم يا اهل البهاء. لکم ان تظهروا بما يثْبُتُ به تقديسُ ذاته عن المثل و الامثال و تنزيهُ کينونته عمّا قيل و قال.
موج چهارم ميفرمايد يا معشرَ الاحباب ضَعوا ما ينزّلکم و خذوا ما يرفعکم بهذا الاسم الّذی به هاج عرف اللّه المقتدر المهيمن القيّوم. سبحانک يا الهی و سيّدی و سندی احفظ أولياءکَ من شرّ أعدائک ثمّ انصرهم بجنود قدرتک و سلطانک ثمّ اجعل کلّ عمل من أعمالهم سراجاً بين أعمال مَن فی ارضک لتبدّل الظّلمة بالنّور انّک انت مالک الظّهور و الحاکم فی يوم النّشور لا اله الّا انت الحقّ علّام الغيوب.
حضرت خاتم انبياء روح ماسواه فداه از مشرق امر الهی ظاهر و با عنايت کبری و فضل بی منتهی ناس را بکلمه توحيد دعوت نمودند و مقصود آنکه نفوس غافله را آگاه فرمايند و از ظلمات شرک نجات بخشند. و لکن قوم بر اعراض و اعتراض قيام کردند و وارد آوردند آنچه را که معشر انبياء در جنّت عليا نوحه نمودند. در انبيای قبل تفکّر نما هر يک باعراض قوم مبتلا گشتند بعضی را بجنون نسبت دادند و برخی را سحّار گفتند و حزبی را کذّاب بمثابه
علمای ايران سالها از حقّ جلّ جلاله ظهور اين ايّام را ميطلبيدند و چون افق عالم منير و روشن گشت کلّ اعراض نمودند و بر سفک دم اطهرش فتوی دادند.
إنّک إذا سمعتَ تغرّدات حمامة بيانی علی أغصان دوحة عرفانی قل إلهی إلهی أشهد بوحدانيّتک و فردانيّتک و بأن ليس لک شريک فی ملکک و لا شبيه فی مملکتک.
أسألک بأمواج بحر قدرتک و إشراقات أنوار شمس أحديّتک بأن تحفظنی من شرّ أعدائک و تقرّبنی إليک. أی ربّ ترانی مقبلاً إلی أفقک معرضاً عن دونک أسألک بنار سدرتک و نور أمرک أن تکتبَ لی ما کتبتَه لأصفيائک إنّک أنت المقتدر الغفور الکريم لا إله إلّا أنت العليم الحکيم.