النّور الابهی فی
بسمه تعالی
حمد و سپاس خداوندی را سزاست که از کمال عنايت خود انسان را به پيرايهء عقل بياراست و بدان وسيله او را باکتشاف اسرار کاينات و معرفت رموز اسماء و صفات خود هدايت فرمود و مشيّت ازليّه اش بر آن قرار گرفت که درين دور اعلی که مظهر شروق نور ابهی است شرق و غرب به رابطهء محبّة الله مرتبط گردد و اختلافات مذهبی و دينی و امتيازات قومی و وطنی مرتفع شود و سطح ارض عامّهء نوع بشر را يک وطن مشترک گردد. بلی درين يوم بديع کلّ عباد الله اوراق يک غصن اند و قطرات يک بحر.
منّت بی پايان خدای را نيز که اين کمينهء بی مقدار را با قلّت سرمايهء طاعت و عدم شايستگی و لياقت بفيض ملاقات حضرت عبدالبهاء روحی لتراب اقدامه الفداء موفّق گردانيد و از دست فيّاض آن ساقی ازل کأس معانی نوشانيد.
پس از آنکه اين کمينه چندين مرتبه بزيارت ارض مقصود تشرّف جست و به منتهای آمال و امانی خود نايل آمد شوق درک حقايق روحانی و اغتراف از آن بحر بيکران معانی سراپای دل او را فرو گرفت پاره ای سؤالات در خصوص امر ابهی و ساير مسائل الهيّه از آن حضرت نمود و ايشان با نهايت رأفت و عاطفت با وجود مشاغل دائمهء يوميّه که آنی از آن راحت نبودند جواب جميع سؤالات او را در خور فهم وی بيان فرمودند. و به ملاحظهء اينکه اين کمينه تواند پس از آن بفراغت و فرصت در آن مسائل غامضه تأمّل نمايد يک نفر کاتب تند نويس معيّن گرديد که بيانات حضرت عبدالبهاء را در حين تکلّم بقيد کتابت در می آورد.
چون اين کمينه را از معرفت زبان پارسی نصيب وافی نبود و از خوض در عباب مسائل معضلهء الهيّه حظّی کافی نه حضرت عبدالبهاء روحی له الفداء غالب اوقات مجبور شده اند که عين يک مطلب را در مواضع متعدّده تکرار نمايند و همان استعارات و تشبيهات را که در يک موضوع معيّن بکار برده اند در بسياری از موضوعات ديگر استعمال نمايند و با آنکه چنين حقايق عاليه را انشاء عالی در خور است عبارات خود را در کمال بساطت و سادگی بيان نمايند.
باری پس از چندی مجموعهء وجيزه ای از آن سؤال و جوابها فراهم گرديد و اين کمينه همواره از تأمّل در حقايق باهرهء آن متمتّع می گشت. پس چنان بخاطر وی رسيد که ساير تشنگان زلال معرفت را نيز از اين آب حيات جاودانی بی بهره نگذارد و کلّ نفوس را از احباب و اغيار و اقاصی و ادانی از مندرجات حقايق آيات آن منبع فيض سرمدی مستفيض گرداند. لهذا از حضرت عبدالبهاء رخصت خواست که آن سؤال و جوابها را بهيأت کتابی طبع و نشر سازد و فائدهء آنرا بعموم ناس برساند.
پس از تحصيل اجازه به ترتيب و نظم آن فصول مشغول گرديد و آن بيانات را که مانند لآلی منثور بی نظام در گوشه ای افتاده بود در سلک نظم و ترتيبی که بنظر قاصر او مناسب تر و لايق تر می نمود منخرط گردانيد و بطبع و نشر آن اقدام نمود و ارباب فضل و معرفت را گنجی شايگان برايگان ارمغان آورد. و اميدوار است که بوسيلهء اين کتاب امر اقدس ابهی که اليوم جميع آفاق را منوّر ساخته و وجههء عالم را دگرگون نموده گوشزد کافّهء نفوس گردد و صيت عالمگير آن بمسامع دور و نزديک برسد و السّلام ،
کليفورد بارنی امريکانيّه
پاريس 16 ژانويه 1908
11 ذی الحجّه 1325
مقالات در تأثير انبيا در ترقّی و تربيت نوع انسانی
(گفتگو در سر ناهار)
هُوَ اللّه
طبيعت کيفيّتی است و يا حقيقتی است که بظاهر حيات و ممات و بعبارةٍ اخری ترکيب و تحليل کافّه اشياء راجع باوست .
و اين طبيعت در تحت انتظامات صحيحه و قوانين متينه و ترتيبات کامله و هندسه بالغه است که ابداً از او تجاوز نميکند بدرجه ای که اگر بنظر دقيق و بصر حديد ملاحظه کنی ذرّات غير مرئيّه از کائنات تا اعظم کرات جسيمه عالمِ وجود مثل کره شمس و يا سائر نجوم عظيمه و اجسام نورانيّه چه از جهت ترتيب و چه از جهت ترکيب و خواه از جهت هيأت و خواه از جهت حرکت در نهايت درجه انتظام است. و می بينی که جميع در تحت يک قانون کلّی است که ابداً از او تجاوز نميکند. و چون بخود طبيعت نظر ميکنی می بينی که استشعار و اراده ندارد. مثلاً آتش طبيعتش سوختن است بدون اراده و شعور ميسوزاند و آب در طبيعتش جريانست و بدون اراده و شعور جاری ميشود و آفتاب در طبيعتش ضياست و بدون اراده و شعور ميتابد و بخار در طبيعتش صعود است و بدون اراده و شعور صعود مينمايد. پس معلوم شد که جميع کائنات حرکات طبيعيشان حرکات مجبوره است و هيچ يک متحرّک باراده نيست مگر حيوان و بالأخصّ انسان.
و انسان مقاومت و مخالفت طبيعت تواند زيرا کشف طبايع اشياء را کرده و بواسطه کشف طبايع اشياء بر نفس طبيعت حکم ميکند و اين همه صنايع را که اختراع کرده بسبب کشف طبايع اشياست. مثلاً تلغراف اختراع کرده که بشرق و غرب کار ميکند پس معلوم شد که انسان بر طبيعت حاکم است. حال چنين انتظامی و چنين ترتيبی و چنين قواعدی که در وجود مشاهده ميکنی ميشود گفت که اين از تأثيرات طبيعت است با وجود اين که شعور ندارد و ادراک هم ندارد؟ پس معلوم شد که اين طبيعتی که ادراک و شعور ندارد او در قبضه حقّ قدير است که او مدبّر عالم طبيعت است بهر نوعی که ميخواهد از طبيعت ظاهر ميکند. از جمله اموری که در عالم وجود حادث ميشود و از مقتضيات طبيعت است گويند وجود انسانيست در اينصورت انسان فرع است و طبيعت اصل. ميشود که اراده و شعور و کمالاتی در فرع باشد و در اصل نه ؟
پس معلوم شد که طبيعت من حيث ذاته در قبضه قدرت حقّ است و آن حيّ قدير است که طبيعت را در تحت نظامات و قوانين حقيقی گرفته و حاکم بر اوست .
و از جمله دلائل و براهين الوهيّت آنکه انسان خود را خلق ننموده بلکه خالق و مصوّر ديگری است و يقين است و شبهه ای نيست که خالق انسان مثل انسان نيست زيرا يک کائن ضعيف کائن ديگر را خلق نتواند و خالق فاعل بايد جامع جميع کمالات باشد تا ايجاد صنع نمايد.
آيا ممکن است که صنع در نهايت کمال باشد و صانع غير کامل؟ آيا ميشود که نقش در نهايت اتقان باشد و نقّاش در صنعت خويش ناقص؟ چه که صنعت اوست و خلق اوست بلکه نقش مثل نقّاش نباشد اگر نقش مثل نقّاش بود خود را نقش مينمود و نقش هر چند در نهايت کمال باشد امّا بالنّسبه بنقّاش در نهايت نقص است.
لهذا امکان معدن نقايص است و خدا معدن کمال، نفس نقايص امکان دلالت بر کمالات حقّ ميکند. مثلاً چون انسان را نگری ملاحظه نمائی که عاجز است همين عجز خلق دليل بر قدرت حيّ قديری است زيرا تا قدرت نباشد عجز تصوّر نگردد پس عجز خلق دليل بر قدرت حقّ است و تا قدرت نباشد عجز تحقّق نيابد و از اين عجز معلوم شد که قدرتی در عالم هست.
مثلاً در عالم امکان فقر است لابدّ غنائی هست که فقر در عالم تحقّق يافته و در عالم امکان جهل است لابدّ علمی هست که جهل تحقّق جسته چه اگر چنانچه علم نبود جهل تحقّق نميگرفت چرا که جهل عدم علم است اگر وجود نبود عدم تحقّق نمی يافت.
جميع امکان مسلّم است که در تحت حکم و نظاميست که ابداً تمرّد نتواند حتّی انسان نيز مجبور بر موت و خواب و سائر حالات است يعنی در بعضی مراتب محکوم است لابدّ اين محکوميّت حاکمی دارد مادام که صفت ممکنات احتياج است و اين احتياج از لوازم ذاتی اوست پس يک غنيّ هست که غنيّ بالذّات است. مثلاً از نفس مريض معلوم است که صحيحی هست اگر صحيحی نبود مريض اثبات نميشد.
پس معلوم شد که حيّ قديری هست که او جامع جميع کمالات است چه اگر جامع جميع کمالات نبود او نيز مثل خلق بود. و همچنين در عالم وجود ادنی صنعی از مصنوعات دلالت بر صانع ميکند مثلاً اين نان دلالت ميکند بر اينکه صانعی دارد.
سُبحان اللّه تغيير هيأت کائنات جزئيّه دلالت بر صانعی ميکند و اين کون عظيم غير متناهی خود بخود وجود يافته و از تفاعل عناصر و موادّ تحقّق جسته؟ اين فکر چقدر بديهيّ البطلان است.
و اينها ادلّه نظريست برای نفوس ضعيفه. امّا اگر ديده بصيرت باز شود صد هزار دلائل باهره مشاهده ميکند مَثَلش اينست که چون انسان احساس روح داشته باشد مستغنی از دليل وجود روح است. امّا از برای نفوسی که از فيض روح محرومند بايد دلائل خارجه اقامه نمود .
چون ما نظر بوجود ميکنيم ملاحظه مينمائيم که وجود جمادی و وجود نباتی و وجود حيوانی و وجود انسانی کلّاً و طرّاً محتاج بمربّی هستند .
اگر زمينی مربّی نداشته باشد جنگل ميشود گياه بيهوده ميرويد. امّا اگر دهقانی پيدا شود و زرعی نمايد خرمنها بجهت قوت ذوی الأرواح مهيّا گردد. پس معلوم شد که زمين محتاج بتربيت دهقانست. اشجار را ملاحظه کنيد اگر بی مربّی بمانند بی ثمر ميشوند و اگر بی ثمر مانند بی فائدهاند. امّا اگر در تحت تربيت افتند آن درخت بی ثمر با ثمر شود و درختهای تلخ ميوه بواسطه تربيت و ترکيب و پيوند ميوه شيرين بخشد. و اينها ادلّه عقليّه است اليوم اهل عالم را دلائل عقليّه لازم است.
و همچنين در حيوانات ملاحظه نما که اگر حيوان تربيت شود اهلی گردد. و چون انسان بی تربيت ماند حيوان گردد بلکه اگر او را بحکم طبيعت گذاری از حيوان پستتر شود و اگر تربيت کنی ملائکه گردد. زيرا اکثر حيوانات ابناء نوع خود را نخورند امّا انسان در سودان در اواسط افريقا ابناء نوع خويش را بدرد و بخورد.
پس ملاحظه کنيد که تربيت است که شرق و غرب را در ظلّ حکم انسان ميآورد، تربيت است که اين همه صنايع عجيبه را ظاهر ميکند، تربيت است که اين علوم و فنون عظيمه را ترويج مينمايد، تربيت است که اين اکتشافات و مشروعات جديده را مينمايد و اگر مربّی نبود بهيچوجه اينگونه اسباب راحت و مدنيّت و انسانيّت فراهم نميشد. اگر انسانی را در بيابانی بگذاری که ابناء نوع خويش را نبيند شبهه ای نيست که حيوان محض گردد. پس معلوم شد که مربّی لازم است.
لکن تربيت بر سه قسم است: تربيت جسمانی، تربيت انسانی، و تربيت روحانی. امّا تربيت جسمانی بجهت نشو و نمای اين جسم است و آن تسهيل معيشت و تحصيل اسباب راحت و رفاهيّت است که حيوان با انسان در آن مشترکند.
و امّا تربيت انسانی عبارت از مدنيّت است و ترقّی يعنی سياست و انتظام و سعادت و تجارت و صنعت و علوم و فنون و اکتشافات عظيمه و مشروعات جسيمه که مدار امتياز انسان از حيوان است.
و امّا تربيت الهيّه تربيت ملکوتيست و آن اکتسابات کمالات الهيّه است و تربيت حقيقی آنست زيرا در اين مقام انسان مرکز سنوحات رحمانيّه گردد و مظهر(لَنَعْمَلَنَّ اِنْسَاناً عَلَی صُورَتِناَ وَ مِثَالِنَا) شود و آن نتيجه عالم انسانی است.
حال ما يک مربّی ميخواهيم که هم مربّی جسمانی و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی گردد که حکم او در جميع مراتب نافذ باشد. و اگر کسی بگويد که من در کمال عقل و ادراکم و محتاج بآن مربّی نيستم او منکر بديهيّات است مثل طفلی که بگويد من محتاج تربيت نيستم بعقل و فکر خود حرکت می نمايم و کمالات وجود را تحصيل ميکنم و مثل آنست که کوری گويد من محتاج بچشم نيستم چونکه بسيار کوران هستند که گذران ميکنند.
پس واضح و مشهود است که انسان محتاج به مربّی است اين مربّی بی شک و شبهه بايد در جميع مراتب کامل و ممتاز از جميع بشر باشد چه که اگر مثل سائر بشر باشد مربّی نميشود علی الخصوص که بايد هم مربّی جسمانی باشد و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی. يعنی نظم و تمشيت امور جسمانی دهد و هيأت اجتماعيّه تشکيل کند تا تعاضد و تعاون در معيشت حاصل گردد و امور جسمانيّه در جميع شؤون منتظم و مرتّب شود.
و همچنين تأسيس تربيت انسانی کند يعنی بايد عقول و افکار را چنان تربيت نمايد که قابل ترقّيات کلّيّه گردد و توسيع علوم و معارف شود و حقايق اشياء و اسرار کائنات و خاصّيّات موجودات کشف گردد و روز بروز تعليمات و اکتشافات و مشروعات ازدياد يابد و از محسوسات استدلال و انتقال بمعقولات شود.
و همچنين تربيت روحانيّه نمايد تا عقول و ادراک پی بعالم ما وراء الطّبيعه برد و استفاضه از نفحات مقدّسه روح القدس نمايد و بملأ اعلی ارتباط يابد و حقايق انسانيّه مظاهر سنوحات رحمانيّه گردد تا اينکه جميع اسماء و صفات الهی در مرآت حقيقت انسان جلوه کند و آيه مبارکه (لَنَعْمَلَنَّ اِنْسَاناً عَلَی صُورَتِنا وَ مِثَالِنَا) تحقّق يابد.
و اين معلوم است که قوّه بشريّه از عهده چنين امر عظيم بر نيايد و بنتايج فکريّه تکفّل چنين مواهب نتوان نمود. شخص واحد چگونه تأسيس اين بنيان رفيع بی ناصر و معين تواند پس بايد قوّهء معنويّه ربّانيّه تأييد کند تا بتواند از عهده اين کار برآيد.يک ذات مقدّس عالم انسانيرا زنده کند و هيأت کره ارض را تغيير دهد و عقول را ترقّی بخشد و نفوس را زنده نمايد و تأسيس حيات جديد کند و اساس بديع وضع نمايد نظم عالم دهد و ملل و امم را در ظلّ رايت واحده آرد خلق را از عالم نقايص و رذائل نجات دهد و بکمالات فطريّه و اکتسابيّه تشويق و تحريض نمايد البتّه اين قوّه بايد قوّه الهيّه باشد تا از عهده اين کار برآيد. بايد بانصاف ملاحظه کرد اينجا مقام انصاف است .
امري را که جميع دول و ملل عالم با جميع قوی و جنود ترويج نتوانند و اجرا نکنند يک نفس مقدّس بی ناصر و معين اجرا نمايد. آيا اين بقوّت بشريّه ممکن است؟ لاواللّه. مثلاً حضرت مسيح فرداً وحيداً عَلَم صلح و صلاح را بلند فرمود و حال آنکه جميع دول قاهره با جميع جنود در اين کار عاجزند. ملاحظه کن که چقدر از دول و ملل مختلفه بودند مثل روم و فرانسه و آلمان و روس و انگليز و سائرين کلّ در زير يک خيمه درآمدند. مقصد اينست که ظهور حضرت مسيح سبب الفت فيمابين اين اقوام مختلفه گرديد حتّی بعضی از آن اقوام مختلفه که مؤمن بحضرت مسيح شدند چنان الفتی حاصل نمودند که جان و مالشانرا فدای يکديگر کردند تا در زمان قسطنطين که او سبب اعلای امر حضرت مسيح شد و بعد بسبب غرضهای مختلفه بعد از مدّتی باز اختلاف در ميان افتاد. مقصود اين است که حضرت مسيح اين امم را جمع کردند امّا بعد از مدّتی مديده دول سبب شدند که باز اختلاف حاصل شد.
اصل مقصود اين است که حضرت مسيح باموری موفّق شد که جميع ملوک ارض عاجز بودند بجهت اينکه ملل مختلفه را متّحد کرد و عادات قديمه را تغيير داد. ملاحظه کنيد ميان رومان و يونان و سريان و مصريان و فنيکيان و اسرائيليان و سائر ملل اروپ چقدر اختلاف بود حضرت مسيح اين اختلافات را زائل کرد. و مسيح سبب حبّ ميان جميع اين قبائل شد هر چند بعد از مدّتی مديده دول اين اتّحاد را بهم زدند لکن مسيح کار خود را کرد.
مقصد آنکه مربّی کلّی بايد که مربّی جسمانی و مربّی انسانی و مربّی روحانی باشد و ما فوق عالم طبيعت دارنده قوّتی ديگر گردد تا حائز مقام معلّم الهی شود و اگر چنين قوّتی قدسيّه بکار نبرد تربيت نتواند زيرا خود ناقص است چگونه تربيت کمال تواند. مثلاً اگر خود نادان باشد چگونه ديگران را دانا نمايد و اگر خود ظالم باشد چگونه ديگران را عادل کند و اگر خود ناسوتی باشد چگونه ديگران را الهی نمايد .
حال بايد بانصاف ببينيم اين مظاهر الهی که آمدند حائز جميع اين صفات بودند يا نه اگر اين صفات را نداشتند و حائز اين کمالات نبودند مربّی حقيقی نبودند. پس بايد بدلائل عقليّه بجهت عقلا نبوّت حضرت موسی و نبوّت حضرت مسيح و سائر مظاهر الهی را اثبات نمائيم و اين دلائل و براهين که ذکر ميکنيم دلائل معقوله است نه منقوله. بدلائل عقليّه ثابت شد که مربّی در عالم در نهايت لزوم است و آن تربيت بايد بقوّه قدسيّه حاصل گردد و شبهه ای نيست که آن قوّه قدسيّه وحی است و باين قوّه که مافوق قوّه بشريّه است تربيت خلق لازم است .
دارنده اين قوّه و مؤيّد اين قوّه از جمله حضرت ابراهيم بود. و برهان بر اين آنکه حضرت ابراهيم در بين نهرين از يک خاندان غافل از وحدانيّت الهيّه تولّد يافت و مخالفت با ملّت و دولت خويش حتّی خاندان خود کرد جميع آلهه ايشانرا ردّ نمود و فرداً وحيداً مقاومت يک قوم قوی فرمود. و اين مخالفت و مقاومت سهل و آسان نه مثل اين است که کسی اليوم نزد ملل مسيحيّه که متمسّک بتورات و انجيل هستند حضرت مسيح را ردّ کند و يا در دائره پاپا کسی حضرت مسيح را استغفر اللّه دشنام گويد و مقاومت جميع ملّت کند و در نهايت اقتدار حرکت نمايد.
و آنان يک اله نداشتند بلکه بآلهه متعدّده معتقد بودند و در حقّ آنان معجزات نقل مينمودند. لهذا کلّ بر حضرت ابراهيم قيام کردند کسی با او موافقت نکرد مگر برادرزادهاش لوط و يکی دو نفر ديگر هم از ضعفا. بعد در نهايت مظلوميّت حضرت ابراهيم از شدّت تعرّض اعدا از وطن خارج شد و فی الحقيقه حضرت ابراهيم را اخراج بلد نمودند تا قلع و قمع گردد و اثری از او باقی نماند حضرت ابراهيم باين صفحات که ارض مقدّس است آمدند.
مقصد اين است اين هجرت را اعدای حضرت اساس اعدام و اضمحلال شمردند و فی الحقيقه اگر شخص از وطن مألوف محروم و از حقوق ممنوع و از هر جهت مظلوم گردد و لو پادشاه باشد محو شود ولی حضرت ابراهيم قدم ثبوت بنمود و خارق العاده استقامت فرمود و خدا اين غربت را عزّت ابديّه کرد تا تأسيس وحدانيّت نمود زيرا جميع بشر عبده اوثان بودند.
اين هجرت سبب شد که سلاله ابراهيم ترقّی نمود، اين هجرت سبب شد که ارض مقدّس بسلاله ابراهيم داده شد،اين هجرت سبب شد که تعاليم ابراهيم منتشر گشت، اين هجرت سبب شد که از سلاله ابراهيم يعقوبی پيدا شد و يوسفی آشکار گشت که عزيز مصر شد، اين هجرت سبب شد که از سلاله ابراهيم مثل حضرت موسائی ظاهر گشت، اين هجرت سبب شد که مثل حضرت مسيحی از سلاله ابراهيم ظاهر گشت، اين هجرت سبب شد که هاجری پيدا شد و از او اسماعيلی تولّد يافت و از سلاله او حضرت محمّدی پيدا شد، اين هجرت سبب شد که از سلالهاش حضرت اعلی ظاهر شد، اين هجرت سبب شد که انبيای بنی اسرائيل از ابراهيم ظاهر شدند و همچنين تا ابدالآباد ميرود، اين هجرت سبب شد تا جميع اروپا در ظلّ اله اسرائيل درآمدند و اکثر آسيا نيز در اين سايه وارد شد. ببين چه قدرتيست که شخص مهاجری همچنين خاندانی تأسيس کرد و همچنين ملّتی تأسيس نمود و همچنين تعاليمی ترويج فرمود. حال کسی ميتواند بگويد اينها همه تصادفی است؟ پس انصاف بايد داد اين شخص مربّی بود يا نبود.
و قدری دقّت بايد نمود که هجرت ابراهيمی از اُرفه حلب بسوريّه بود و نتائجش اين گشت آيا هجرت جمال مبارک از طهران ببغداد و از آنجا باسلامبول و از آنجا بروميلی و از آنجا بارض مقدّس چه نتائجی خواهد داشت. پس ببين که حضرت ابراهيم چه مربّی ماهری بوده است .
امّا حضرت موسی مدّت مديده در صحرا چوپانی ميکرد و بظاهر شخصی بود که در خاندان ظلم پرورده شده بود و بين ناس مشهور بقتل گشته و چوپان شده و در نزد دولت و ملّت فرعون بی نهايت مبغوض و مغضوب گشته. همچنين شخصی يک ملّت عظيمه ای را از قيد اسارت خلاص کرد و اقناع نمود و از مصر برون آورد و بارض مقدّسه رساند.
و آن ملّت در نهايت ذلّت بودند بنهايت عزّت رسيدند اسير بودند آزاد گشتند جاهلترين اقوام بودند عالمترين اقوام شدند از تأسيساتش بدرجه ای رسيدند که بين جميع ملل مفتخر شدند صيتشان بآفاق رسيد کار بجائی کشيد که امم مجاوره اگر ميخواستند کسی را ستايش کنند ميگفتند يقيناً اين اسرائيليست. تأسيس شريعت و قانونی کرد که ملّت اسرائيل را احيا نمود و بنهايت درجه مدنيّت در آن عصر رسيدند. و کار بجائی رسيد که حکمای يونان ميآمدند و از فضلای اسرائيل تحصيل کمالات مينمودند مثل سقراط که بسوريّه آمد و تعليم وحدانيّت و بقای ارواح را بعد از ممات از بنی اسرائيل گرفت و بيونان مراجعت نمود و تأسيس اين تعليم را کرد بعد اهالی يونان مخالفت کردند و حکم بقتلش دادند و در مجلس حکم حاضر کردند و سمّش دادند.
حال شخصی که زبانش کالّ بود و در خانه فرعون بزرگ شده بود و در بين خلق شهرت بقتل يافت و مدّتی مديده از خوف متواری شد و چوپانی نمود چنين شخصی بيايد و چنين امر عظيم در عالم تأسيس فرمايد که اعظم فيلسوف عالم بهزار يک آن موفّق نشود. اين بديهی است که خارق العاده است.